کلمه جو
صفحه اصلی

upsetting

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: causing emotional or physical upset; disturbing; distressing.
مترادف: agitating, distressing, disturbing, vexing

- The news of the factory closing was upsetting to everyone in the community.
[ترجمه ترگمان] خبر تعطیل کارخانه برای همه در جامعه ناراحت کننده بود
[ترجمه گوگل] خبر از بستن کارخانه برای همه در جامعه ناراحت بود
- This drug can be upsetting to the stomach.
[ترجمه ترگمان] این مواد میتونه به شکمش صدمه بزنه
[ترجمه گوگل] این دارو می تواند باعث ناراحتی معده شود

• disruption, inversion

جملات نمونه

1. She finds a perverse pleasure in upsetting her parents.
[ترجمه ترگمان]خیلی خوشش میاد پدر و مادرش رو ناراحت کنه
[ترجمه گوگل]او یک لذت جسورانه را در ناراحتی والدینش پیدا می کند

2. He's really angry at/with me for upsetting Sophie.
[ترجمه ترگمان]او واقعا از دست من عصبانی است که سوفی را ناراحت می کند
[ترجمه گوگل]او واقعا برای من ناراحت کننده سوفی است

3. Her father scolded her for upsetting her mother.
[ترجمه ترگمان]پدرش او را سرزنش می کرد که مادرش را ناراحت می کند
[ترجمه گوگل]پدرش او را ناراحت کرد تا مادرش را ناراحت کند

4. If you persist in upsetting her, I will have to punish you.
[ترجمه ترگمان]اگر اصرار دارید که او را ناراحت کنید، من شما را تنبیه خواهم کرد
[ترجمه گوگل]اگر در ناراحتی خود ادامه دهید، مجبورم مجازات کنم

5. We risk upsetting the ecological balance of the area.
[ترجمه ترگمان]ما در نتیجه تعادل اکولوژیکی منطقه را به هم زدیم
[ترجمه گوگل]ما خطر توازن زیست محیطی منطقه را از بین می بریم

6. "There you go again, upsetting the child!" said Shirley.
[ترجمه ترگمان]\" \" \" \"دوباره برو، بچه را ناراحت کن!\" \" \" شرلی گفت:
[ترجمه گوگل]'تو دوباره میری، فرزند را ناراحت کن!' گفت: شیرلی

7. There would be no logic in upsetting the agreements.
[ترجمه ترگمان]هیچ منطقی برای واژگون کردن این موافقت نامه ها وجود نخواهد داشت
[ترجمه گوگل]هیچ منطقی در بروز توافق ها وجود نخواهد داشت

8. I'm a bit unsettled tonight. This war thing's upsetting me.
[ترجمه ترگمان]امشب کمی مغشوش هستم این جنگ مرا ناراحت می کند
[ترجمه گوگل]من امشب کمی نگرانم این چیز جنگ من را ناراحت می کند

9. The argument was upsetting for us all - I don't want to talk about it.
[ترجمه ترگمان]بحث برای همه ما ناراحت کننده بود - نمی خوام در موردش حرف بزنم
[ترجمه گوگل]این بحث برای همه ما ناراحت کننده بود - من نمی خواهم درباره آن صحبت کنم

10. The European members are afraid of upsetting the delicate balance of political interests.
[ترجمه ترگمان]اعضای اروپا از ایجاد تعادل ظریف منافع سیاسی می ترسند
[ترجمه گوگل]اعضای اروپایی از ترس تعادل ظریف از منافع سیاسی ترس دارند

11. He seems intent on upsetting everyone in the room!
[ترجمه ترگمان]به نظر میاد قصد داره همه رو توی اتاق پرت کنه
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد قصد دارد همه را در اتاق ناراحت کند!

12. Childhood illness can be upsetting for children and parents alike.
[ترجمه ترگمان]بیماری کودکی می تواند برای کودکان و والدین یک سان باشد
[ترجمه گوگل]بیماری دوران کودکی می تواند برای فرزندان و والدین یکسان باشد

13. It is upsetting to discover that you have backed a loser.
[ترجمه ترگمان]دیدن اینکه شما از یک بازنده پشتیبانی کرده اید ناراحت کننده است
[ترجمه گوگل]غم انگیز است که کشف کنیم که شما یک بازنده را پشت سر گذاشته اید

14. She finds the divorce too upsetting to talk about.
[ترجمه ترگمان]اون طلاق رو خیلی ناراحت می کنه که در موردش حرف بزنیم
[ترجمه گوگل]او طلاق را بیش از حد ناراحت می کند تا در مورد آن صحبت کند

15. I grant that it must have been upsetting but even so I think she made a bit of a fuss.
[ترجمه ترگمان]من قبول دارم که این موضوع خیلی ناراحت کننده بوده، اما با این وجود من فکر می کنم که او کمی هیاهو به راه انداخته
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم که آن را ناراحت کرده باشم اما حتی فکر می کنم او کمی ناامید شده است

پیشنهاد کاربران

ناراحت کننده

adj. troubling to the mind or emotions; causing an emotional disturbance

واژگون کننده
اشفته کننده
ناراحت کننده

چیزی ( مسئله ای، انجام کاری، . . . ) که باعث ناراحتی میشه

causing emotional or physical upset; disturbing; distressing.
agitating, distressing, disturbing, vexing
آشفته کننده - ناراحت کننده - آزار دهنده - آزرده خاطر کننده

Distress : آزار دادن - اندوه n - غم - غمگین کردن و sad کردن
Distressing : آزاردهنده - رنج آور - غم انگیز
Distressed : پریشان - رنجور - مصیبت زده
Upset : رنجاندنv - غمگین و ناراحتadj/مختل کردن - دچار مشکل کردنv
مثال : i don't know how to end things without upsetting my parents


کلمات دیگر: