کلمه جو
صفحه اصلی

implanting

انگلیسی به فارسی

ایمپلنت، کاشتن، جای دادن، فرو کردن، القاء کردن


انگلیسی به انگلیسی

• something that is implanted; act of setting in the mind, act of establishing firmly

پیشنهاد کاربران

جایگزین، کاشت


کلمات دیگر: