کلمه جو
صفحه اصلی

come up


1- بلند شدن، برخاستن، 2- (در محاوره و غیره) ذکر شدن، 3- ترفیع یافتن 4- به معرض رای گذاشتن 5- (انگلیس) وارد دانشگاه شدن، بیایید بالا، بالا بیایید

انگلیسی به فارسی

بالا آمدن، (خورشید) طلوع کردن


(به شهر) آمدن، سفر کردن


(در بریتانیا) به دانشگاه رفتن


(شخص) نزدیک شدن


(گیاه) سبز شدن، رشد کردن


(مسئله، موضوع) مطرح شدن، طرح شدن، مورد بحث قرار گرفتن، بررسی شدن


(محاوره)(قرعه‌کشی) درآمدن، بردن، برنده شدن


(برنامه، نقشه) عملی شدن، تحقق یافتن، صورت گرفتن، (حادثه) پیش آمدن، اتفاق افتادن


ارتقا یافتن، ترقی کردن


(زمان) نزدیک شدن، آمدن، فرا رسیدن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to arise.
مترادف: arise, crop up
متضاد: die
مشابه: emerge, occur, offer, rise, surface

• go up, rise, climb up; arise (as a point in a discussion)

مترادف و متضاد

happen suddenly


Synonyms: arise, crop up, occur, rise, spring up, turn up


Come towards (to approach)


Emerge or become known (especially unexpectedly)


Come to attention, present itself; to arrive or appear


Appear


Draw near in time


Begin to feel the effects of a recreational drug


جملات نمونه

1. We must come up with a solution that our shareholders will find acceptable.
[ترجمه فرناز] ما باید راه حلی رو پیدا کنیم که مورد قبول سهامداران ما باشه.
[ترجمه حسان] ما باید راه حلی رو پیدا کنیم که سهامداران ما آنرا قابل قبول ببینند
[ترجمه ترجمه سارا] ما باید با راه حلی موافقت کنیم که سهامدارانمون اون رو قابل قبول بدانند
[ترجمه ترجمه سارا] ما باید خودمان را با راه حلی تطبیق دهیم که سهامدارانمان انرا قابل قبول بدانند
[ترجمه ترگمان]ما باید یک راه حل پیدا کنیم که سهامداران ما قابل قبول خواهند بود
[ترجمه گوگل]ما باید راه حلی پیدا کنیم که سهامداران ما قابل قبول پیدا کنند

2. The essay didn't come up to his usual standards.
[ترجمه ترگمان]مقاله به معیارهای معمول او نیامده بود
[ترجمه گوگل]این مقاله به استانداردهای معمول خود نرسیده است

3. I had to run to come up with her.
[ترجمه ترگمان]باید عجله می کردم که باه اش برم بالا
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم با او کار کنم

4. Veronica had come up to him with her usual cheery smile.
[ترجمه ترگمان]ورونیکا با لبخند همیشگی خود نزد او آمده بود
[ترجمه گوگل]ورونیکا با لبخند معمولی شاد به او آمد

5. Never expect him to come up with a brilliant idea.
[ترجمه ترگمان]هیچ وقت انتظار نداشته باش که اون با یه ایده عالی پیش بیاد
[ترجمه گوگل]هرگز انتظار نداشته باشید که یک ایده درخشان داشته باشید

6. No one has come up with a definitive answer as to why this should be so.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس جواب قطعی نمی دهد که چرا باید چنین باشد
[ترجمه گوگل]هیچ کس پاسخ قطعی برای اینکه چرا این باید چنین باشد، مطرح نشده است

7. We're having a meeting to try to come up with ideas for fund-raising.
[ترجمه ترگمان]ما در حال برگزاری یک جلسه برای ایجاد ایده هایی برای جمع آوری سرمایه هستیم
[ترجمه گوگل]ما یک جلسه داریم تا سعی کنیم با ایده هایی برای جمع آوری پول بجنگیم

8. The trees come up to my window like the yearning voice of the dumb earth.
[ترجمه ترگمان]درختان نزدیک پنجره من مثل صدای پر اشتیاق زمین احمق به طرف پنجره من می آیند
[ترجمه گوگل]درختان به پنجره من می آیند مانند صدای آرام زمین زمین

9. See if you can rework your schedule and come up with practical ways to reduce the number of hours you're on call.
[ترجمه ترگمان]ببینید آیا می توانید برنامه خود را اصلاح کنید و با روش های عملی برای کاهش تعداد ساعاتی که در تماس هستید، بیایید
[ترجمه گوگل]ببینید اگر شما می توانید برنامه خود را دوباره تجدید ساختار و راه های عملی برای کاهش تعداد ساعت ها در تماس است

10. Several of the members have come up with suggestions of their own.
[ترجمه ترگمان]تنی چند از اعضا با پیشنهادهای خود به اینجا آمده اند
[ترجمه گوگل]تعدادی از اعضا پیشنهاد خودشان را ارائه می دهند

11. Why don't you come up to New York for the weekend?
[ترجمه ترگمان]چرا برای آخر هفته به نیویورک نمیای؟
[ترجمه گوگل]چرا شما برای آخر هفته به نیویورک نمی روید؟

12. His name has come up in the rumour mill as a possible director for the project.
[ترجمه ترگمان]نام او در کارخانه شایعه به عنوان یک مدیر ممکن برای این پروژه مطرح شده است
[ترجمه گوگل]نام او در کارخانه شایعه به عنوان مدیر احتمالی این پروژه مطرح شده است

13. Her flight has just come up on the arrivals board.
[ترجمه ترگمان]هواپیماش هم تازه به هیات مدیره رسیده
[ترجمه گوگل]پرواز خود را فقط در هیئت مدیره ورود آمده است

14. I realise that he hasn't come up with any new ideas, but by the same token we haven't needed any.
[ترجمه ترگمان]متوجه می شوم که او با هیچ ایده جدیدی نیامده است، اما با همان نشانه که ما به هیچ چیز احتیاج نداریم
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که او هیچ ایده ای جدید نداشته است، اما به همین ترتیب ما به هیچ چیز نیازی نداریم

15. The governors come up for re-election next year.
[ترجمه ترگمان]فرمانداران برای انتخابات مجدد سال آینده آماده می شوند
[ترجمه گوگل]فرمانداران سال آینده مجددا انتخاب خواهند شد

پیشنهاد کاربران

طلوع کردن

پیش امدن



به یاد آوردن

پیش آمدن _اتفاق افتادن

نزدیک شدن برای صحبت

طرح کردن

به وجود آمدن

پیشرفت کردن


جور در امدن

روبرو شدن

آمدن come up with the craziest ideas


مطرح کردن

سر و کله یه نفر پیدا شدن

to come near or approach
to compare with or equal something in value, size, standards, etc

What point came up at the meeting?
مطرح شدن

رفتن ، رفتن به

if a problem or difficulty comes up, it
( appears or starts to affect you ( SYN arise

come up:
1 پول جور کردن
2 ایده دادن، از خود چیزی درآوردن

فرارسید

کنار آمدن

بزودی رخ دادن یا اتفاق افتادن ، مطرح کردن ، مطرح شدن ، در دسترس قرار گرفتن، ظاهرشدن، ذکرکردن یا اشاره کردن به موضوعی


رسیدن یک ایده به ذهن

( در جلسه / صحبت ) به میون آوردن

ظاهر شدن

مطرح کردن راه حل

Happen suddenly and change your plans

فرا رسیدن - برگزار شدن
. the Oscars are coming up on 2 March

● بالا آمدن، قابل مشاهده شدن
Come up with: پول چیزی را جور کردن
●Come to sb: پیش کسی آمدن، جلو آمدن
●Come up to a place: جایی رفتن یا اومدن ) معمولا به سمت شمال منطقه ای که هستی )
●مطرح شدن، مورد بحث قرار گرفتن ( موضوع یا شخصی )
● به وجود آمدن، فراهم شدن ( فرصت یا شغل )
● be coming up: سر رسیدن، شروع شدن
● بالا آوردن غذا
■ coming ( right ) up: الساعه، همین الان حاضر میشه ( در مورد غذا )


His number finally came up. شمارش برنده شد. شمارش درامد. ( قرعه کشی )

مواجه شدن

پیدا کردن

come up=think of
نظر -

Be Coming up:
( به صورت زمان استمراری ) در شرف وقوع - در شرف شروع

Collins:👇👇👇👇👇👇
If something�is coming up, it is about to happen or take place.

Eg: We’ve got a busy period coming up in a couple of weeks.
دوره پر مشغله ای رو تا دو هفته بعد در پیش رو داریم.

Eg: My exams are coming up soon. �
امتحانام داره شروع میشه.

Eg: Tide's comng up the beach.
تو ساحل داره جزر و مد میشه.

رو کردن

By stating the problem in these exact terms helps engineers come up with solutions
اگر مسأله را به چنین زبان دقیقی بیان کنید، به مهندسان کمک می کند تا راه حل های شان را رو کنند.


برخورد کردن

راه افتادن و رونق گرفتن یک کسب و کار

طلوع کردن و بالا آمدن ماه و خورشید در آسمان، تا جایی که بتوان آن ها را دید.

بیرون آمدن گیاهان از زمین

مشکل به وجود آمدن ( به طوری که انسان را تحت تاثیر خود قرار دهد. )

ارتقاء شغلی پیدا کردن


Come up with
ابداع، اختراع

think of, be struck with, invent ( an idea )

First ill give u time ti come up yourself
بهت اول یه زمانی میدم که خودتو تسلیم کنی
یا خودتونشون بدی


رفتن به طرف کسی
اشاره کردن یا حرف زدن در مورد چیزی
بالا آمد خورشید و ماه ( طلوع کردن )

سر رسیدن با
He's come up with a new way to use up cold chicken.
او با روش جدیدی برای استفاده از گوشت مرغ سرد سررسید.

آماده شدن
A: Two Martinis please.
Waiter: Coming up!
در این مکالمه به معنی در حال آماده شدن رو میدهد.

دست پیدا کردن
به نتیجه ای رسیدن

بیشتر به معنای پیدا شدن، ظاهر شدن:یه شغل خوب تو کارخانه پیدا شده!! یا اطلاعات لازم رو صفحه کامپیوتر میاد یا ظاهر میشه*پیشامد، پیش آمدن:این مورد تا حالا پیش نیومده!! *به طرف، به سوی:پسره بطرفم اومد و سلام کرد*پیدا کردن راه حل، یه فکری براش میکنم:راه خوبی برای پول در آوردن پیدا کردم ( come up with )

رعایت کردن

Come up جدا کردن ، تفکیک کردن ( در مواقعی خیلی کم معنی میدهد )


we’ll give a call if anything comes up. اگه خبری شد بهت زنگ می زنیم ( در جایی که مثلا درخواست کار در شغلی رو کردیم )

بالا امدن از طریق سرچ کامپیوتری

1پیدا کردن ( راه حل یا پاسخ ) ، 2رونمایی، رو کردن ( محصول جدید ) :برای مثال مایکروسافت محصول جدیدی رو کرده. 3جور کردن ( پول ) :چطور این مقدار پول جور کنم!!

Appear
به نظر رسیدن ، ظاهر شدن

Come up with solution

to suggest or think of an idea or plan: come up with a plan/idea/solution
They came up with a plan to make us more efficient
با طرح ، ایده و برنامه ریزی کردن به یک راه حل دست پیدا کردن ✌


کلمات دیگر: