کلمه جو
صفحه اصلی

rubbed

انگلیسی به فارسی

مالش، مالیدن، پاک کردن، ساییده شدن، ساییدن، اصطکاک پیدا کردن


جملات نمونه

1. he rubbed himself dry
او با مالیدن (حوله به تنش) خودش را خشک کرد.

2. the teacher rubbed off the writing on the blackboard
معلم نوشته های روی تخته سیاه را پاک کرد.

3. she pencilled in her name and then rubbed it out
او اسم خود را با مداد نوشت و سپس آن را پاک کرد.

4. the teacher leaned against the blackboard and the chalk rubbed off on his black jacket
معلم به تخته سیاه تکیه داد و گچ ها به کت سیاهش مالیده شد.

پیشنهاد کاربران

پاک کردن، تخته پاک کن

مالیده

لاستیک ، ابریشمی یا کاپوت

مالیدن


کلمات دیگر: