صبح بخیر
sally forth
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• hit the road, set out, leave; depart, get going; rush forward; leave on a journey, set out on a trip
جملات نمونه
1. Let's sally forth as the rain has stopped.
[ترجمه ترگمان]وقتی باران متوقف می شود، بیایید بیرون
[ترجمه گوگل]پس از باران متوقف شود
[ترجمه گوگل]پس از باران متوقف شود
2. We need, therefore, to sally forth once more into the mathematical jungle of vector spaces.
[ترجمه ترگمان]بنابراین ما نیاز داریم یک بار دیگر به جنگل ریاضیات فضاهای برداری برویم
[ترجمه گوگل]بنابراین ما نیاز داریم که یک بار دیگر به جنگل ریاضی فضاهای بردار برسیم
[ترجمه گوگل]بنابراین ما نیاز داریم که یک بار دیگر به جنگل ریاضی فضاهای بردار برسیم
3. Thursday morning: himself, myself and large black labrador sally forth to G-o-S.
[ترجمه ترگمان]پنجشنبه صبح، خود من و labrador سیاه بزرگ به G - o حمله کردند
[ترجمه گوگل]صبح روز پنجشنبه، خودم و بزرگ لابرادور سیاه و سفید به G-o-S منتقل شدم
[ترجمه گوگل]صبح روز پنجشنبه، خودم و بزرگ لابرادور سیاه و سفید به G-o-S منتقل شدم
4. Let's sally forth and look at the town.
[ترجمه ترگمان]بیایید بیرون برویم و به شهر نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید بیرون برویم و به شهر نگاه کنیم
[ترجمه گوگل]بیایید بیرون برویم و به شهر نگاه کنیم
5. I must sally forth into town and buy my week's food.
[ترجمه ترگمان]من باید به شهر بروم و غذای هفتگی خود را بخرم
[ترجمه گوگل]من باید به شهر بروم و غذای هفته من را بخرم
[ترجمه گوگل]من باید به شهر بروم و غذای هفته من را بخرم
6. Don't worry, don't worry, I'll sally forth and tee things up.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، نگران نباش، من میرم بیرون و همه چیز رو مرتب می کنم
[ترجمه گوگل]نگران نباش، نگران نباش
[ترجمه گوگل]نگران نباش، نگران نباش
7. By definition, a superpower has to sally forth into the world.
[ترجمه ترگمان]براساس این تعریف، یک ابرقدرت باید به جهان پا بگذارد
[ترجمه گوگل]به تعبیری، یک ابرقدرت باید به دنیا بیاید
[ترجمه گوگل]به تعبیری، یک ابرقدرت باید به دنیا بیاید
8. But Tommy was so good natured about everything and he would sally forth and start asking people where his strays might be.
[ترجمه ترگمان]اما تامی از همه چیز بدش می آمد و از مردم می پرسید که strays از کجا خواهد آمد
[ترجمه گوگل]اما تامی در مورد همه چیز باهوش بود و او را ترک می کرد و شروع به پرسیدن مردم در آنجا می کرد
[ترجمه گوگل]اما تامی در مورد همه چیز باهوش بود و او را ترک می کرد و شروع به پرسیدن مردم در آنجا می کرد
9. Their mountainous homeland with its fortress valleys was a near impregnable base from which to sally forth.
[ترجمه ترگمان]سرزمین کوهستانی آن ها با دره های استحکامات آن، پایگاهی نزدیک و غیرقابل تسخیر بود که برای خروج از آن مقدور بود
[ترجمه گوگل]سرزمین کوهستانی آنها با دره های قلعه آن، پایه ای نزدیک و غیرقابل تحسین بود که از آن خارج می شد
[ترجمه گوگل]سرزمین کوهستانی آنها با دره های قلعه آن، پایه ای نزدیک و غیرقابل تحسین بود که از آن خارج می شد
10. It was in this mood that he would occasionally dress up, go for a shave, and, putting on his gloves(sentence dictionary), sally forth quite actively.
[ترجمه ترگمان]در این حالت بود که گاهی لباس می پوشید، ریش می تراشید، و دستکش خود را به دست می گرفت (فرهنگ لغت را مجازات)، به طور فعال به بیرون حمله می کرد
[ترجمه گوگل]در این حالت بود که او گاهی اوقات پیراهن خود را می پوشاند، بیهوش می شود، و دستکش هایش را (فرهنگ لغت جمله)، کاملا فعالانه تحریک می کند
[ترجمه گوگل]در این حالت بود که او گاهی اوقات پیراهن خود را می پوشاند، بیهوش می شود، و دستکش هایش را (فرهنگ لغت جمله)، کاملا فعالانه تحریک می کند
11. He worried that in a depressed global economy, without enough spending to go around, countries would sally forth and grab a bit of extra demand for themselves by weakening their currencies.
[ترجمه ترگمان]او نگران بود که در یک اقتصاد جهانی افسرده، بدون خرج کردن کافی برای رفتن به اطراف، کشورها به بیرون حمله کرده و کمی تقاضای اضافی برای خود را با تضعیف ارز خود بدست آورند
[ترجمه گوگل]او نگران بود که در یک اقتصاد جهانی افسرده، بدون صرف کافی برای گذراندن دوران، کشورها از طریق تضعیف ارزهایشان، تقاضای اضافی خود را به دست می آورند
[ترجمه گوگل]او نگران بود که در یک اقتصاد جهانی افسرده، بدون صرف کافی برای گذراندن دوران، کشورها از طریق تضعیف ارزهایشان، تقاضای اضافی خود را به دست می آورند
پیشنهاد کاربران
یورش بردن
sally out/forth
راه افتادن، حرکت کردن، رهسپار شدن
هم معنی/synonym:
set out
راه افتادن، حرکت کردن، رهسپار شدن
هم معنی/synonym:
set out
برای انجام کاری سخت رهسپار شدن
پاشنه ی کفش را جهت کاری دشوار، وَر کشیدن
رهسپار شدن
پاشنه ی کفش را جهت کاری دشوار، وَر کشیدن
رهسپار شدن
کلمات دیگر: