مرد از معنی
man of means
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• one who has financial power, rich person, one who has a lot of money
جملات نمونه
1. His father was a man of means .
[ترجمه ترگمان]پدرش یک مرد بود
[ترجمه گوگل]پدرش مردی از ابزار بود
[ترجمه گوگل]پدرش مردی از ابزار بود
2. He is a man of mean birth.
[ترجمه ترگمان]او مردی از اصل زاده است
[ترجمه گوگل]او مردی از تولد متوسط است
[ترجمه گوگل]او مردی از تولد متوسط است
3. On such journeys men of means and their families wanted for nothing.
[ترجمه ترگمان]در این سفرها، مردان و خانواده هایشان به هیچ چیز احتیاج نداشتند
[ترجمه گوگل]در چنین سفرهایی، مردانی از وسایل و خانواده هایشان برای هیچ چیز نیازمند بودند
[ترجمه گوگل]در چنین سفرهایی، مردانی از وسایل و خانواده هایشان برای هیچ چیز نیازمند بودند
4. He is clearly a man of means, Holmes: not only is the suit expensive, but the shoes also.
[ترجمه ترگمان]واضح است که او مردی با استعداد است، نه تنها کت و شلوار گران قیمتی است، بلکه کفش هم هست
[ترجمه گوگل]او به وضوح یک مرد از ابزار است، هولمز: نه تنها کت و شلوار گران است، اما کفش نیز
[ترجمه گوگل]او به وضوح یک مرد از ابزار است، هولمز: نه تنها کت و شلوار گران است، اما کفش نیز
5. Only man of means could afford to travel abroad.
[ترجمه ترگمان]تنها انسان می توانست استطاعت سفر به خارج را داشته باشد
[ترجمه گوگل]تنها مردی از ابزار می تواند به خارج از کشور سفر کند
[ترجمه گوگل]تنها مردی از ابزار می تواند به خارج از کشور سفر کند
6. Only a man of means could afford such a big house.
[ترجمه ترگمان]فقط یک مرد می تواند چنین خانه بزرگی را فراهم کند
[ترجمه گوگل]فقط یک مرد از ابزار می تواند چنین خانه ای بزرگ را داشته باشد
[ترجمه گوگل]فقط یک مرد از ابزار می تواند چنین خانه ای بزرگ را داشته باشد
7. Gaby married a man of means and now lives a luxurious life.
[ترجمه ترگمان]Gaby با مردی از وسایل زندگی زناشویی کرد و اکنون زندگی تجملی دارد
[ترجمه گوگل]گابی با مردی ازدواج کرد و اکنون یک زندگی لوکس زندگی می کند
[ترجمه گوگل]گابی با مردی ازدواج کرد و اکنون یک زندگی لوکس زندگی می کند
8. They described him as a man of means.
[ترجمه ترگمان]او را به عنوان مردی توصیف کرده بودند
[ترجمه گوگل]آنها او را به عنوان یک مرد وسیله ای توصیف کردند
[ترجمه گوگل]آنها او را به عنوان یک مرد وسیله ای توصیف کردند
9. She intended to marry her daughter to a man of means.
[ترجمه ترگمان]قصد داشت با دخترش ازدواج کند
[ترجمه گوگل]او قصد داشت با دخترش ازدواج کند
[ترجمه گوگل]او قصد داشت با دخترش ازدواج کند
10. To own an expensive home a yacht a limousine, you have to a man of means.
[ترجمه ترگمان]برای رفتن به خانه گران قیمتی یک لیموزین و یک لیموزین دارید، شما باید به یک مرد بدین معنا باشید
[ترجمه گوگل]برای داشتن یک خانه گران قیمت قایق بادبانی یک لیموزین، شما باید به یک مرد از وسایل
[ترجمه گوگل]برای داشتن یک خانه گران قیمت قایق بادبانی یک لیموزین، شما باید به یک مرد از وسایل
11. After many years of hard work, he became a man of means.
[ترجمه ترگمان]پس از سال ها کار سخت، او به یک مرد تبدیل شد
[ترجمه گوگل]پس از سالها سختی کار، او مردی از ابزار بود
[ترجمه گوگل]پس از سالها سختی کار، او مردی از ابزار بود
کلمات دیگر: