کلمه جو
صفحه اصلی

homebody


اهل خانه و خانواده، عهد و عیال دار، خانه دوست، ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه

انگلیسی به فارسی

آدم خانه نشین یا علاقمند به خانه


خانه، ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: homebodies
• : تعریف: someone whose interests and activities are centered in the home.

• person who likes to stay at home

جملات نمونه

1. We're just homebodies who like staying home watching TV.
[ترجمه ترگمان]ما فقط کسایی هستیم که دوست داریم توی خونه بمونیم و تلویزیون ببینیم
[ترجمه گوگل]ما فقط خانمهایی هستیم که دوست دارند در تلویزیون تماشا کنند

2. But if you're a homebody and a schlemiel like me, you may not find the system very useful.
[ترجمه ترگمان]اما اگر آدم اهل خانه و اهل خانه و اهل خانه و schlemiel مثل من باشد، ممکن است این سیستم خیلی مفید باشد
[ترجمه گوگل]اما اگر شما یک بدن شخصی هستید و مانند من، شما ممکن است سیستم را بسیار مفید پیدا کنید

3. Don't be such a homebody - let's go see a movie tonight!
[ترجمه ترگمان]این قدر آدم homebody نباش! بیا بریم یه فیلم ببینیم!
[ترجمه گوگل]چنین خانه ای را نداشته باشید - امشب فیلم را ببینیم!

4. Wife : No, I'd rather not. I'm a homebody. You knew that when we met.
[ترجمه ترگمان]نه، ترجیح می دهم نه من آدم اهل خانه و homebody هستم تو میدونستی که ما همدیگه رو دیدیم
[ترجمه گوگل]همسر: نه، من ترجیح می دهم نه من یک خانه هستم شما می دانید که وقتی ما ملاقات کردیم

5. A homebody at heart, the Crab enjoys a good home - cooked meal or take - out.
[ترجمه ترگمان]رستوران \"homebody\" در قلب (کلبه خرچنگ)از یک غذای خانگی خوب لذت می برد و یا از آن استفاده می کند
[ترجمه گوگل]یک خانه دار در قلب، خرچنگ یک وعده غذای خوب و یا غذای آماده دارد

6. You're more of a homebody than many of the other signs of the zodiac and may find attending large public events stressful.
[ترجمه ترگمان]شما بیشتر از بسیاری از علائم دیگر مدار zodiac هستید و ممکن است در رویداده ای عمومی بزرگ استرس زا پیدا کنید
[ترجمه گوگل]شما بیشتر از بسیاری از نشانه های دیگر زودیاک هستید و ممکن است در رویدادهای عمومی بزرگ به شدت درگیر باشید

7. I am a homebody except when I'm working but always want to spend my time with a lady every chance I get.
[ترجمه ترگمان]من آدم اهل خانه و homebody هستم، جز مواقعی که دارم کار می کنم، اما همیشه دلم می خواهد هر فرصتی را با یک خانم صرف کنم
[ترجمه گوگل]من به عنوان یک مادرم به جز زمانی که من کار می کنم، اما همیشه می خواهم وقت من را با یک خانم هر زمان که من می خواهم صرف کنم

8. To do this, Citysense will categorize people into "tribes". So far, 20 tribes have been identified, including "young and edgy, " "business traveler, " "weekend mole, " and "homebody. "
[ترجمه ترگمان]برای انجام این کار، Citysense مردم را به \"قبایل\" طبقه بندی خواهد کرد تا کنون ۲۰ قبیله شناسایی شده اند از جمله \"جوان و edgy\"، \"مسافر تجاری\"، \"خال آخر هفته\"، و \"homebody\"
[ترجمه گوگل]برای انجام این کار، Citysense مردم را به قبایل طبقه بندی می کند تا کنون، 20 قبیله شناسایی شده اند، از جمله 'جوان و مرموز'، 'مسافر کسب و کار'، 'آخر هفته مول' و 'خانه خانه' '

9. Mum's a real homebody.
[ترجمه ترگمان]مامان یک آدم اهل خانه و خانه داری حسابی است
[ترجمه گوگل]مامان یک خانه واقعی است

10. He's a typical homebody.
[ترجمه ترگمان]آدم اهل خانه و خانه داری معمولی است
[ترجمه گوگل]او یک خانه معمولی است

11. China's tourist hotspots are hoping to capitalize on this homebody spirit.
[ترجمه ترگمان]مناطق توریستی چین امیدوارند که بر روی این روحیه homebody سرمایه گذاری کنند
[ترجمه گوگل]نقاط توریستی چین امیدوارند که بر روی این روحیه خانه کار کنند

12. Isaac loved Esau who was a strong, masculine-looking hunter, but Rebekah loved Jacob, a mild-mannered homebody (25:2
[ترجمه ترگمان]اسحاق عاشق Esau بود که یک شکارچی قوی و مردانه بود، اما ربکا یعقوب را دوست داشت، یک homebody رفتاری ملایم (۲۵: ۲)
[ترجمه گوگل]اسحاق اسحاق را دوست داشت که یک شکارچی قوی و مردانه بود، اما ربکا دوست یعقوب، خانه ای خفیف (25: 2

13. I love to go out and do thing but am also a bit of a homebody to.
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم که بیرون بروم و کاری را انجام دهم، اما کمی از آن خوشم می آید
[ترجمه گوگل]من دوست دارم بیرون بروم و کاری بکنم اما من نیز کمی از خانه داریم

14. A couple of years ago, John did a bit of soul-searching in his travels, but now he's got a kid and is more of a homebody.
[ترجمه ترگمان]چند سال پیش، جان یه ذره روحش رو به جستجو در اورده بود، اما حالا یه بچه داره و بیشتر اهل خانه و آدم اهل خانه و homebody
[ترجمه گوگل]چند سال پیش، جان کمی در جستجوی سفرهایش به دنبال داشت، اما حالا او یک بچه است و بیشتر از یک خانه است

پیشنهاد کاربران

اهل خانه و خانواده

A person who prefers staying at home

خونگی ( آدم خونگی )
کسی که خونه رو به بیرون ترجیح میده

Person who likes to stay at home
اهل خانه و خانواده

خانه نشین


کلمات دیگر: