کلمه جو
صفحه اصلی

smitten


اسم مفعول فعل: smite

انگلیسی به فارسی

اسم مفعول فعل: smite


ضرب و شتم، شکست دادن، زدن، شکستن، کشتن، ذلیل کردن، کوبیدن


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: a past participle of smite.

• if you are smitten, you find someone so attractive that you are or seem to be in love with them.
if you are smitten by something, you are very impressed and enthusiastic about it.
smitten is the past participle of smite.

جملات نمونه

1. all were smitten by her beauty
همه تحت تاثیر زیبایی او قرار گرفتند.

2. he was smitten with dread
وحشت زده شد.

3. she was smitten by conscience
وجدان او را عذاب می داد.

4. the herd was smitten by foot-and-mouth disease
بیماری تب برفکی گله راسخت دچار کرد.

5. The story's about a man smitten with love for his wife's cousin.
[ترجمه ترگمان]داستان درباره مردی است که عاشق پسر عموی زنش شده است
[ترجمه گوگل]این داستان در مورد یک مرد با عشق به پسر عموی همسرش کوبید

6. As soon as he saw her, he was smitten.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه او را دید به شدت تحت تاثیر قرار گرفت
[ترجمه گوگل]به محض این که او را دید، او کشته شد

7. They were totally smitten with each other.
[ترجمه ترگمان] اونا کاملا تحت تاثیر قرار گرفتن
[ترجمه گوگل]آنها کاملا با هم متحد شدند

8. The whole family were smitten with flu.
[ترجمه ترگمان]تمام خانواده دچار سرماخوردگی می شدند
[ترجمه گوگل]تمام خانواده با آنفلوآنزای مضر گرفتند

9. She was suddenly smitten with remorse.
[ترجمه ترگمان]ناگهان دچار پشیمانی شده بود
[ترجمه گوگل]او ناگهان با عذاب وجدان کشیده شد

10. That El Comandante was smitten by the First Lady was immediately apparent.
[ترجمه ترگمان]بانوی اول کام لا مورد اصابت گلوله قرار گرفت بانوی اول بلافاصله معلوم شد
[ترجمه گوگل]که ال کاندانتی توسط بانوی اول کشته شد بلافاصله آشکار شد

11. Dan was smitten with remorse.
[ترجمه ترگمان]دن دچار پشیمانی شده بود
[ترجمه گوگل]دن با عذاب وجدان زد

12. Fellow students remember her being smitten by the tall, good looking Courtney who was 11 years her senior.
[ترجمه ترگمان]دانشجویان من به یاد می آورند که او با مردی بلند قد بلند و خوش قیافه که یازده سال داشت او را دوست داشت، درهم شکسته بود
[ترجمه گوگل]دانش آموزان همسایه می گویند او کشته شده توسط کورتن، که 11 ساله او ارشد بود، مورد ضرب و شتم قرار گرفت

13. He seems really smitten with her.
[ترجمه ترگمان] به نظر میاد واقعا عاشقش شده
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد واقعا با او ضربه می زند

14. She was smitten with Steve - and showed it.
[ترجمه ترگمان]او عاشق استیو بود - و آن را به او نشان داد
[ترجمه گوگل]او با استیو کشته شد - و آن را نشان داد

15. Mr Sylvester Stallone, the muscular thespian, is smitten once more.
[ترجمه ترگمان]آقای سیلوستر Stallone، the ماهیچه ای، بار دیگر مورد اصابت گلوله قرار گرفته است
[ترجمه گوگل]آقای سیلوستر استالونه، قهرمان عضلانی، بار دیگر ضربه می زند

پیشنهاد کاربران

دل باخته
جذبِ ( کسی ) شده
دلداده

خاطرخواه ، دلباخته، شیفته، مجذوب
uncontrollable, excitingly overwhelming, romantic thoughts/feelings towards a certain someone; brought forth and felt through the heart.
Something more than a liking crush and less • than love. Awe - struck

وحشت زده


کلمات دیگر: