کلمه جو
صفحه اصلی

mutely


بطور بی صدا، بطور گنگ، خاموشانه، بطور ساکت

انگلیسی به فارسی

بی صدا


انگلیسی به انگلیسی

• without noise, quietly, silently, soundlessly

جملات نمونه

1. i saw two thousand jugs mutely expressive
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش

2. I crouched by him and grasped his hand, mutely offering what comfort I could.
[ترجمه ترگمان]در کنار او خم شدم و دست او را گرفتم، بدون اینکه چیزی را که می توانستم احساس کنم
[ترجمه گوگل]من به او نزدیک شدم و دستم را در دست گرفتم، به آرامی پیشنهاد دادم که چه راحتی می تواند باشد

3. She could not speak but just nodded mutely.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست حرف بزند اما فقط سرش را تکان داد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست حرف بزند اما فقط صدای زل زد

4. Tenebrous, sepulchral, their interiors speak mutely of their absent architects.
[ترجمه ترگمان]tenebrous، sepulchral، فضای داخلی آن ها بی صدا و بی صدا از معماران غایب خود سخن می گویند
[ترجمه گوگل]Tenebrous، sepulchral، داخلی خود را سخاوتمندانه از معماران غایب خود صحبت می کنند

5. Sitting on the hearthrug, Bobby looked at her, mutely seeking an explanation for his master's absence.
[ترجمه ترگمان]بابی روی قالیچه نشست و بی صدا به او نگاه کرد و بدون هیچ توضیحی برای غیبت اربابش توضیح داد
[ترجمه گوگل]بابی در صندلی نشسته بود، نگاهش را به او نگاه کرد، به شدت به دنبال توضیح برای غیبت استادش بود

6. He sat mutely next to her.
[ترجمه ترگمان]او خاموش کنار او نشسته بود
[ترجمه گوگل]او بی صدا به کنار او نشسته بود

7. Chueh - hui, quickly mollified, mutely nodded his head.
[ترجمه ترگمان]سپس سرش را تکان داد و سرش را به نشانه موافقت تکان داد
[ترجمه گوگل]Chuehui - hui، به سرعت خندید، به آرامی سرش را سرش را تکان داد

8. His insides contracting, Chicken George sat mutely.
[ترجمه ترگمان]دل و روده اش را جمع کرد و در حالی که آهسته و بی صدا نشسته بود، نشسته بود
[ترجمه گوگل]مرغ جرج آویزان شد و درونش را عقب کشید

9. Kutuzov rode mutely about on his grey horse, making languid replies to the suggestions for an attack.
[ترجمه ترگمان]کوتوزوف بی آنکه سخنی بگوید سوار اسب خاکستری خود شد و به پیشنهادها حمله پرداخت
[ترجمه گوگل]کوتوزوف به آرامی در مورد اسب خاکستری خود صحبت می کند، و پاسخ های ناپسند به پیشنهادات حمله می کند

10. And thus, and almost mutely, the bargain was struck between them.
[ترجمه ترگمان]و بدین ترتیب، تقریبا بی صدا و بی صدا، قرارداد بین آن ها قرار گرفت
[ترجمه گوگل]و در نتیجه، و تقریبا بی صدا، معامله بین آنها رخ داد

11. He remained mutely resistant.
[ترجمه ترگمان]او همچنان بی صدا مانده بود
[ترجمه گوگل]او با صدای بلند مقاوم بود

12. Once they settled in, my father looked back over his shoulder and asked the children if Santa had found them yet. Three glum faces mutely gave him his answer.
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها ساکن شدند، پدرم به پشت سرش نگاه کرد و از بچه ها پرسید که آیا بابانوئل آن ها را پیدا کرده است یا نه سه چهره عبوس به او جواب دادند
[ترجمه گوگل]وقتی که آنها در آنجا سکونت داشتند، پدرم نگاهش را به شانه اش نگاه کرد و از بچه ها پرسید که سانتا آنها را پیدا کرده است سه چهره ملایم بی صدا به او پاسخ داد

13. They sat in the littered corners at the ends, beggars in various states of desperation waiting mutely for handouts.
[ترجمه ترگمان]آن ها در گوشه های پر ازدحام در انتهای دیگر، گدایان، گدایان states که خاموش و خاموش منتظر handouts بودند، نشسته بودند
[ترجمه گوگل]آنها در گوشه های نشسته در انتها نشسته بودند، گدایان در حالت های گوناگون ناامیدانه انتظار دارند که به طور صریح برای کتاب های توزیع شده باشند

14. She let out a soft whelp as she closed her eyes then popped them open and stared mutely into the berries.
[ترجمه ترگمان]اما وقتی چشمانش را بست و چشمانش را بست، آن ها را باز کرد و بی صدا به توت خیره شد
[ترجمه گوگل]او چشمان بسته را باز کرد و سپس چشم هایش را باز کرد و بی سر و صدا به توت ها نگاه کرد


کلمات دیگر: