کلمه جو
صفحه اصلی

volunteer


معنی : داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب، داوطلب شدن
معانی دیگر : داوخواه، خواستار، داوخواه شدن، (داوطلبانه) گفتن یا عرضه داشتن، ارزانی داشتن، سرباز داوخواه (در برابر: سربازی که فراخوان شده یا مشمول است)، (گیاه شناسی) خودروی، وحشی

انگلیسی به فارسی

داوطلب، خواستار


داوطلب شدن


داوطلب، فدایی، سرباز داوطلب، داوطلب شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who offers to perform work or services without pay.
مشابه: candy striper, nonprofessional

- The teacher needed a volunteer to pass out the papers.
[ترجمه یه باهوش و سکسی] معلم به یک داوطلب برای پخش کردن برگه ها نیاز داشت
[ترجمه سکسی ترینم] معلم به چند داوطلب برای پخش کردن برگه ها نیاز داشت
[ترجمه 🌈] معلم به یک داوطلب نیاز داشت تا کاغذ ها را پخش کند
[ترجمه دخی] معلم به یک داوطلب برای پخش کردن برگه نیاز داشت
[ترجمه ریدم تو حلق هرچی سکسیه] معلم یه داوطلب می خواست که تا با استفاده از اون برگه ها را پخش کند
[ترجمه پریدخت] معلم به یک فرد داوطلب نیاز داشت که برگه ها را پخش کند.
[ترجمه ترگمان] معلم به داوطلب احتیاج داشت که برگه ها را خارج کند
[ترجمه گوگل] معلم به داوطلبان نیاز داشت تا مقالات را منتقل کند
- She works as a volunteer for the Red Cross.
[ترجمه ترگمان] او برای صلیب سرخ کار می کند
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک داوطلب برای صلیب سرخ کار می کند

(2) تعریف: one who enlists in the armed forces.
مترادف: recruit
مشابه: enlisted man

- When there were not enough volunteers to fight, the government instituted the draft.
[ترجمه ترگمان] زمانیکه داوطلبان کافی برای مبارزه نبودند، دولت پیش نویس را وضع کرد
[ترجمه گوگل] زمانی که داوطلبان کافی برای مبارزه نبودند، دولت پیش نویس را تأسیس کرد
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or pertaining to a volunteer or volunteers.
مشابه: nonprofessional, voluntary

- It's a small town with only volunteer firefighters.
[ترجمه ترگمان] این شهر کوچکی است که فقط آتش نشان داوطلب دارد
[ترجمه گوگل] این یک شهر کوچک با آتش نشانان داوطلبانه است
- The U.S. has a volunteer army.
[ترجمه ترگمان] ایالات متحده یک ارتش داوطلب دارد
[ترجمه گوگل] ایالات متحده دارای ارتش داوطلبانه است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: volunteers, volunteering, volunteered
(1) تعریف: to present oneself for work or service.
مترادف: enlist
مشابه: sign up

- I think I'll volunteer at the soup kitchen this year.
[ترجمه ترگمان] فکر کنم امسال توی آشپزخونه سوپ داوطلب بشم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم در سال جاری در آشپزخانه سوپ داوطلب شوم

(2) تعریف: to enlist in the armed forces.
مترادف: enlist
مشابه: enroll, join, register, sign up

- He wasn't drafted; he volunteered.
[ترجمه ترگمان] او داوطلب شد؛ داوطلب شد
[ترجمه گوگل] او پیش نویس نبود او داوطلب شد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to offer (one's time or labor) freely or for no pay.
مشابه: give, offer, present

- He volunteered an hour a week at the nursing home.
[ترجمه ترگمان] او یک ساعت در خانه سالمندان داوطلب شد
[ترجمه گوگل] یک هفته در خانه سالمندان داوطلب شد

(2) تعریف: to express or offer without being asked or obligated.
مترادف: extend, offer, tender
مشابه: advance, give, present, proffer, submit

- He didn't volunteer any explanation for his behavior.
[ترجمه ترگمان] برای رفتارش هیچ توضیحی نداد
[ترجمه گوگل] او برای توضیح رفتار خود داوطلب نیست
- Thank you for volunteering your help.
[ترجمه ترگمان] ممنون که داوطلب شدی
[ترجمه گوگل] از شما سپاسگزارم برای کمک داوطلبانه

• one who offers his services of his own free will or without pay
offer to do or give something voluntarily; propose, put forward (without being invited to do so); offer that someone else will do or give something voluntarily
a volunteer is someone who does work for which they are not paid. count noun here but can also be used as a noun used with another noun. e.g. ...volunteer work at the hospital.
a volunteer is also someone who chooses to join the armed forces, especially in wartime, as opposed to someone who is forced to join by law.
if you volunteer to do something, you offer to do it, rather than being forced to do it.
if you volunteer information, you give it without being asked; a formal use.

مترادف و متضاد

offer to do something


داوطلب (اسم)
applicant, volunteer, candidate, entrant

فدایی (اسم)
devotee, volunteer, zealot

سرباز داوطلب (اسم)
volunteer

داوطلب شدن (فعل)
volunteer

Synonyms: advance, bring forward, chip in, come forward, do on one’s own volition, enlist, go in, let oneself in for, offer services, present, proffer, propose, put at one’s disposal, put forward, sign up, speak up, stand up, step forward, submit oneself, suggest, take bull by the horns, take initiative, take the plunge, take upon oneself, tender


Antonyms: compel, force, obligate


جملات نمونه

1. The draft has been abolished and replaced by a volunteer army.
احضار به خدمت سربازی منسوخ شد و داوطلبانه به خدمت رفتن، جای آن را گرفت

2. Terry did not hesitate to volunteer for the most difficult jobs.
تری برای بیشتر کارهای مشکل، تردید برای داوطلب شدن نداشت

3. The boys were reluctant to volunteer their services to help clean up after the dance.
پسرها هیچ تمایلی نداشتند که بعد از ورزش و بازی، به طور داوطلبانه کمک به جمع و جور کنند

4. a volunteer army
یک قشون داوطلب

5. a volunteer worker
خدمتگزار داوطلب

6. to volunteer one's help
کمک خود را ارزانی داشتن

7. A volunteer is worth twenty pressed men.
[ترجمه ترگمان]یک داوطلب ارزش بیست نفر را دارد
[ترجمه گوگل]یک داوطلب ارزش دوازده مرد فشرده دارد

8. One volunteer is worth ten pressed men.
[ترجمه ترگمان]یک داوطلب ارزش ده نفر را دارد
[ترجمه گوگل]یک داوطلب ارزش ده مرد فشرده دارد

9. He enlisted as a volunteer in the army.
[ترجمه ترگمان]داوطلب شد که داوطلب ارتش بشه
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک داوطلب در ارتش ثبت نام کرد

10. Now then, why don't you volunteer?
[ترجمه ترگمان]خوب، پس چرا داوطلب نیستی؟
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، چرا شما داوطلب نیستید؟

11. He worked as a volunteer for Oxfam.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک داوطلب برای اوکسفام کار می کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان داوطلب برای آکسفام کار کرده است

12. As a volunteer on the childcare project, I really saw life.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک داوطلب در پروژه مراقبت از کودکان، من واقعا زندگی را دیدم
[ترجمه گوگل]به عنوان یک داوطلب در پروژه مراقبت از کودک، من واقعا زندگی را دیدم

13. If I were you, I wouldn't volunteer any details of what happened.
[ترجمه ترگمان]اگه من جای تو بودم، هیچ جزئیاتی از اتفاقی که افتاد رو داوطلب نمی کردم
[ترجمه گوگل]اگر من بودم، هیچ جزئیات خاصی از آنچه اتفاق افتاده بود داوطلب نشدم

14. He worked as a volunteer, delivering hot meals to shut-ins.
[ترجمه ترگمان]اون به عنوان داوطلب کار می کرد و غذای گرم برای بسته شدن آماده می کرد
[ترجمه گوگل]او به عنوان داوطلب مشغول به کار بود و غذاهای گرم را برای تعطیل آماده می کرد

15. Finding a volunteer to write the computer program isn't a problem.
[ترجمه ترگمان]پیدا کردن داوطلب برای نوشتن برنامه کامپیوتری مشکل نیست
[ترجمه گوگل]پیدا کردن داوطلب برای نوشتن برنامه کامپیوتری یک مشکل نیست

16. It's a volunteer army with no paid professionals.
[ترجمه ترگمان]این یک ارتش داوطلب است که هیچ حرفه ای پرداختی ندارد
[ترجمه گوگل]این یک ارتش داوطلب با هیچ حرفه ای نیست

17. The teachers make great use of volunteer helpers.
[ترجمه ترگمان]معلمان از دستیاران داوطلب استفاده زیادی می کنند
[ترجمه گوگل]معلمان از استفاده داوطلبان بسیار استفاده می کنند

18. We need a volunteer for this exercise. Who's game to try?
[ترجمه ترگمان]ما به یه داوطلب برای این تمرین نیاز داریم کی بازی رو شروع می کنه؟
[ترجمه گوگل]ما برای این تمرین داوطلب نیاز داریم کدام بازی را امتحان کنید؟

19. Mike was a member of the local volunteer fire brigade.
[ترجمه ترگمان]مایک عضو گروه آتش نشانی داوطلب محلی بود
[ترجمه گوگل]مایک عضو تانک آتش نشانی داوطلب محلی بود

20. The anarchists started to form volunteer militias.
[ترجمه ترگمان]هرج و مرج طلبان شروع به تشکیل شبه نظامیان داوطلب کردند
[ترجمه گوگل]آنارشیست ها شروع به تشکیل شبه نظامیان داوطلبانه کردند

a volunteer army

یک قشون داوطلب


Ten soldiers volunteered for that dangerous mission.

ده سرباز برای انجام آن کار خطرناک داوطلب شدند.


Nancy volunteered no information.

نانسی هیچ اطلاعی نداد.


to volunteer one's help

کمک خود را ارزانی داشتن


The school was built by volunteers.

مدرسه توسط داوطلبان ساخته شده بود.


پیشنهاد کاربران

Some one who does a job without being paid

someone who is eager to do something

داوطلبانه

! Do some works in the event that they don't pay some money to the worker

do something for no money

مبتلا
در پزشکی

داوطلب

To offer to do something without expecting any reward

عرضه داشتن به طور داوطلبانه


to do something for someone without getting money

کار داوطلبانه

داوطلب شدن لایک کنید مرسی

Do one work without force or even money ane the only reasonis that you love to do it

داوطلب ( اسم )
داوطلب شدن ( فعل )
داوطلبانه ( قید )
🧡💛🧡💛

somebody who does something


کلمات دیگر: