(verb transitive) بارورکردن، ابستن کردن، گشنیدن
fecundated
(verb transitive) بارورکردن، ابستن کردن، گشنیدن
انگلیسی به انگلیسی
• made fruitful; fertilized, pregnant, impregnated
جملات نمونه
1. the eggs are fecundated together
تخم ها با هم زادمند (یا بارور) می شوند.
کلمات دیگر: