کلمه جو
صفحه اصلی

implicated

انگلیسی به فارسی

پیوست، گرفتار کردن، دلالت کردن بر، مشمول کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن


انگلیسی به انگلیسی

• involved incriminatingly; implied, insinuated

جملات نمونه

1. he too was heavily implicated in the plan for a coup d'etat
او هم عمیقا در نقشه ی کودتا دست داشت.

2. the discovery of the bloody glove implicated him in the murder
کشف دستکش خونین،قاتل بودن او را زیر سئوال برد.

3. The evidence clearly implicated him in the crime.
[ترجمه ترگمان] مدارک مشخصا اون رو درگیر این جنایت کرده
[ترجمه گوگل]شواهد به او نشان دادند که او در این جرم است

4. The allegations implicated Abe to such an extent he was forced to resign.
[ترجمه ترگمان]این ادعاها، ایب را به حدی متهم کرد که مجبور شد استعفا دهد
[ترجمه گوگل]اتهامات مربوط به آبه تا حد زیادی مجبور به استعفا شد

5. He was implicated in a conspiracy.
[ترجمه ترگمان]اون درگیر یه توطئه بود
[ترجمه گوگل]او در یک توطئه دخیل بود

6. These groups are very strongly implicated in the violence.
[ترجمه ترگمان]این گروه ها به شدت در خشونت نقش دارند
[ترجمه گوگل]این گروه ها به شدت در خشونت دخالت دارند

7. The President was implicated in the cover-up and forced to resign.
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در این سرپوش دخیل بوده است و مجبور به استعفا شده است
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور در مخفی کردن و مجبور به استعفا شد

8. Alexander was implicated in the robbery.
[ترجمه ترگمان]الکساندر در سرقت شریک بود
[ترجمه گوگل]اسکندر در سرقت دخیل بود

9. The police found a letter which implicated him in the robbery.
[ترجمه ترگمان]پلیس نامه ای را پیدا کرد که او را در سرقت شریک کرده بود
[ترجمه گوگل]پلیس یک نامه دریافت کرد که او را در سرقت قرار داد

10. Senior officials were implicated in the scandal.
[ترجمه ترگمان]مقامات ارشد در این رسوایی دخیل بوده اند
[ترجمه گوگل]مقامات ارشد در رسوایی دخیل بودند

11. Three police officers are implicated in the cover-up.
[ترجمه ترگمان]سه افسر پلیس در این پوشش دخیل هستند
[ترجمه گوگل]سه نفر از افسران پلیس مخفی هستند

12. I heard that he was implicated in the murder.
[ترجمه ترگمان]من شنیده ام که او در قتل شریک جرم بوده است
[ترجمه گوگل]من شنیدم که او در قتل دخالت دارد

13. She has been implicated in the uproar over the firing of seven veteran employees of the White House travel office.
[ترجمه ترگمان]او در میان کشته شدن هفت کارمند کهنه کار دفتر مسافرتی کاخ سفید دست داشته است
[ترجمه گوگل]او در طی شلیک هفت کارمند دفتر کار سفارت کاخ سفید در این حادثه متضرر شده است

14. Myofibroblasts have been implicated in fibrous reactions in a wide range of pathological conditions, including fibrosing conditions of the large bowel.
[ترجمه ترگمان]Myofibroblasts در واکنش های فیبری در طیف وسیعی از شرایط pathological، از جمله شرایط fibrosing روده بزرگ، دست داشته اند
[ترجمه گوگل]Myofibroblasts در واکنش های فیبرینی در طیف وسیعی از شرایط پاتولوژیک، از جمله شرایط فیبروزه روده بزرگ، دخیل هستند

پیشنهاد کاربران

دخیل

دست داشتن

مشمول، گرفتار، درگیر، شریک

پیچیده

مستلزم، دست اندر کار


کلمات دیگر: