متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهنگ، هم نواخت، خوش صدا، موافق
harmonious
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهنگ، هم نواخت، خوش صدا، موافق
انگلیسی به فارسی
خوش اهنگ ،خوش صدا،موزون ،موافق
هماهنگ
انگلیسی به انگلیسی
مشتقات: harmoniously (adv.), harmoniousness (n.)
• مترادف: peaceable
• متضاد: acrimonious, discordant, dissonant, factious, incongruous, inharmonious, off-key
• مشابه: agreeable, amicable, compatible, consistent, consonant, cooperative, coordinate, peaceful
[ترجمه گوگل] رابطه میان خواهرها هرگز هماهنگ نبود، اما در حال حاضر آنها حتی با یکدیگر حرف نمی زدند
• مترادف: dulcet, melodious, tuneful
• متضاد: discordant, disharmonious, inharmonious
• مشابه: euphonious, mellifluous
a relationship, agreement, or discussion that is harmonious is friendly and peaceful.
something that is harmonious has parts which go well together.
مترادف و متضاد
agreeable, corresponding; friendly
Synonyms: accordant, adapted, amicable, balanced, compatible, concordant, congenial, congruous, consonant, coordinated, cordial, dulcet, euphonious, harmonic, harmonizing, in accord, in chorus, in concert, in harmony, in step, in tune, in unison, like, matching, mellifluous, melodic, melodious, mix, musical, of one mind, on same wavelength, peaceful, rhythmical, silvery, similar, simpatico, sonorous, suitable, sweet-sounding, symmetrical, sympathetic, symphonic, symphonious, tuneful
Antonyms: cacophonous, disagreeable, discordant, dissonant, harsh, inharmonious, opposed, unfriendly, unlike
جملات نمونه
[ترجمه گوگل]آهنگ گرم و هماهنگ با ما همراه شده است برای سه سال
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که گره را بپیچید، یک اتحاد هماهنگ برای صد سال! تازه خوشحال، شیرین شیرین عسل!
[ترجمه گوگل]رابطه هماهنگ آنها ناشی از اهداف مشابه آنها بود
[ترجمه گوگل]آنها می توانند زمانی که نابرابری و استثمار برداشته می شود یک جامعه هماهنگ ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]دکور ترکیبی هماهنگ از سنتی و مدرن است
[ترجمه گوگل]یک رابطه هماهنگ بین بدن انسان و ابزار وجود دارد، زیرا کسی نمی تواند بدون آن عمل کند
[ترجمه گوگل]این انعطاف پذیری به طور کلی با خانواده های هماهنگ تر و پرورش کودک کمتر مضطرب مرتبط است
[ترجمه گوگل]او زمین را به عنوان یک سیستم اساسا ایستا و هماهنگ که توسط حرص و طمع انسان پاره شده بود، معرفی کرد
[ترجمه گوگل]در حالیکه هماهنگی دموکراتها با شیکاگو در هفته جاری به شدت عجیب و غریب است،
[ترجمه گوگل]دریافت یک ویرایش هارمونی تصور کن گوش دادن به یک ارکستر سمفونی بازی بتهوون
[ترجمه گوگل]با این حال، کل هماهنگ بود، جوش داده شده در زیر گستره وسیعی از ویرجینیا خزنده که دیوار به پوشش میله های پیش ساخته
The various parts of the building are harmonious.
بخشهای گوناگون عمارت با هم جور هستند.
a harmonious blending of pleasant colors and shapes
آمیزهی هماهنگ از رنگها و شکلهای خوشایند
The two friends lived together perfectly harmoniously.
دو دوست با سازگاری کامل با هم زندگی میکردند.
a harmonious relationship
رابطهی مسالمتآمیز
پیشنهاد کاربران
2 - متناسب و متوازن ، جور، موزون ، سازگار
3 - ( اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره ) متوافق ، همدل ، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده ، هم اندیش
به معنی مسالمت آمیز هستش