کلمه جو
صفحه اصلی

disguise


معنی : لباس مبدل، تغییر قیافه، تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن، پنهان کردن
معانی دیگر : (تغییر قیافه یا صدا یا لباس دادن به منظور پنهان سازی هویت) قیافه عوض کردن، جامه ی بدل پوشیدن، صدا عوض کردن، مبدل کردن (disguisement هم می گویند)، پنهان ساختن، آشکار نکردن، پوشاندن، بروز ندادن، مخفی کردن، (جامه و نقاب و هرچیزی که برای تغییر قیافه به کار می رود) لباس مبدل، نقاب (و غیره)، تبدیل ظاهر (به منظور پنهان سازی هویت)، تغییر قیافه (یا صدا و غیره)، پنهان سازی، مبدل شدگی، ناآشکاری، (قدیمی) تغییر دادن، مخدوش کردن، معیوب کردن، زشت کردن

انگلیسی به فارسی

تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن، پنهان کردن، لباس مبدل، تغییر قیافه


مخفی کردن، لباس مبدل، تغییر قیافه، پنهان کردن، تغییر قیافه دادن، جامه مبدل پوشیدن، نهان داشتن


انگلیسی به انگلیسی

• costume that hides one's identity; concealment
hide, conceal, impersonate, camouflage
a disguise is a change in your appearance that is intended to prevent people from recognizing you.
if you disguise yourself, you dress like someone else and behave like them in order to deceive people.
if you disguise something, you change it so that people do not recognize it or know about it.

مترادف و متضاد

covering, makeup for deception


لباس مبدل (اسم)
disguise, masquerade, guise

تغییر قیافه (اسم)
disguise, masquerade, guise

تغییر قیافه دادن (فعل)
disguise

جامه مبدل پوشیدن (فعل)
disguise

نهان داشتن (فعل)
disguise

پنهان کردن (فعل)
cloak, hide, shadow, cover, mask, conceal, closet, cache, wrap, disguise, dissemble, secrete, dissimulate

Synonyms: beard, blind, camouflage, charade, cloak, color, coloring, concealment, costume, counterfeit, cover-up, dissimulation, dress, facade, face, faking, false front, fig leaf, front, get-up, guise, illusion, make-believe, mask, masquerade, pageant, pen name, pretense, pretension, pretentiousness, pseudonym, put-on, red herring, screen, semblance, smoke screen, trickery, veil, veneer


mask; misrepresent


Synonyms: affect, age, alter, antique, assume, beard, belie, camouflage, change, cloak, color, conceal, counterfeit, cover, cover up, deceive, dissemble, dissimulate, doctor up, dress up, fake, falsify, feign, front, fudge, garble, gloss over, hide, make like, make up, masquerade, muffle, obfuscate, obscure, pretend, put on a false front, put on a front, put on an act, put up a front, redo, screen, secrete, sham, shroud, simulate, touch up, varnish, veil, wear cheaters, whitewash


Antonyms: expose, open, represent, reveal, uncover, unmask


جملات نمونه

1. to disguise one's voice
صدای خود را عوض کردن

2. a blessing in disguise
توفیق اجباری

3. a king in disguise
پادشاهی با جامه ی مبدل

4. he spoke with disguise
در لفافه صحبت می کرد.

5. a blessing in disguise
چیزی که ابتدا خوشایند نیست ولی بعدا معلوم می شود که خوب بوده،توفیق اجباری

6. No words can be the disguise of base intentions.
[ترجمه ترگمان]هیچ کلمه ای نمی تواند پوشش نیت پایه باشد
[ترجمه گوگل]هیچ کلمه ای نمی تواند پنهان کردن اهداف پایه باشد

7. She adopted an elaborate disguise to help her pass through the town unrecognized.
[ترجمه ترگمان]او تغییر قیافه داده بود تا به او کمک کند که از شهر خارج شود
[ترجمه گوگل]او یک جاسازی دقیق برای کمک به عبور از شهر ناشناخته اتخاذ کرد

8. You'll have to travel in disguise.
[ترجمه ترگمان]باید با تغییر قیافه سفر کنی
[ترجمه گوگل]شما باید در لباس پوشیدن بروید

9. She disguised herself as a man, but she couldn't disguise her voice.
[ترجمه ترگمان]او خودش را به عنوان یک مرد تغییر داد، اما نمی توانست صدایش را پنهان کند
[ترجمه گوگل]او خودش را به عنوان یک مرد سوگند یاد کرد، اما او نمیتوانست صدایش را تغییر دهد

10. Maybe you could disguise yourself as a waiter and sneak in there.
[ترجمه ترگمان]شاید بتونی خودت رو به عنوان یه پیشخدمت عوض کنی و دزدکی بری اونجا
[ترجمه گوگل]شاید شما می توانید خود را بعنوان یک پیشخدمت مبادله کنید و در آنجا دزدی کنید

11. I didn't recognize him: he was in disguise.
[ترجمه ترگمان]من او را نشناختم او تغییر قیافه داده بود
[ترجمه گوگل]من او را تشخیص نمی دادم: او در پوشیدنی بود

12. The British team did not disguise their delight at their success.
[ترجمه ترگمان]تیم انگلستان از موفقیت آن ها ابراز خرسندی نکرد
[ترجمه گوگل]تیم بریتانیایی از موفقیت خود در این بازی لذت نبرد

13. He is a master of disguise.
[ترجمه ترگمان]او استاد تغییر قیافه است
[ترجمه گوگل]او استاد اسلحه است

14. His illness became a blessing in disguise, when he married his nurse.
[ترجمه زهرا رحمانی] بیماری اش توفیق اجباری شد، چرا که با پرستارش ازدواج کرد.
[ترجمه ترگمان]وقتی با دایه خود ازدواج کرد، بیماری او به صورت موهبت مبدل شد
[ترجمه گوگل]بیماری او در حالی که او با پرستار خود ازدواج کرد، درخشید

15. The firm tried to disguise its failure in false statements.
[ترجمه ترگمان]این شرکت تلاش کرد شکست خود را در اظهارات نادرست پنهان کند
[ترجمه گوگل]این شرکت تلاش کرد تا شکست خود را در اظهارات نادرست پنهان کند

16. She couldn't disguise the fact that she felt uncomfortable.
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست این حقیقت را پنهان کند که احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه گوگل]او نمی توانست این واقعیت را که او احساس ناراحتی می کرد پنهان کند

17. She made no attempt to disguise her surprise.
[ترجمه ترگمان]او سعی نکرد تعجب او را پنهان کند
[ترجمه گوگل]او تلاش نکرد تا تعجب او را پنهان کند

18. The chairman tried to disguise his mortification.
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه سعی کرد که ناراحتی خود را پنهان کند
[ترجمه گوگل]رئیس سعی کرد مبادله خود را تغییر دهد

19. It is impossible to disguise the fact that business is bad.
[ترجمه ترگمان]پنهان کردن این حقیقت که کسب وکار بد است، غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]این واقعیت است که کسب و کار بد است غیر ممکن است غیر ممکن است

to disguise one's voice

صدای خود را عوض کردن


Disguised as a woman, Akbar slipped through the border.

اکبر درحالی که خود را به‌شکل زن درآورده بود، از مرز فرار کرد.


The mother was unhappy about the untimely marriage of her son, but she disguised her feelings.

مادر از ازدواج بی‌موقع پسرش خرسند نبود؛ ولی احساسات خود را پنهان کرد.


everyone thought she was an old woman, but when her disguises were removed, she was found to be a ten-year old girl!

همه می‌پنداشتند پیرزن است؛ ولی وقتی نقابش را برداشتند، معلوم شد دختر بچه‌ای ده ساله است!


a king in disguise

پادشاهی با جامه‌ی مبدل


He spoke with disguise.

در لفافه صحبت می‌کرد.


اصطلاحات

a blessing in disguise

توفیق اجباری


پیشنهاد کاربران

جا زدن

مخفی، پنهان

فعل:
1. تغییر قیافه دادن
2. پنهان کردن، تغییر دادن
3. پنهان کردن
اسم:
1. تغییر قیافه
2. in disguise با تغییر چهره


تغییر کردن ( بصورت مثبت ) مثال:
Even difficult challenges are beautiful opportunities in disguise.

نهان

تحت پوشش
they developed a bio - weapon program disguised as a bio - botany project

تغییر چهره دادن

✔️پنهان ساختن، آشکار نکردن، پوشاندن

E. g. Minor skin imperfections can usually be disguised with a spot of make - up

پوشیده در لباس مبدل

disguise ( verb ) = چهره یا قیافه را تغییر دادن، صدا را تغییر دادن، عوض کردن، طور دیگری نشان دادن/بروز ندادن، کتمان کردن، پنهان کردن، مخفی کردن، لاپوشونی کردن ( خصوصا احساس، هدف و یا خشم )

مترادف با کلمه : conceal

Definition =به خصوص به منظور پنهان کردن شکل واقعی تان، به شخص یا چیز جدیدی خودتان را مبدل کنید/برای پنهان کردن یک نظر ، احساس و غیره/

examples:
1 - It is hard to disguise the fact that business is slow.
لاپوشانی کردن این موضوع که کسب وکار کساد است، کار سختی است.
2 - He disguised himself by shaving his head and wearing a false beard.
او خود را با تراشیدن سرش و گذاشتن ریش مصنوعی تغییر چهره داد.
3 - Minor skin imperfections can usually be disguised with a spot of make - up.
نقص های جزئی پوست را می توان با یک لکه آرایش پنهان کرد.
4 - We tried to disguise the fact that it was just a school hall by putting up coloured lights and balloons.
ما سعی کردیم این حقیقت را که فقط یک سالن مدرسه بود با قرار دادن چراغ های رنگی و بالن طور دیگری نشان دهیم.
5 - "Well, I have shown you how to do this before, " she said, unable to disguise her impatience.
وی گفت: "خوب ، من قبلاً به شما نشان داده ام که چگونه این کار را انجام دهید" ، و نتوانست بی حوصلگی خود را پنهان کند.
6 - Strenuous efforts were made throughout the war to disguise the scale of civilian casualties.
در طول جنگ تلاشهای شدیدی برای پنهان کردن میزان تلفات غیرنظامیان صورت گرفت.
7 - She has had a lot of cosmetic surgery in an attempt to disguise her age.
او در تلاش برای پنهان کردن سن خود جراحی های زیبایی زیادی انجام داده است.
8 - My friend rang me up at the office and tried to disguise her voice, but I knew it was her.
دوستم به من در دفتر زنگ زد و سعی داشت صدایش را عوض کند ، اما من می دانستم که او بود.
9 - The journalist disguised himself as a waiter in order to get into the celebrity party.
این روزنامه نگار خود را به عنوان یک پیشخدمت تغییر چهره داد تا بتواند وارد مهمانی مشهور شود.


disguise ( noun ) = تغییر چهره، لباس مبدل، قیافه مبدل، تغییر صدا

Definition = چیزی که کسی می پوشد تا ظاهر واقعی خود را پنهان کند/

examples :
1 - He put on a large hat and glasses as a disguise and hoped no one would recognize him.
او کلاه و عینکی بزرگ به عنوان لباس مبدل بر سر گذاشت و امیدوار بود که کسی او را نشناسد.
2 - She usually goes out in disguise to avoid being bothered by the public.
او معمولاً با لباس مبدل از خانه بیرون می رود تا توسط مردم اذیت نشود.
3 - He’s a master of disguise.
او استاد تغییر چهره است.
4 - Put on a disguise
یک لباس مبدل پوشیدن
5 - The supposed beggar was really a police officer in disguise
آن به اصطلاح "گدا" در واقع یک افسر پلیس در لباس مبدل بود.



تغییر چهره دادن
لاپوشانی کردن پنهان کردن

دِگرچِهریدن.
دگرچهراندن.


کلمات دیگر: