کلمه جو
صفحه اصلی

break up


معنی : تفکیک کردن، تجزیه، انحلال
معانی دیگر : تجزیه، انحلال درهم شکنی، فروریختن، فروپاشی، فروریخت، تلاشی، فساد، فروریزش، پایان، فروکش، ایستایی، اضمحلال، فروشکاف، فروشکاف the breakup of the soviet empire فروپاشی امپراطوری شوروی

انگلیسی به فارسی

به تکه‌های مجزا جدا کردن یا شکستن، تجزیه شدن یا فرو ریختن


به رابطه‌ای پایان دادن


منحل کردن، جدا کردن


به تکه‌های مجزا جدا کردن یا شکستن


جدا کردن افرادی که در حال دعوا کردن‌اند


شکستن، تفکیک کردن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to break or be broken (into pieces or sections).

- To get the fire started, you need to break up those big logs.
[ترجمه اصغر] برای شروع شدن آتش. شما باید چوب های بزرگ را تجزیه کنید
[ترجمه ترگمان] برای اینکه آتیش روشن بشه باید چوب ها رو به هم بزنی
[ترجمه گوگل] برای شروع آتش، شما باید این سیاههها بزرگ را شکستن
- The poem breaks up into three main sections.
[ترجمه مانی] شعر به سه قسمت اصلی تقسیم می شود
[ترجمه ترگمان] این شعر به سه بخش اصلی تقسیم می شود
[ترجمه گوگل] شعر به سه قسمت اصلی تقسیم می شود

(2) تعریف: to end or disperse.

- Someone should break up the fight.
[ترجمه محمد م] یک نفر باید دعوا را خاتمه دهد ( تمام کند )
[ترجمه سید محمد هاشمی] یه نفر بایستی دعوا رو متوقف کنه.
[ترجمه ترگمان] یه نفر باید مبارزه رو قطع کنه
[ترجمه گوگل] کسی باید مبارزه کند
- With the spectacle over, the crowd began to break up.
[ترجمه ترگمان] با این منظره، جمعیت از هم جدا شدند
[ترجمه گوگل] با تماشا کردن، جمعیت شروع به شکستن کرد

(3) تعریف: to end a romantic relationship; separate.

- He wants to break up with me.
[ترجمه سهراب] او میخواهد از من جدا شود
[ترجمه ترگمان] میخواد باه ام بهم بزنه
[ترجمه گوگل] او می خواهد با من شکسته شود
- The couple broke up in June.
[ترجمه ترگمان] این زوج در ماه ژوئن از هم جدا شدند
[ترجمه گوگل] این زوج در ماه ژوئن شکست خوردند

(4) تعریف: to lighten something intense or monotonous by means of periodic breaks or shifts in activity or mood.

- To break up the three-hour seminar, refreshments were served halfway through.
[ترجمه ترگمان] برای درهم شکستن یک سمینار سه ساعته، تنقلات در نیمه راه به آن ها داده شد
[ترجمه گوگل] برای متوقف کردن سمینار سه ساعته، نوشیدنی ها تا نیمه به پایان رسید

(5) تعریف: (informal) to cause laughter in (someone) or succumb to laughter.

- Your impersonations break me up.
[ترجمه ترگمان] impersonations منو از هم جدا کرد
[ترجمه گوگل] جعل هویت شما به من شکسته است
- I broke up when I saw her baffled expression.
[ترجمه ترگمان] وقتی چهره سردرگم او را دیدم به هم زدم
[ترجمه گوگل] من وقتی که دیدم بیان بی نظیرش را گم کردم

(6) تعریف: (informal) to fill with or be overcome by strong emotion.

- Seeing his ex-wife really broke him up.
[ترجمه ترگمان] دید که زن سابقش واقعا اونو شکست
[ترجمه گوگل] دیدن همسر سابق او واقعا او را شکست
- He broke up when he first saw his grandchild.
[ترجمه ترگمان] وقتی نوه اش رو دید بهم زد
[ترجمه گوگل] او وقتی اولین بار نوه او را دید، شکست خورد
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of breaking up; disintegration; separation.
مشابه: dissolution

(2) تعریف: a separation or falling-out between friends or lovers.
مشابه: rift, split

- The couple's breakup followed weeks of quarreling.
[ترجمه اصغر] برای شروع شدن آتش. شما باید چوب های بزرگ را تجزیه کنید
[ترجمه ترگمان] جدایی دو هفته با هم نزاع درگرفت
[ترجمه گوگل] فروپاشی زن و شوهر بعد از چندین بار دست به کار شد

• end a romantic or friendly relationship; disassemble, take apart
when the break-up of a group, relationship, or system occurs, it comes to an end.
collapse, decomposition

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] جدایش
[زمین شناسی] فرو پاشی

مترادف و متضاد

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

تجزیه (اسم)
resolution, dissolution, analysis, decomposition, parsing, disintegration, dissociation, catalysis, anatomy, dissection, breakup, shakedown, sequestration, refraction, dialysis, severance

انحلال (اسم)
breakup

end relationship, activity


Synonyms: adjourn, disassemble, disband, dismantle, disperse, disrupt, dissolve, divide, divorce, end, halt, part, put an end to, scatter, separate, sever, split, stop, sunder, suspend, take apart, terminate


Antonyms: reconcile


Break or separate into pieces; to disintegrate or come apart


Dissolve; to part


Break or separate into pieces


to separate people who are fighting


جملات نمونه

1. the breakup of the soviet empire
فروپاشی امپراطوری شوروی

2. The ship went aground and started to break up.
[ترجمه ترگمان]کشتی به گل نشست و شروع به شکستن کرد
[ترجمه گوگل]کشتی رفت و آمد کرد و شروع به شکستن کرد

3. Don't let a little dispute break up a great friendship.
[ترجمه ترگمان]یک مشاجره کوچک باعث جدایی یک دوستی بزرگ نشود
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید که یک اختلاف کمی ایجاد یک دوستی عالی باشد

4. I want to break up with you.
[ترجمه ترگمان]میخوام باه ات بهم بزنم
[ترجمه گوگل]من میخواهم با شما بجنگم

5. Rubber bullets were used to break up the demonstration.
[ترجمه ترگمان]از گلوله های پلاستیکی برای شکستن تظاهرات استفاده می شد
[ترجمه گوگل]گلوله های لاستیکی برای شکستن تظاهرات استفاده شد

6. Police had to break up the crowd.
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور شد جمعیت رو به هم بزنه
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور شد جمعیت را بشکند

7. Since the break up, do not together.
[ترجمه ترگمان]از وقتی که از هم جدا شدیم، با هم نیستیم
[ترجمه گوگل]از آنجایی که شکسته شدن، با یکدیگر همکاری نکنید

8. Break up these large lumps of dirt.
[ترجمه ترگمان] این تیکه های بزرگ رو از هم جدا کن
[ترجمه گوگل]شکستن این توده های بزرگ از خاک

9. Police used tear gas to break up a demonstration.
[ترجمه ترگمان]پلیس برای شکستن تظاهرات از گاز اشک آور استفاده کرد
[ترجمه گوگل]پلیس با استفاده از گاز اشک آور برای شکستن تظاهرات

10. Many bands break up because of personality clashes between the musicians.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از گروه ها به دلیل برخوردهای شخصیتی بین موسیقی دانان از هم جدا می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از گروه ها به دلیل درگیری های شخصیتی بین موسیقیدانان شکسته می شوند

11. The military were sent in to break up the demonstration.
[ترجمه ترگمان]ارتش برای متفرق کردن تظاهرات به اینجا اعزام شد
[ترجمه گوگل]ارتش برای شکستن تظاهرات فرستاده شد

12. The company top meeting didn't break up until midnight.
[ترجمه ترگمان]جلسه شرکت تا نیمه های شب از هم جدا نشد
[ترجمه گوگل]نشست بالای این شرکت تا نیمه شب به شکست نرسید

13. The police used tear gas to break up the demonstration.
[ترجمه ترگمان]پلیس برای شکستن تظاهرات از گاز اشک آور استفاده کرد
[ترجمه گوگل]پلیس با استفاده از گاز اشک آور برای شکستن تظاهرات استفاده کرد

14. I want to break up.
[ترجمه ترگمان] میخوام بهم بزنم
[ترجمه گوگل]من می خواهم شکست بخورم

15. Television commercials during a dramatic presentation break up the continuity of effect.
[ترجمه ترگمان]تبلیغات تلویزیونی در طی یک ارایه نمایشی تداوم اثر را درهم می شکند
[ترجمه گوگل]آگهی های تبلیغاتی تلویزیونی در طی یک نمایش چشمگیر، تداوم اثر را مختل می کند

16. Only breakup can stop us from quarrelling.
[ترجمه ترگمان]فقط جدایی میتونه مانع از دعوا کردن ما بشه
[ترجمه گوگل]فقط شکستن می تواند ما را از نزاع متوقف کند

17. The Thirty Year's War nearly caused the breakup of the empire.
[ترجمه ترگمان]جنگ سی سال تقریبا باعث جدایی امپراطوری شده بود
[ترجمه گوگل]جنگ سی سال تقریبا باعث فروپاشی امپراتوری شد

18. Flexibility of labour was obtained through the breakup of old trade union structures.
[ترجمه ترگمان]انعطاف پذیری کار از طریق فروپاشی ساختارهای اتحادیه تجاری قدیمی به دست آمد
[ترجمه گوگل]انعطاف پذیری کار از طریق فروپاشی ساختارهای سابق اتحادیه های کارگری بدست آمد

19. We stand out the breakup in any form.
[ترجمه learner] ما در برابر هر شکل از جدایی ( breakup ) ایستادگی می کنیم ( stand out )
[ترجمه ترگمان]ما جدایی رو تو هر شکلی قرار میدیم
[ترجمه گوگل]ما در هر شکلی شکسته ایم

20. First, the breakup of the Soviet Union has created a situation without accountability for warheads, missiles and uranium.
[ترجمه ترگمان]اول، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یک وضعیت بدون پاسخگویی به کلاهک های هسته ای، موشک ها و اورانیوم ایجاد کرده است
[ترجمه گوگل]اول، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، وضعیتی را بدون پاسخگیری برای کلاهک ها، موشک ها و اورانیوم ایجاد کرده است

21. In the hasty and confused breakup, nobody wished anybody a happy Hanukkah, a merry Christmas or a happy New Year.
[ترجمه ترگمان]در آن جدایی شتا بزده و مغشوش، کسی برای عید نوئل شاد یا یک سال نو مبارک آرزو نمی کرد
[ترجمه گوگل]در شکوفایی شتابزده و گیج، هیچکس آرزو نداشت که یک هانوکا خوشحال، یک کریسمس خوش تیپ و یا سال نو خوشحال باشد

22. Frequent breakup and erosion of cometary nuclei provides not only vast quantities of meteoric dust, but also occasional larger fragments.
[ترجمه ترگمان]تجزیه و تحلیل مکرر و فرسایش هسته های cometary نه تنها مقادیر زیادی از گرد و غبار تشعشع را فراهم می کند، بلکه گاهی اوقات قطعات بزرگتری را نیز ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]فروپاشی مکرر و فرسایش هسته های کمیته نه تنها مقادیر وسیع گرد و غبار شهری را فراهم می کند، بلکه قطعاتی بزرگتر نیز می دهد

23. Typically the biggest fragment produced by breakup is 10 to 50 percent of the total mass.
[ترجمه ترگمان]به طور معمول بزرگ ترین قطعه تولید شده توسط فروپاشی برابر با ۱۰ تا ۵۰ درصد کل جرم است
[ترجمه گوگل]به طور معمول، بزرگترین قطعه تولید شده توسط تجزیه 10 تا 50 درصد از کل توده است

24. After the breakup the parents were awarded joint custody and Tom resided for part of the week with each.
[ترجمه ترگمان]بعد از فروپاشی پدر و مادر، حضانت مشترک دریافت شد و تام در بخشی از این هفته با هر کدام از آن ها ساکن شد
[ترجمه گوگل]پس از شکسته شدن پدر و مادر، وظایف مشترک را به عهده گرفتند و تام برای هر بخشی از هفته با هم زندگی کردند

25. She was devastated by the breakup of her marriage and had no interest in seeking the solace of a new relationship.
[ترجمه ترگمان]به خاطر جدایی از ازدواجش به هم ریخته بود و علاقه ای به رابطه مجدد با یک رابطه جدید نداشت
[ترجمه گوگل]او توسط شکستن ازدواجش ویران شد و هیچ علاقه ای به دنبال تسلیم یک رابطه جدید نداشت

26. Conventional discussion of the breakup of the boom and its underlying causes are generally inadequate.
[ترجمه ترگمان]بحث مرسوم در مورد فروپاشی شکوفایی و دلایل اصلی آن، ناکافی است
[ترجمه گوگل]بحث های رایج در مورد شکاف رونق و علل اصلی آن معمولا ناکافی است

27. The breakup caused no lasting anger, but it did cause grief and tears.
[ترجمه ترگمان]این فروپاشی باعث ایجاد خشم و اشک نشد، اما باعث اندوه و اشک شد
[ترجمه گوگل]شکاف باعث خشم طولانی نبود، اما موجب غم و اندوه شد

28. Although it was McCartney who announced the breakup, he had been most keen to continue.
[ترجمه ترگمان]با اینکه مک کارتنی بود که این جدایی را اعلام کرد، او مشتاق ادامه بود
[ترجمه گوگل]اگرچه McCartney اعلام کرد که شکسته است، او بیشتر مایل به ادامه است

29. That led to a breakup with his sweetheart, who could not understand what he candidly admitted was a thirst for glory.
[ترجمه learner] اینکه اون مرد صادقانه پذیرفت که تشنه افتخاره باعث شد معشوقه اش با اون به هم بزنه
[ترجمه ترگمان]این حرف به جدایی با معشوقه او منجر می شد، کسی که نمی توانست درک کند که او به راستی اعتراف کرده است تشنه افتخار است
[ترجمه گوگل]این منجر به شکسته شدن خدای خویش شد، که نمیتوانست درک کند آنچه را که او به شدت پذیرفته بود تشنه افتخار بود

30. Fireballs display a wide range of breakup behavior in the atmosphere.
[ترجمه learner] شهاب سنگ رنج وسیعی از فروپاشی را در جو نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]fireballs گستره وسیعی از رفتار فروپاشی را در جو نشان می دهند
[ترجمه گوگل]Fireballs طیف گسترده ای از رفتار شکستن در جو را نشان می دهد

پیشنهاد کاربران

تفکیک کردن

بهم زدن رابطه، کات کردن

قطع و وصل شدن

جدایی

چند پاره کردن

تعطیلات طولانی

خرد کردن

جدا شدن


رابطه ای را بهم زدن
to end a relationship or partnership; separate

کات کردن

قطع ارتباط
شکستن

به هم زدن یه رابطه عاطفی_ جلوگیری از درگیری
To end a romantic relationship

They break up just last month she's dating
someonenew now
The policeman broke up the fight before someone got seriously hurt

قطع تماس تلفنی: you are breaking up.

طلاق گرفتن
متارکه کردن

پایان دادن به هم زدن

باد ول کردن

Cut relationship


سر زده جایی رفتن

تخفیف خوردن
Break - up price

کات کردن، پایان دادن

ناپدید شدن

شکست، تجزیه، قطعه قطعه شدن، پاره پاره شدن
پایان یک رابطه، جدایی زن و شوهر

قطع رابطه کردن

جدا شدن, قطع رابطه

بهم زدن یا خراب کردن یک رابطه عاطفی، cut or finish arelationship

Macmillan:
if the sound on a radio or mobile phone breaks up, you can no longer hear the person who is speaking on it


( رادیو / تلفن ) قطع و وصل شدن صدا

Eg I can’t hear you, you’re breaking up.
صداتو نمیشنوم، صدات قطع و وصل میشه😉

از هم پاشیدن رابطه یا خانواده. جدا شدن ( زوجین از هم )

در معنی لغوی یعنی شکستن/در اصطلاح یعنی جدا شدن و یا کات کردن

start laughing
شروع به خندیدن کردم !
end a relationship
خاتمه دادن به یه رابطه


I'm broke:یعنی ورشکسته یا بی پول شدن

Break up :معانی مختلفی داره
۱_ به هم زدن یا به هم خوردن رابطه دوست دختر و دوست پسر یا زن و شوهر
۲_ به معنای تفکیک کردن هم می تواند باشد.
۳_جدا کردن افراد از هم در یک دعوا و درگیری برای این که به دعوا ادامه ندن ( از هم جداشون کنی )
I'm trying to break the fight up
دارم سعی می کنم که افرادی که دارن با هم دعوا می کنن رو از هم جدا کنم ( که درگیریشون تموم شه )

Break : به معانی زیر می تواند باشد.
۱_شکستن
۲_معروف شدن کسی یا چیزی
۳_وقفه مثلا
Commercial break
( وقفه تبلیغاتی یا همون پیام بازرگانی خودمون
۴_زنگ تفریح بین کلاسها در مدرسه و دانشگاه
۴_تعطیلات مدارس و دانشگاه مثل نوروز که دانشگاه سه هفته ای تعطیل می شه ( به پنجشنبه و جمعه break گفته نمی شه )





منحل کردن. تجزیه، از هم پاشیدن ، جدایی بین دو نفر

قطع رابطه
break up sex
قطع رابطه جنسی


بهم زدن رابطه، جدا شدن.

If a meeting or party breaks up, people start to leave
تمام شدن - تعطیل شدن

. The party broke up at the midnight
مهمونی نیمه شب تمام شد .


@لَنگویچ


به هم زدن
We broke up last year

قطع و وصل شدن صدا در تلفن.

Separate

فیصله دادن


کلمات دیگر: