کلمه جو
صفحه اصلی

annoy


معنی : تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن
معانی دیگر : عامل اذیت، مزاحم، مصدع، آزارگر، رنج، رنجه، اذیت، مزاحمت، رنجه داشتن، رنج دادن، آزار دادن

انگلیسی به فارسی

دلخورکردن، آزردن، رنجاندن، اذیت کردن، به‌ستوه آوردن، خشمگین کردن، تحریک کردن، مزاحم شدن


آزار دهنده، تحریک کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، ازردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، خشمگین کردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: annoys, annoying, annoyed
• : تعریف: to disturb or cause irritation, esp. by repeated bothersome behavior.
مترادف: aggravate, bother, bug, irk, irritate, peeve, plague, trouble, vex
متضاد: please, soothe
مشابه: badger, bedevil, devil, exasperate, gnaw, grate, gripe, harass, hassle, miff, molest, nag, needle, nettle, persecute, pester, pick on, provoke, rasp, rile, ruffle, tease, torment

- Their frequent loud parties annoy the neighbors.
[ترجمه ترگمان] مهمانی های پر سر و صدای آن ها همسایگان را آزار می دهد
[ترجمه گوگل] احزاب مکرر آن، همسایگان را تحریک می کنند
- It annoys me to be repeatedly interrupted when I'm speaking.
[ترجمه Melika] این منو آزار میده که موقع صحبت کردنم هی حرفمو قطع کنن
[ترجمه ترگمان] وقتی صحبت می کنم از این که بارها حرف او را قطع می کنم ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل] من باعث می شود که وقتی صحبت می کنم بارها و بارها قطع شود
- It annoys him that his roommate is always borrowing his things without asking.
[ترجمه ترگمان] ناراحت می شه که هم اتاقیش همیشه بدون پرسیدن این چیزها رو قرض می گیره
[ترجمه گوگل] او را آزار می دهد که هم اتاقی او همیشه بدون در نظر گرفتن چیزهای خود را قرض می گیرد
- It annoys her when her son leaves his towels on the bathroom floor.
[ترجمه ترگمان] وقتی پسرش حوله اش رو روی کف حموم ول می کنه ناراحت می شه
[ترجمه گوگل] هنگامی که پسرش حوله های خود را در کف حمام می گذارد، آن را آزار می دهد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: annoyer (n.)
• : تعریف: to be troublesome or irritating.
مترادف: irritate, rankle
متضاد: please, soothe
مشابه: nag, tease

- His jokes are not funny; they simply annoy.
[ترجمه ترگمان] شوخی او خنده دار نیست، فقط اذیت می کنند
[ترجمه گوگل] جوک های او خنده دار نیستند؛ آنها به سادگی آزار می دهند

• bother, harass, irritate
if someone annoys you, they make you fairly angry and impatient.

مترادف و متضاد

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

ازردن (فعل)
annoy, hurt, mortify, rile, afflict, fash, aggrieve, ail, vex, goad, prick, irk, irritate, harry, grate, harrow, gripe, nark, grit, lacerate, peeve, tar

خشمگین کردن (فعل)
annoy, incense, aggravate, exasperate, anger, infuriate, vex, make angry, disgruntle, spite, irritate, enrage, make furious, provoke

رنجاندن (فعل)
annoy, mortify, vex, offend, irk, irritate, put out

عذاب دادن (فعل)
annoy, pester, trouble, bother, irk, hassle, give trouble, molest, importune

دلخور کردن (فعل)
annoy, offend

اذیت کردن (فعل)
grind, annoy, hurt, pester, grieve, worry, offend, hock, harass, tease, badger, bedevil, chivvy, chive, indemnify, tousle, needle

بستوه اوردن (فعل)
annoy, hurry, pester, haze, worry, harass, beset, hare, harry, plague

مزاحم شدن (فعل)
annoy, intromit, trouble, disturb, intrude, buttonhole, obtrude, perturb

عاجز کردن (فعل)
annoy, hassle, harass, bay, disable, importune, weaken, make unable

عصبانی کردن (فعل)
fluster, annoy, flurry, funk, irritate, enrage, blow up, madden, unnerve, steam up

irritate, upset


Synonyms: abrade, agitate, ask for it, badger, be at, bedevil, beleaguer, be on the back of, bore, bother, break, bug, burn up, chafe, displease, distress, disturb, egg on, exasperate, fire up, gall, get, gnaw, harass, harry, heat up, henpeck, hit where one lives, irk, madden, make waves, miff, nag, needle, nettle, nudge, peeve, perturb, pester, plague, provoke, push button, ride, rile, ruffle, tease, tick off, T-off, trouble, turn off, vex, work on, worry


Antonyms: aid, gratify, make happy, please, soothe


جملات نمونه

1. jahangir used to annoy manoochehr
جهانگیر منوچهر را اذیت می کرد.

2. maryam! is that man trying to annoy you?
مریم ! آیا آن مرد می خواهد مزاحمت بشود؟

3. No joy without annoy.
[ترجمه ترگمان]بدون هیچ لذتی، بدون هیچ لذتی
[ترجمه گوگل]شادی بدون آزار نیست

4. Try making a note of the things which annoy you.
[ترجمه ترگمان]سعی کن یه یادداشت از چیزایی که اذیتت می کنه بسازی
[ترجمه گوگل]سعی کنید توجه داشته باشید که چیزهایی که شما را آزار می دهند

5. Her constant chatter was starting to annoy me.
[ترجمه ترگمان]صدای پچ پچ مداوم او کم کم داشت مرا آزار می داد
[ترجمه گوگل]سخنرانی دائمی او شروع به آزار من کرد

6. No joy without alloy [annoy].
[ترجمه ترگمان] بدون هیچ لذتی، بدون آلیاژ
[ترجمه گوگل]هیچ لذتی بدون آلیاژ [آزار] نیست

7. Whatever I do seems to annoy her - I can't win.
[ترجمه ترگمان]هر کاری که می کنم این است که او را اذیت کنم - من نمی توانم برنده شوم
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که هر کاری که انجام می دهم، او را آزار می دهد - نمی توانم برنده شوم

8. I'm sure she does it just to annoy me.
[ترجمه امیر] من مطمئن هستم او با انجام این کار فقط می خواهد مرا اذیت کند
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که این کار را فقط برای اذیت کردن من انجام می دهد
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستم که او فقط این را به من تحمیل می کند

9. We can annoy the enemy by air raids.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم با حملات هوایی دشمن را ناراحت کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم دشمن را با حملات هوایی تحریک کنیم

10. They annoy the neighbours because they let their children run wild.
[ترجمه ترگمان]آن ها همسایگان را اذیت می کنند زیرا به بچه هایشان اجازه می دهند که وحشی شوند
[ترجمه گوگل]آنها همسایگان را آزار می دهند، زیرا آنها اجازه می دهند فرزندان خود وحشی کنند

11. Jane's constant chatter was beginning to annoy him.
[ترجمه ترگمان]صحبت های همیشگی جین داشت او را ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]پراکندگی دائمی جین شروع به آزار او کرد

12. Some personalities antagonize;others simply annoy.
[ترجمه ترگمان]برخی از شخصیت ها با یکدیگر مخالفت می کنند؛ برخی دیگر تنها ناراحت می شوند
[ترجمه گوگل]بعضی از شخصیت ها مخالفند؛ دیگران به سادگی آزار می دهند

13. His ceaseless chatter began to annoy me.
[ترجمه ترگمان]گفتگوی بی وقفه او مرا ناراحت می کرد
[ترجمه گوگل]پریشانی های بی وقفه اش من را آزار می داد

14. They seldom rock the boat or annoy the mayor or board of aldermen with unusual budget requests.
[ترجمه ترگمان]آن ها به ندرت قایق را صخره می زنند و یا شهردار یا هیات شهر را با درخواست های غیرمعمول بودجه ای آزار می دهند
[ترجمه گوگل]آنها به ندرت قایق را سنگ می کنند و یا شهردار یا هیئت مدیره آلدرمن را با درخواست های بودجه غیرمعمول آزار می دهند

Loud noise annoys me.

صدای بلند مرا رنج می‌دهد.


Jahangir used to annoy Manoochehr.

جهانگیر منوچهر را اذیت می‌کرد.


Maryam! Is that man trying to annoy you?

مریم! آیا آن مرد می‌خواهد مزاحمت بشود؟


پیشنهاد کاربران

کافی
تمام
لبالب

تحریک کردن، ازردن، خشمگین کردن، رنجاندن، عذاب دادن، دلخور کردن، اذیت کردن، بستوه اوردن، مزاحم شدن، عاجز کردن، عصبانی کردن

My sister never annoy me

To make some one feel angry

Annoy=bother
به معنای آزار دادن، اذیت کردن، مزاحم شدن

irritate

3 تا از واژه های جایگزین پرکاربرد برای annoy و hurt به معنای اذیت کردن

Molest ( verb ) = یعنی آزار و اذیت جنسی که مترادف با فعل abuse می باشد

مثال :
He was accused of molesting a female colleague.
این اتهام به او وارد شده بود که همکار خانمش را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داده است.

Pester ( verb ) = یعنی کسی را خیلی اذیت کردن یا به اصطلاح موی دماغ کسی شدن

مثال :
She has been pestered by reporters for days.
روزهاست که توسط خبرنگارها مورد آزار و اذیت قرار میگیرد

Harass ( verb ) = آزار و اذیت کسی از طریق توهین و تهدید

مثال: She was constantly harassed by other students.
او توسط بقیه دانش آموزان به طور مداوم مورد آزار و اذیت قرار می گرفت.

امیدوارم مورد استفادتون قرار بگیره🙌❤️

You are so annoying
خیلی اذیت می کنی
خیلی رو مخی


کلمات دیگر: