کلمه جو
صفحه اصلی

emcee


(عامیانه)، سرپرست تشریفات، (برنامه های تلویزیونی و غیره) سرمیزبان، نمایش گردان، رئیس تشریفات کردن، بعنوان رئیس تشریفات عمل کردن، رئیس تشریفات شدن، m یاceremonies of master

انگلیسی به فارسی

رئیس تشریفات کردن، به‌عنوان رئیس تشریفات عمل کردن، رئیس تشریفات شدن (. c . m یا ceremonies of master )، رئیس تشریفات


امثال، رئيس تشریفات، رئيس تشریفات کردن، رئيس تشریفات شدن، بعنوان رئيس تشریفات عمل کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a master of ceremonies.
مشابه: marshal
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: emcees, emceeing, emceed
• : تعریف: to act as master of ceremonies of.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to function as a master of ceremonies.

• master of ceremonies
act as master of ceremonies, act as the announcer of an event
an emcee is the same as a master of ceremonies; used in american english.

جملات نمونه

1. I'm going to be emceeing a costume contest.
[ترجمه ترگمان]من میخوام یک مسابقه لباس را بر عهده بگیرم
[ترجمه گوگل]من قصد دارم یک مسابقه لباس بپوشم

2. Who was emcee of the show last night?
[ترجمه ترگمان]برنامه برنامه دیشب کی بود؟
[ترجمه گوگل]شب گذشته از کجا بودی؟

3. That first night I emceed I was absolutely terrified.
[ترجمه ترگمان]ان شب اول فکر کردم که واقعا وحشت زده ام
[ترجمه گوگل]این اولین شب بود که من رفتم، کاملا وحشت زده شدم

4. A TV star is emceeing tonight.
[ترجمه ترگمان]امشب یک ستاره تلویزیون بر عهده دارد
[ترجمه گوگل]یک ستاره تلویزیونی امشب می آید

5. The emcee announces that we have raised close to $ 700, 000 today.
[ترجمه ترگمان]The اعلام می کند که ما امروز حدود ۷۰۰ هزار دلار را افزایش داده ایم
[ترجمه گوگل]Emcee اعلام کرده است که ما امروز نزدیک به 700،000 دلار افزایش یافته ایم

6. Emcee: OK, bridegroom can hug your wife.
[ترجمه ترگمان]Emcee: خوب، داماد می تواند همسر شما را در آغوش بگیرد
[ترجمه گوگل]مسی: خوب، جادوگر می تواند همسر شما را ببوسد

7. Emcee: Firstly, the bridegroom need to present his inaugural address to us.
[ترجمه ترگمان]Emcee: اول، داماد باید سخنرانی آغازین خود را به ما ارائه کند
[ترجمه گوگل]مسی: اولا، جادو باید آدرس مراسم افتتاحیه را برای ما ارائه کند

8. Serving as the event's emcee in Cannes will be Gold, who took home $12 million after winning poker's most prestigious tournament three years ago, defeating Paul Wasicka heads-up.
[ترجمه ترگمان]وی با شکست دادن بازی پوکر سه سال پیش، با شکست دادن سر پل Wasicka در سه سال پیش ۱۲ میلیون دلار به خانه برد
[ترجمه گوگل]خدمت به عنوان مهمان رویداد در کنگو، طلا است که پس از کسب سه ساله ترین مسابقات پوکر، با پیروزی Paul Wasicka، سرانجام 12 میلیون دلار به خانه برد

9. Who was ( the ) emcee of the show last night?
[ترجمه ترگمان]آخرین شب نمایش چه کسی بود؟
[ترجمه گوگل]شب گذشته، کسی که نماینده این نمایش بود چه کسی بود؟

10. He's a better emcee than I thought he'd be.
[ترجمه ترگمان]بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم
[ترجمه گوگل]او قوی تر از من فکر کردم او می شود

11. The Rockets have three guest stars and no emcee for their game show.
[ترجمه ترگمان]تیم راکتز سه ستاره مهمان داشت و هیچ emcee برای نمایش بازی آن ها وجود نداشت
[ترجمه گوگل]راکت ها سه ستاره مهمان دارند و هیچ بازی مهیج برای نمایش بازی ندارند

پیشنهاد کاربران

رئیس تشریفات کردن، به عنوان رئیس تشریفات عمل کردن، رئیس تشریفات شدن ( master of ceremonies )

سالار بار. [رِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) باربد. حاجب بزرگ. رئیس تشریفات. دربان شاه. دارنده بار. خرم باش. پرده دار. حاجب مخصوص. رئیس دربار. ( ناظم الاطباء ) . رئیس تشریفات. ( اشتینگاس ص 642 ) آنکه پذیرائی واردان بر شاه را بعهده دارد و آنان را بحضور شاه برد :
نباید بر شاه سالار بار
بگفتا که جهن است باده سوار.
فردوسی.
سخن جز بدستورسالار بار
نگفتی بره از نهان آشکار.
اسدی ( گرشاسب نامه ) .
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قِسّیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی ( دیوان چ امیرکبیر ص 82 ) .
چنین داد فرمان بسالار بار
که با من ندارد بس امروز کار.
نظامی.
رجوع به سالار پرده و سالار شود.

بارسالار. ( اِ مرکب ) سالار بار. حاجب بزرگ. حافظ. نگاهبان. رئیس حفاظ و نگاهبانان :
آن شنیدستم که در صحرای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادار را
یاقناعت پرکند یا خاک گور.

سالار پرده. [ رِ پ َ دَ / دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حاجب. دربان. حاجب بزرگ :
چو سالار پرده سپهبد بدید
رها کردنش هیچگونه ندید.
( شاهنامه چ بروخیم ج 1 حاشیه ص 231 ) .
رجوع به سالاربار و سالار شود.

اندریمان سالار ؛ حاجب بزرگ و رئیس تشریفات.


کلمات دیگر: