کلمه جو
صفحه اصلی

parted


جدا (شده)، مجزا (شده)، (قدیمی) مرده، شکافته، درگذشته، مرده، بااستعداد

انگلیسی به فارسی

جدا (شده)، مجزا (شده)


(قدیمی) مرده


(گیاه‌شناسی - برگ) دو بخشی، شکافدار


جدا شده، جدا کردن، جدا شدن، تقسیم کردن، تفکیک کردن، تفکیک شدن


انگلیسی به انگلیسی

• separated, kept apart; divided, partitioned

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مجزا، تقسیم شده، دو پارچه ای

جملات نمونه

1. he parted the rice among the poor
او برنج ها را میان فقرا بخش کرد.

2. they parted in tears
آنها گریان از هم جدا شدند.

3. war parted children from their parents
جنگ،بچه ها را از والدینشان جدا کرد.

4. the curtains parted and she appeared on the stage
پرده ها باز شدند و او برصحنه ظاهر شد.

5. without a single word he parted from the world
بدون یک کلمه حرف از دنیا رفت.

6. after robbing the bank, the thieves parted company
پس از دستبرد زدن به بانک دزدان از هم جدا شدند.

7. a fool and his money are soon parted
آدم احمق کلاه سرش می رود

8. He parted with us at the end of the trip.
[ترجمه ترگمان]در پایان سفر با ما از هم جدا شد
[ترجمه گوگل]او در پایان سفر با ما کنار گذاشت

9. Her hair was parted in the middle.
[ترجمه ترگمان]موهایش در وسط از هم جدا شده بود
[ترجمه گوگل]موهایش در وسط پراکنده بود

10. I parted from Tom after lunch.
[ترجمه ترگمان]بعد از ناهار از تام جدا شدم
[ترجمه گوگل]من بعد از ناهار از تام جدا شدم

11. Her lips parted in a smile.
[ترجمه ترگمان]لب هایش از هم باز شد
[ترجمه گوگل]لب های او در یک لبخند جدا شد

12. As they parted, Jim and Mary kissed .
[ترجمه ترگمان]وقتی از هم جدا شدند، جیم و مری همدیگر را بوسیدند
[ترجمه گوگل]همانطور که آنها از هم جدا شدند، جیم و ماری بوسیدند

13. She grieved at the thought of being parted from her family for so long.
[ترجمه ترگمان]از فکر جدا شدن از خانواده اش برای مدت طولانی اندوهگین بود
[ترجمه گوگل]او از این که مدت زیادی از خانواده اش جدا شده بود ناراحت شد

14. We parted company at the bus-stop.
[ترجمه ترگمان]با اتوبوس از هم جدا شدیم - بس کن -
[ترجمه گوگل]ما شرکت را در ایستگاه اتوبوس کنار گذاشتیم

15. I parted with him for his dishonesty.
[ترجمه ترگمان]من به خاطر dishonesty از او جدا شدم
[ترجمه گوگل]من به خاطر ناسازگاری با او ازدواج کردم

پیشنهاد کاربران

برای مو به معنی فرق دار


کلمات دیگر: