اولا، یکی اینکه
for one thing
اولا، یکی اینکه
انگلیسی به انگلیسی
• first of all, first thing, one reason being that
جملات نمونه
1. She was a monster. For one thing, she really enjoyed cruelty.
[ترجمه ترگمان] اون یه هیولا بود برای یک چیز او واقعا از ظلم و بی رحمی لذت می برد
[ترجمه گوگل]او هیولا بود برای یک چیز، او واقعا از ظلم لذت برد
[ترجمه گوگل]او هیولا بود برای یک چیز، او واقعا از ظلم لذت برد
2. For one thing, I've no money; and for another I'm too busy.
[ترجمه زهرا] اولا پول ندارم، و ثانیا خیلی سرم شلوغه
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، من پول ندارم، و برای یکی دیگر خیلی سرم شلوغه[ترجمه گوگل]برای یک چیز، من هیچ پولی ندارم و برای دیگر من بیش از حد مشغول است
3. For one thing, people now enjoy a higher standard of living.
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، مردم اکنون از استاندارد بالاتری از زندگی لذت می برند
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، مردم اکنون از یک سطح بالاتری از زندگی لذت می برند
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، مردم اکنون از یک سطح بالاتری از زندگی لذت می برند
4. For one thing there isn't time, for another we haven't enough money.
[ترجمه Htm] یکی این که وقت نیست ، دوم اینکه ( بعدش هم ) پول کافی نداریم
[ترجمه ترگمان]برای یک کار وقت نداریم، چون ما به اندازه کافی پول نداریم[ترجمه گوگل]برای یک چیز زمان نیست، برای دیگر ما پول کافی نداریم
5. For one thing, he didn't trust his legs to hold him up.
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، او به پاهایش اعتماد نداشت که او را نگه دارد
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، او به پاهای خود اعتماد نکرد تا او را نگه دارد
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، او به پاهای خود اعتماد نکرد تا او را نگه دارد
6. He's not that wonderful. He's bad-tempered for one thing.
[ترجمه ترگمان]اون قدرها هم شگفت انگیز نیست او برای یک کار سخت است
[ترجمه گوگل]او فوق العاده نیست او برای یک چیز خشن است
[ترجمه گوگل]او فوق العاده نیست او برای یک چیز خشن است
7. The teacher is always on at the pupils for one thing or another.
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه برای یک چیز به دانش آموزان نگاه می کند
[ترجمه گوگل]معلم همیشه در دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
[ترجمه گوگل]معلم همیشه در دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
8. Well, for one thing, it's too big.
[ترجمه ترگمان] خب، برای یه چیز، خیلی بزرگه
[ترجمه گوگل]خوب، برای یک چیز، خیلی بزرگ است
[ترجمه گوگل]خوب، برای یک چیز، خیلی بزرگ است
9. He is always riding somebody for one thing or another.
[ترجمه ترگمان]او همیشه برای یک چیز یا یکی دیگر سواری می کند
[ترجمه گوگل]او همیشه کسی را برای یک چیز یا دیگری سوار می کند
[ترجمه گوگل]او همیشه کسی را برای یک چیز یا دیگری سوار می کند
10. She's always getting after the children for one thing or another.
[ترجمه ترگمان]او همیشه دنبال بچه ها می گردد
[ترجمه گوگل]او همیشه پس از فرزندان برای یک یا چند چیز دیگر می شود
[ترجمه گوگل]او همیشه پس از فرزندان برای یک یا چند چیز دیگر می شود
11. The teacher is always at the pupils for one thing or another.
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه برای یک چیز به دانش آموزان نگاه می کند
[ترجمه گوگل]معلم همیشه در دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
[ترجمه گوگل]معلم همیشه در دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
12. The teacher is always after the pupils for one thing or another.
[ترجمه ترگمان]معلم همیشه به دنبال یک چیز یا یک چیز دیگر است
[ترجمه گوگل]معلم همیشه پس از دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
[ترجمه گوگل]معلم همیشه پس از دانش آموزان برای یک چیز یا دیگری است
13. For one thing, the economic fortunes of companies change.
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، ثروت اقتصادی شرکت ها تغییر می کند
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، ثروت اقتصادی شرکت تغییر می کند
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، ثروت اقتصادی شرکت تغییر می کند
14. For one thing, woodwork was not his strong point.
[ترجمه ترگمان]برای یک چیز، قسمت چوبی، نقطه قوت او نبود
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، چوبکاری نقطه قوت او نبود
[ترجمه گوگل]برای یک چیز، چوبکاری نقطه قوت او نبود
پیشنهاد کاربران
یکی از دلایل بین چندین دلیلی که گفته نشده.
"Why hadn't he arranged to see her at the house? For one thing, it would have been warmer"
( چرا او ترتیب ملاقات او را در خانه نداد؟ یکی از دلایل میتواند این باشد که گرم بوده.
"Why hadn't he arranged to see her at the house? For one thing, it would have been warmer"
( چرا او ترتیب ملاقات او را در خانه نداد؟ یکی از دلایل میتواند این باشد که گرم بوده.
اول از همه این که . . . . . .
به یک دلیل
یک چیز دیگه
اولا ، اول از همه
در وهله اول. . .
نخست ٱن که
نخست آنکه
یکیش اینکه. .
یه دلیلش اینه که
یه نمونه اش همین!
Is used to introduce/provide/explain one of reasons for what you just said
I wouldn't stay this close to the city for• long. There's gonna be a lot more fires, for one thing
یه دلیلش اینه که
یه نمونه اش همین!
Is used to introduce/provide/explain one of reasons for what you just said
I wouldn't stay this close to the city for• long. There's gonna be a lot more fires, for one thing
به هر دلیلی
اول اینکه . . . . در مثال for thing and for another اول اینکه . . . بعدشم . . .
از دلایل آن . . . است
کلمات دیگر: