بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو
rambling
بی ربط، پرت، نامربوط، پریشان، گردش کننده، سیار، هرزه رو
انگلیسی به فارسی
بیربط،پرت،نامربوط،پریشان،گردش کننده،سیار،هرزه رو
طنز، کردن، پرسه زدن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: wandering or roaming aimlessly.
• مترادف: roaming, wandering
• مشابه: itinerant, nomadic, peripatetic, roving
• مترادف: roaming, wandering
• مشابه: itinerant, nomadic, peripatetic, roving
• (2) تعریف: spreading irregularly; sprawling.
• مترادف: sprawling
• متضاد: compact
• مترادف: sprawling
• متضاد: compact
- a large rambling farmhouse
[ترجمه ترگمان] یک خانه روستایی بزرگ و بی سر و پا
[ترجمه گوگل] یک مزرعه مزرعه بزرگ
[ترجمه گوگل] یک مزرعه مزرعه بزرگ
• (3) تعریف: long and directionless.
• مترادف: circumlocutory, directionless, excursive, roundabout
• متضاد: concise, crisp
• مشابه: circuitous, diffuse, digressive, long-winded, periphrastic, prolix, wordy
• مترادف: circumlocutory, directionless, excursive, roundabout
• متضاد: concise, crisp
• مشابه: circuitous, diffuse, digressive, long-winded, periphrastic, prolix, wordy
- a rambling explanation
[ترجمه ترگمان] توضیح و توضیح rambling …
[ترجمه گوگل] یک توضیح شگفت انگیز
[ترجمه گوگل] یک توضیح شگفت انگیز
• wandering, traveling with no specific destination
wandering with no specific destination; digressive, tending to stray from the main point
a rambling building is big and old with an irregular shape.
rambling speech or writing is very long and confused.
see also ramble.
wandering with no specific destination; digressive, tending to stray from the main point
a rambling building is big and old with an irregular shape.
rambling speech or writing is very long and confused.
see also ramble.
مترادف و متضاد
disconnected, wordy
Synonyms: circuitous, confused, desultory, diffuse, digressive, discursive, disjointed, incoherent, incongruous, irregular, long-winded, periphrastic, prolix
Antonyms: connected, direct, straightforward
sprawling, spread out
Synonyms: at length, covering, gangling, here and there, irregular, random, scattered, spreading, straggling, strewn, trailing, unplanned
Antonyms: direct, straight
جملات نمونه
1. He is fond of rambling among the trees.
[ترجمه ترگمان]به پرسه زدن در میان درختان علاقه دارد
[ترجمه گوگل]او دوست دارد در میان درختان خجالت بکشد
[ترجمه گوگل]او دوست دارد در میان درختان خجالت بکشد
2. I like rambling in the country.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم تو این کشور پرسه بزنم
[ترجمه گوگل]من در کشور شبیه سازی می کنم
[ترجمه گوگل]من در کشور شبیه سازی می کنم
3. It was easy to get lost in the rambling house.
[ترجمه Negin] گم شدن در آن خانه وسیع آسان بود
[ترجمه ترگمان]از دست رفتن در خانه پرت و پلا گفتن آسان بود[ترجمه گوگل]راحت بود که در خانه پرتغالی گم شود
4. What is she rambling on about?
[ترجمه ترگمان]در مورد چی داره حرف میزنه؟
[ترجمه گوگل]در مورد او چطور است؟
[ترجمه گوگل]در مورد او چطور است؟
5. They live in a rambling old house in the country.
[ترجمه Negin] آنها در یک خانه وسیع قدیمی در حومه شهر زندگی میکنند.
[ترجمه ترگمان]آن ها در یک خانه قدیمی و قدیمی در روستا زندگی می کنند[ترجمه گوگل]آنها در یک خانه قدیمی در کشور زندگی می کنند
6. We spent the summer rambling in Ireland.
[ترجمه ترگمان]تعطیلات تابستانی را در ایرلند سپری کردیم
[ترجمه گوگل]ما تابستان تابستان در ایرلند صرف کردیم
[ترجمه گوگل]ما تابستان تابستان در ایرلند صرف کردیم
7. Then he started rambling and repeating himself.
[ترجمه ترگمان]سپس شروع به چرت زدن کرد و خودش را تکرار کرد
[ترجمه گوگل]سپس او شروع به پریدن و تکرار خودش کرد
[ترجمه گوگل]سپس او شروع به پریدن و تکرار خودش کرد
8. What is she rambling on about now?
[ترجمه ترگمان]الان داره در مورد چی چرت و پرت میگه؟
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او چه چیزی را میپسندد؟
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او چه چیزی را میپسندد؟
9. His actions were accompanied by a rambling monologue.
[ترجمه ترگمان]رفتار او با یک سخنرانی یک نفره، همراه بود
[ترجمه گوگل]اقدامات او توسط یک مونولوگ مبهم همراه بود
[ترجمه گوگل]اقدامات او توسط یک مونولوگ مبهم همراه بود
10. There's me rambling on, and you haven't told me your news yet.
[ترجمه ترگمان]هنوز خبری از تو نشده و هنوز خبری از تو نشده
[ترجمه گوگل]من در حال خندیدن هستم، و شما هنوز اخبار خود را به من نداده اید
[ترجمه گوگل]من در حال خندیدن هستم، و شما هنوز اخبار خود را به من نداده اید
11. He went straight into a rambling monologue on the state of the country.
[ترجمه ترگمان]او یک راست به یک سخنرانی طولانی در خارج از کشور ادامه داد
[ترجمه گوگل]او مستقیما به یک مونولوگ پرطرفدار در ایالت کشور رفت
[ترجمه گوگل]او مستقیما به یک مونولوگ پرطرفدار در ایالت کشور رفت
12. He stalled off the truth with rambling.
[ترجمه ترگمان] اون با پرت کردن حقیقت از کار افتاده بود
[ترجمه گوگل]او با حیرت زدن با حقیقت کنار آمد
[ترجمه گوگل]او با حیرت زدن با حقیقت کنار آمد
13. He stood in my kitchen drinking beer, rambling on about Lillian.
[ترجمه ترگمان]در آشپزخانه من آبجو می خورد و در مورد لیلیان حرف می زد
[ترجمه گوگل]او در آشپزخانه من آبجو نوشیدنی ایستاده بود، در مورد Lillian rumble
[ترجمه گوگل]او در آشپزخانه من آبجو نوشیدنی ایستاده بود، در مورد Lillian rumble
14. Prune rambling roses when the flowers have faded.
[ترجمه ترگمان]وقتی که گل ها ناپدید شدند، گل های رز ماری جوآنا را از دست داده بودند
[ترجمه گوگل]هنگامی که گل ها فرسوده می شوند، گل رز را می شکند
[ترجمه گوگل]هنگامی که گل ها فرسوده می شوند، گل رز را می شکند
15. It was a scrappy, rambling speech.
[ترجمه ترگمان]این یک سخنرانی طولانی و چرت و پرت بود
[ترجمه گوگل]این یک سخن وحشیانه و خشن بود
[ترجمه گوگل]این یک سخن وحشیانه و خشن بود
پیشنهاد کاربران
بی ربط و چرند
زیاده گویی، روده درازی
ترهات، سخنان لغو و بی پایه و اساس، مزخرف گویی، مهمل بافی
حرف های بی سر و ته، از موضوعی به موضوع دیگر پریدن. . .
وسیع، گسترده
[نوشتارِ] بی سر و ته و پیچیده
رونده ( گیاه ) ، نوشته ی بی سر و ته ، قاطی ، پریشان
پراکنده گویی
چرندگفتن
a rambling building has an irregular shape and covers a large area
a rambling old farmhouse
https://www. ldoceonline. com/
a rambling old farmhouse
https://www. ldoceonline. com/
to walk or go from one place to another place without a specific goal, purpose, or direction
بعنوان صفت معنی بی سر و ته میده
مثلا یه خونه بی سروته یعنی خیلی بزرگ
یا یه سخن بی سر وته یعنی طولانی و گیج کننده
مثلا یه خونه بی سروته یعنی خیلی بزرگ
یا یه سخن بی سر وته یعنی طولانی و گیج کننده
کلمات دیگر: