معنی : کمک، استفاده، سود، فایده، ارزش، دارای ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، سودمند بودن، بدرد خوردن
معانی دیگر : به درد خوردن، به کار خوردن، ارزیدن، به درد خوری، سودمندی، (مهجور) منفعت، درآمد، فایده بخشیدن
سودمند بودن، بدرد خوردن، دارای ارزش بودن، در دسترس واقع شدن، فایده بخشیدن، سود، فایده، استفاده، کمک، ارزش
فایده، سود، استفاده، ارزش، کمک، بدرد خوردن، دارای ارزش بودن، سودمند بودن، در دسترس واقع شدن
use
Synonyms: account, advantage, applicability, appropriateness, fitness, service, usefulness
be of use; use
Synonyms: account, advantage, answer, be adequate, benefit, fill, fulfill, meet, profit, satisfy, serve, suffice, work
will force alone avail us?
آیا اعمال زور به تنهایی کاری برایمان صورت خواهد داد؟
He decided to avail himself of his uncle's empty house.
او تصمیم گرفت خانهی خالی عمویش را مورد استفاده قرار دهد.
Protest was of no avail.
اعتراض بیهوده بود.
to avail oneself of
از فرصت استفاده کردن، استفاده کردن، مورد استفاده قرار دادن، مغتنم شمردن
to (of) no avail
بیهوده، بی فایده
to little avail
بیهوده، کم فایده