بی شرمانه، ازروی بی حیایی، جسورانه، گستاخانه
impudently
بی شرمانه، ازروی بی حیایی، جسورانه، گستاخانه
انگلیسی به فارسی
ناامید کننده
انگلیسی به انگلیسی
• rudely, insolently, disrespectfully
جملات نمونه
1. He would often very impudently and indecently laugh at his companion for his serious behaviour.
[ترجمه ترگمان]اغلب با گستاخی و وقیحانه او را به خاطر رفتار جدی خود به خنده می انداخت
[ترجمه گوگل]او اغلب بسیار ناامید و ناخوشایند به همراهش برای رفتار جدی او خندید
[ترجمه گوگل]او اغلب بسیار ناامید و ناخوشایند به همراهش برای رفتار جدی او خندید
2. Yet, I didn't understand that she was intentionally disguising her feelings with sarcasm; that was usually the last resort of people who are timid and chaste of heart, whose souls have been coarsely and impudently invaded; and who, until the last moment, refuse to yield out of pride and are afraid to express their own feelings to you. Fyodor Dostoyevsky
[ترجمه ترگمان]با این وجود، من متوجه نبودم که او عمدا احساساتش را با طعنه پنهان می کند؛ معمولا آخرین resort مردمی هستند که timid و گستاخانه است؛ و تا آخرین لحظه، از تسلیم شدن خودداری می کنند و می ترسند احساسات خود را به شما ابراز کنند فیودور Dostoyevsky!
[ترجمه گوگل]با این حال، من متوجه نشدم که او عمدا احساساتش را با سارکاسم مخفی کرده است این بود که اغلب آخرتی از افرادی که ترسو و ترس از قلب هستند، که روحشان به شدت اعتراض آمیز بوده است؛ و تا آخرین لحظه، از غرور خود فرار نکنید و از احساسات خود به شما ابراز ترس می کنید فیدور داستایوفسکی
[ترجمه گوگل]با این حال، من متوجه نشدم که او عمدا احساساتش را با سارکاسم مخفی کرده است این بود که اغلب آخرتی از افرادی که ترسو و ترس از قلب هستند، که روحشان به شدت اعتراض آمیز بوده است؛ و تا آخرین لحظه، از غرور خود فرار نکنید و از احساسات خود به شما ابراز ترس می کنید فیدور داستایوفسکی
3. A lean, swarthy fellow was peering through the window, grinning impudently.
[ترجمه ترگمان]مرد لاغراندام و سیه چرده زیر پنجره از پنجره به بیرون نگاه می کرد و با گستاخی لبخند می زد
[ترجمه گوگل]یک مرد لاغر، متولد شده، از طریق پنجره تماشا کرد، ناامیدانه ناراحت شد
[ترجمه گوگل]یک مرد لاغر، متولد شده، از طریق پنجره تماشا کرد، ناامیدانه ناراحت شد
4. He walked into the shop and calmly ( ie impudently and self - confidently ) stole a pair of gloves.
[ترجمه ترگمان]او وارد مغازه شد و با آرامش (که گستاخانه و گستاخ بود)یک جفت دستکش دزدید
[ترجمه گوگل]او به مغازه راه می رفت و آرام (به طوری نا امید و با اعتماد به نفس) یک جفت دستکش را دزدید
[ترجمه گوگل]او به مغازه راه می رفت و آرام (به طوری نا امید و با اعتماد به نفس) یک جفت دستکش را دزدید
5. She was his favorite and could speak to him so impudently.
[ترجمه ترگمان]این زن مورد علاقه اش بود و با این گستاخی می توانست با او صحبت کند
[ترجمه گوگل]او مورد علاقه او بود و می توانست به طرز ناخوشایندی با او صحبت کند
[ترجمه گوگل]او مورد علاقه او بود و می توانست به طرز ناخوشایندی با او صحبت کند
کلمات دیگر: