1- مشغول بودن به 2- سیر کردن
go about
1- مشغول بودن به 2- سیر کردن
انگلیسی به فارسی
درگیر انجام کاری بودن، تعهد کردن، متعهد شدن، عهده دار شدن، بعهده گرفتن
به دور محور گشتن
در مورد
انگلیسی به انگلیسی
• deal with or take care of, set about, undertake
مترادف و متضاد
undertake
Synonyms: approach, be employed, begin, devote oneself to, engage in, get busy with, occupy oneself with, set about, tackle, work at
Circulate
جملات نمونه
1. It is dangerous to go about here.
[ترجمه حسین] مشغول بودن در اینجا خطرناک است
[ترجمه ترگمان]رفتن به اینجا خطرناک است[ترجمه گوگل]در اینجا خطرناک است
2. The way with which you'll go about the task really matters.
[ترجمه ترگمان]راهی که شما با آن به این کار می روید واقعا مهم است
[ترجمه گوگل]راه کارهایی که شما در مورد این کار به آن نیاز دارید واقعا مهم است
[ترجمه گوگل]راه کارهایی که شما در مورد این کار به آن نیاز دارید واقعا مهم است
3. He doesn't have much go about him, does he?
[ترجمه ترگمان]اون زیاد به اون علاقه نداره، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]او چیز زیادی در مورد او نمی کند، آیا او؟
[ترجمه گوگل]او چیز زیادی در مورد او نمی کند، آیا او؟
4. Here are some pointers on how to go about the writing task.
[ترجمه ترگمان]در زیر چند توصیه آورده شده است که چگونه کار نوشتن را انجام دهید
[ترجمه گوگل]در اینجا چند اشاره گر در مورد چگونگی انجام کار نوشتن وجود دارد
[ترجمه گوگل]در اینجا چند اشاره گر در مورد چگونگی انجام کار نوشتن وجود دارد
5. The leaflet tells you how to go about making a will.
[ترجمه ترگمان]این بروشور به شما می گوید که چگونه می توانید به اراده خود برسید
[ترجمه گوگل]این جزوه به شما می گوید که چگونه باید به انجام یک اراده ادامه دهید
[ترجمه گوگل]این جزوه به شما می گوید که چگونه باید به انجام یک اراده ادامه دهید
6. The captain ordered them to go about.
[ترجمه ترگمان]ناخدا دستور داد که بروند
[ترجمه گوگل]کاپیتان دستور داد آنها را بکشند
[ترجمه گوگل]کاپیتان دستور داد آنها را بکشند
7. How shall we go about the job?
[ترجمه ترگمان]چه طور باید به این کار برویم؟
[ترجمه گوگل]چطور باید کار را انجام دهیم؟
[ترجمه گوگل]چطور باید کار را انجام دهیم؟
8. I must go about my business.
[ترجمه ترگمان]من باید به کارم ادامه بدهم
[ترجمه گوگل]من باید در مورد کسب و کارم صحبت کنم
[ترجمه گوگل]من باید در مورد کسب و کارم صحبت کنم
9. They go about their tasks with little enthusiasm .
[ترجمه ترگمان]آن ها با شور و شوق بسیار به وظایف خود ادامه می دهند
[ترجمه گوگل]آنها در مورد وظایف خود با شور و شوق کمی صحبت می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در مورد وظایف خود با شور و شوق کمی صحبت می کنند
10. How do I go about renewing my passport?
[ترجمه ترگمان]چطور می توانم passport را تجدید کنم؟
[ترجمه گوگل]در مورد تجدید گذرنامه من چطور است؟
[ترجمه گوگل]در مورد تجدید گذرنامه من چطور است؟
11. Some people go about telling untrue stories.
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم برای گفتن داستان های نادرست به این سو و آن سو می روند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم درباره داستانهای نادرست صحبت می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم درباره داستانهای نادرست صحبت می کنند
12. He used to go about in a black cape.
[ترجمه ترگمان]اون عادت داشت که تو یه شنل سیاه باشه
[ترجمه گوگل]او در یک کوه سیاه قرار داشت
[ترجمه گوگل]او در یک کوه سیاه قرار داشت
13. How should I go about finding a job?
[ترجمه ترگمان]چطور باید برم یه کاری پیدا کنم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم در مورد پیدا کردن یک شغل صحبت کنم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم در مورد پیدا کردن یک شغل صحبت کنم؟
14. How do you go about repairing this telex machine?
[ترجمه ترگمان]شما چطور می توانید این دستگاه telex را تعمیر کنید؟
[ترجمه گوگل]در مورد تعمیر این دستگاه تلکس چه می گویید؟
[ترجمه گوگل]در مورد تعمیر این دستگاه تلکس چه می گویید؟
15. They go about their tasks with little enthusiasm, hope, or urgency.
[ترجمه ترگمان]آن ها با اشتیاق، امید، یا فوریت به وظایف خود ادامه می دهند
[ترجمه گوگل]آنها وظایف خود را با شور و اشتیاق، امید، و یا فوری کم می کنند
[ترجمه گوگل]آنها وظایف خود را با شور و اشتیاق، امید، و یا فوری کم می کنند
پیشنهاد کاربران
پرداختن به/ بانجام رساندن ( کار یا فعالیتی )
انجام دادن
فعالانه درگیر بودن در
( to be actively and constantly engaged in ( doing sth
to approach the doing of sth in a particular way
do
begin to deal with
to set about to do
undertake
فعالانه درگیر بودن در
( to be actively and constantly engaged in ( doing sth
to approach the doing of sth in a particular way
do
begin to deal with
to set about to do
undertake
شروع به انجام کاری
انجام دادن
سرگرم کاری/چیزی بودن
شروع به انجام کاری کردن
کاری را به صورت همیشگی و معمولی انجام دادن
حرکت کردن کِشتی در مسیر مخالف
کاری را به صورت همیشگی و معمولی انجام دادن
حرکت کردن کِشتی در مسیر مخالف
رفتن سراغ ( کاری )
ادامه دادن ( مانند گذشته )
اینجا و آنجا سر زدن
کلمات دیگر: