کلمه جو
صفحه اصلی

proceed


معنی : پیش رفتن، حرکت کردن، ناشی شدن از، رهسپار شدن، اقدام کردن، پرداختن به
معانی دیگر : (به ویژه پس از توقف) ادامه دادن، دنبال کردن، پرداختن (به کاری)، پیشرفت کردن یا داشتن، جلو رفتن، (معمولا با: against) اقدام قانونی کردن (علیه کسی)، دادخواهی کردن، اقامه ی دعوی کردن

انگلیسی به فارسی

پیش رفتن، اقدام کردن


پیش رفتن، رهسپار شدن، حرکت کردن، اقدام کردن،پرداختن به، ناشی شدن از، عایدات


ادامه دهید، اقدام کردن، رهسپار شدن، پیش رفتن، حرکت کردن، پرداختن به، ناشی شدن از


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: proceeds, proceeding, proceeded
(1) تعریف: to go forward or move on from a particular point.
مترادف: advance, go, move, progress
متضاد: halt
مشابه: continue, forge ahead, pass, roll, travel

- After you've filled out your forms, you need to proceed to the cashier.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه فرم شما را پر کردید، باید به صندوق دار مراجعه کنید
[ترجمه گوگل] پس از پر کردن اشکال خود، باید به صندوقدار بروید
- He opened the gate and the horses proceeded to the barn.
[ترجمه ترگمان] در را باز کرد و اسب ها به طویله رفتند
[ترجمه گوگل] او دروازه را باز کرد و اسب ها به انبار رفتند
- The marchers will proceed down Elm Street and turn right on State.
[ترجمه ترگمان] راهپیمایان به خیابان الم می روند و به سمت دولت برمی گردند
[ترجمه گوگل] راهپیمایان به خیابان الم خیابان می روند و به سمت دولت می روند
- You rolled a five, so you proceed five spaces.
[ترجمه ترگمان] ، تو پنج تا چرخ زدی واسه همین پنج تا فاصله رو ادامه دادی
[ترجمه گوگل] شما پنج نفر را انتخاب کردید، بنابراین پنج فضای را دنبال کنید

(2) تعریف: to continue on after an interruption.
مترادف: carry on, continue
متضاد: halt
مشابه: carry, move on, press on, progress, resume, travel

- The microphone is on now, so please proceed.
[ترجمه ترگمان] میکروفون روشنه، پس لطفا ادامه بدین
[ترجمه گوگل] میکروفون در حال حاضر است، پس لطفا ادامه دهید
- She paused for a moment to consider before proceeding.
[ترجمه ترگمان] لحظه ای درنگ کرد تا به این موضوع فکر کند
[ترجمه گوگل] او برای لحظه ای مواجه شد تا قبل از ادامه در نظر بگیرد

(3) تعریف: to begin or go on to do something.
مترادف: begin

- He sat down on the couch and proceeded to eat the whole bag of popcorn.
[ترجمه ترگمان] روی کاناپه نشست و مشغول خوردن کیسه ذرت بود
[ترجمه گوگل] او بر روی نیمکت نشسته و تمام کیسه پاپ کورن را می خورد
- They promised to stay quiet about it but then proceeded to tell everyone.
[ترجمه ترگمان] آن ها قول دادند که در این باره سکوت کنند، اما بعد به همه تعریف کردند
[ترجمه گوگل] آنها وعده داده اند که در مورد آن سکوت بمانند، اما بعد به همه می گویند
- She hesitated for a moment but then proceeded to ask the question that had been troubling her.
[ترجمه ترگمان] لحظه ای درنگ کرد، اما بعد، سوالی را که او را آزار می داد پرسید
[ترجمه گوگل] او لحظه ای تردید کرد اما بعد از آن سوال کرد که او را ناراحت کرده بود

(4) تعریف: to go forward in an orderly manner.

- Our business negotiations are now proceeding.
[ترجمه ترگمان] مذاکرات تجاری ما اکنون ادامه دارد
[ترجمه گوگل] در حال حاضر مذاکرات تجاری ما ادامه دارد

(5) تعریف: to issue; result.
مترادف: arise, ensue, result
مشابه: come, derive, emanate, follow, issue, originate, spring

- Confusion proceeded from his remarks.
[ترجمه ترگمان] گیجی ناشی از اظهارات او بود
[ترجمه گوگل] سردرگمی از بیانات او پیروی کرد

(6) تعریف: to begin or continue a legal action.
مشابه: litigate, prosecute, sue

- They asked their lawyer to proceed with the suit.
[ترجمه ترگمان] از وکیلش خواستند که کت و شلوارش را بردارد
[ترجمه گوگل] آنها از وکیل خود خواسته اند که قاضی را ادامه دهند

• continue, carry on; advance, progress, move forward
if you proceed to do something, you do it after doing something else.
if you proceed with a course of action, you continue with it; a formal use.
if an activity, process, or event proceeds, it continues as planned; a formal use.
if you proceed in a particular direction, you go in that direction; a formal use.
the proceeds of an event or activity are the money that has been obtained from it.
see also proceeding.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] انجام شدن، عمل کردن، اقدام کردن، حاصل شدن، پیش رفتن، رفتار کردن

مترادف و متضاد

پیش رفتن (فعل)
gain, advance, progress, get on, go forward, jut, proceed, precess, antecede, set on, butt, forego, get by, make way

حرکت کردن (فعل)
behave, move, proceed, ambulate, whirl, waggle, depart

ناشی شدن از (فعل)
proceed, rise, derive

رهسپار شدن (فعل)
leave, go, travel, proceed

اقدام کردن (فعل)
proceed, launch

پرداختن به (فعل)
proceed

physically or mentally carry on, carry out


Synonyms: advance, continue, fare, get, get going, get on with, get under way, go ahead, go on, hie, journey, make a start, march, move on, move out, pass, press on, progress, push on, repair, set in motion, travel, wend


Antonyms: cease, halt, stop, wait


flow from; originate


Synonyms: arise, come, derive, emanate, ensue, extend, follow, head, issue, pass, result, rise, spring, stem


Antonyms: return


جملات نمونه

1. Only those with special cards can proceed into the pool area.
تنها آن کسانی که کارت ویژه دارند، می توانند به محوطه استخر بروند

2. When the actor was late, the show proceeded without him.
وقتی که بازیگر دیر آمد، نمایش بدون او ادامه پیدا کرد

3. The senator proceeded to denounce those wholesalers who would deprive Americans of their quota of beef.
سناتور اقدام به محکوم کردن آن عمده فروشانی کرد که آمریکایی ها را از سهمیه گوشتشان محروم می کردند

4. to proceed to eat one's dinner
به صرف شام پرداختن

5. his wife threatened to proceed against him
زنش تهدید کرد که از او عارض خواهد شد.

6. i have their permit to proceed
از آنها اجازه دارم که ادامه بدهم.

7. the accused paused but the judge ordered her to proceed
متهم مکث کرد ولی قاضی به او دستور داد که ادامه دهد.

8. the mother knelt and cried, but teymoor did not relent and ordered the execution to proceed
مادر زانو زد وگریه کرد ولی تیمور خم به ابرو نیاورد و دستور اجرای اعدام را داد.

9. The policeman gestured for us to proceed.
[ترجمه ترگمان]پلیس به ما اشاره کرد تا ادامه دهیم
[ترجمه گوگل]پلیس ما را برای ادامه حرکت داد

10. We received sanction to proceed with our plans.
[ترجمه ترگمان]ما موافقت کردیم که نقشه هامون رو ادامه بدیم
[ترجمه گوگل]ما برای رسیدن به برنامه هایمان تحریم دریافت کردیم

11. We're not sure whether we still want to proceed with the sale.
[ترجمه ترگمان]ما مطمئن نیستیم که آیا هنوز می خواهیم با فروش ادامه دهیم یا نه
[ترجمه گوگل]ما مطمئن نیستیم که آیا هنوز میخواهیم فروش را ادامه دهیم

12. Please proceed with what you are doing.
[ترجمه ترگمان]لطفا با کاری که دارید می کنید ادامه بدین
[ترجمه گوگل]لطفا آنچه را که انجام می دهید، ادامه دهید

13. The government was determined to proceed with the election.
[ترجمه ترگمان]دولت مصمم به ادامه انتخابات بود
[ترجمه گوگل]دولت مصمم به ادامه انتخابات بود

14. Do not proceed across a main road without first looking to the right and the left.
[ترجمه ترگمان]از یک جاده اصلی عبور نکنید و ابتدا به سمت راست و چپ نگاه نکنید
[ترجمه گوگل]قبل از رفتن به سمت راست و چپ، در یک جاده اصلی ادامه ندهید

15. Each learner can proceed at his own speed.
[ترجمه ترگمان]هر یادگیرنده می تواند با سرعت خود عمل کند
[ترجمه گوگل]هر یادگیرنده می تواند سرعت خود را ادامه دهد

16. That's not a bad way to proceed, just somewhat different.
[ترجمه ترگمان]این روش بدی برای ادامه دادن نیست، فقط یه کمی متفاوت
[ترجمه گوگل]این یک راه بد برای ادامه نیست، فقط تا حدودی متفاوت است

17. In any inquiry,be careful to proceed on right principle.
[ترجمه ترگمان]به هر حال، مراقب باشید که از اصل اساسی پیروی کنید
[ترجمه گوگل]در هر تحقیق، مراقب باشید که به اصل درست بروید

18. All passengers for flight LH103 please proceed to gate
[ترجمه ترگمان]همه مسافرها برای پرواز، لطفا به سمت دروازه برید
[ترجمه گوگل]تمام مسافران برای پرواز LH103 لطفا به دروازه بروید

19. How we proceed from here is a matter for debate.
[ترجمه ترگمان]اینکه ما از اینجا شروع می کنیم، موضوع بحث است
[ترجمه گوگل]چگونگی ادامه از اینجا یک موضوع برای بحث است

20. Many diseases proceed from negligence of hygiene.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماری ها از غفلت بهداشتی ناشی می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماری ها از نظر بی توجهی به بهداشت اقدام می کنند

He drank some water and proceeded to speak.

قدری آب خورد و صحبت خود را دنبال کرد.


The accused paused but the judge ordered her to proceed.

متهم مکث کرد؛ ولی قاضی به او دستور داد که ادامه دهد.


We spent the night in Ghom and the next morning proceeded on our trip to Isfahan.

شب را در قم گذراندیم و صبح بعد به سفر خود به اصفهان ادامه دادیم.


to proceed to eat one's dinner

به صرف شام پرداختن


a project that is proceeding well

طرحی که دارد به خوبی پیش می‌رود


His wife threatened to proceed against him.

زنش تهدید کرد که از او عارض خواهد شد.


پیشنهاد کاربران

to go forward or onward, esp. after an interruption
continue
to begin to carry on an action or a process

proceed to the
رفتن به، به . . . رفتن

نشئت گرفتن

از سر گرفتنِ کاری

دست به کار شدن

proceed from ناشی از*proceed against اقامه دعوی کردن*proceed with اقدام، مبادرت، بکاری دست زدن*evil proceeds from the heart قلب ریشه شرارتهاست*business proceede as usual کاروبارم کما فی سابقه!! *proceede to his destination راهی مقصدش شد.

در حسابداری: عایدات حاصل از چیزی

ادامه داشتن

در حال انجام

سرچشمه گرفتن

عمل کردن، اقدام کردن

دست به کار شدن
شروع کردن کاری

proceed / go ahead

پیش رفتن

Go ahead

دنبال کردن کار یا اقدامی که از قبل شروع ش کردیم،
پرداختن ( به کاری که از قبل آغاز شده توسط ما یا دیگری ) ،
اقدام کردن

Sen. Lindsey Graham is urging President - elect Joe Biden to convince congressional Democrats to drop plans to proceed to an impeachment trial against President Trump


After visiting the gift shop, let us proceed into Graceland itself
بعد از دیدن مغازه کادوفروشی، بیا ادامه بدیم و بریم و از خود Graceland دیدن کنیم

راهی شدن. . .
راهی انجام کاری شدن
به راه خود ادامه دادن
در راه . . . بودن
در مسیر . . . بودن


The senator proceeded to denounce those wholesalers who would deprive Americans of their quota of beef.
سناتور به محکوم کردن آن عمده فروشانی پرداخت که آمریکایی ها را از سهمیه گوشت گاوشان محروم می خواستند.
( IG ) 504essentialword


رفتن به جایی

proceed ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: رهسپاری
تعریف: رفتن به سمت مقصدی معین یا ادامۀ سفر

آغاز شدن/شروع شدن هم معنا می دهد:
. . . This journey must proceed from


کلمات دیگر: