کلمه جو
صفحه اصلی

restlessness


معنی : خارشک
معانی دیگر : بیقراری، بی تابی

انگلیسی به فارسی

بی سر و صدا، خارشک


انگلیسی به انگلیسی

• inability to remain still; nervousness, uneasiness; state of lacking repose; state of being constantly in motion

مترادف و متضاد

خارشک (اسم)
itch, itching, scabies, prurience, pruriency, restlessness

جملات نمونه

1. the symptoms of that ailment are irritation, anxiousness, and restlessness
علائم آن بیماری زودرنجی،اضطراب و بی قراری است.

2. He was afflicted always with a gnawing restlessness.
[ترجمه ترگمان]همیشه ناراحت بود و بی قراری می کرد
[ترجمه گوگل]او همیشه با یک بی حسی گناه مواجه بود

3. From the audience came increasing sounds of restlessness.
[ترجمه ترگمان]صدای بیقراری مردم از میان جمعیت به گوش می رسید
[ترجمه گوگل]از طرف مخاطبان، صداهای بیقراری افزایش یافت

4. Their gossips abraded her into restlessness.
[ترجمه ترگمان]gossips بی قراری می کرد
[ترجمه گوگل]شایعات بی رحمانه او را بی رحم می کند

5. A terrible restlessness that was like to hunger afflicted Martin Eden.
[ترجمه ترگمان]بی قراری وحشتناکی که شبیه به گرسنگی مارتین ای دن بود
[ترجمه گوگل]ناامیدی وحشتناکی که مانند مارتین ادن تحت تأثیر گرسنگی بود

6. There was a feeling of restlessness deep in her soul.
[ترجمه ترگمان]احساس بی قراری در روحش نفوذ می کرد
[ترجمه گوگل]احساس غم و اندوه عمیق در روح او وجود داشت

7. Rubberneck was gripped by a restlessness.
[ترجمه ترگمان]بی قراری و بی قراری او را مجذوب کرده بود
[ترجمه گوگل]Rubberneck توسط بی رحمانه گرفتار شد

8. Restlessness is discontent - and discontent is the first necessity of progress. Show me a thoroughly satisfied man - and I will show you a failure. Thomas A. Edison
[ترجمه ترگمان]نارضایتی، نارضایتی است و نارضایتی، اولین ضرورت پیشرفت است یک مرد کاملا راضی به من نشان دهید - و یک شکست به شما نشان خواهم داد توماس آ ادیسون
[ترجمه گوگل]بی اعتنایی نارضایتی است و نارضایتی اولین ضرورت پیشرفت است یک مرد کاملا راضی را به من نشان بده - و من به شما یک شکست را نشان خواهم داد توماس ای ادیسون

9. He will sense her restlessness and feel threatened.
[ترجمه ترگمان]بی قراری او را حس می کند و احساس تهدید می کند
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدایی را احساس خواهد کرد و احساس تهدید می کند

10. There is a restlessness, a malaise, among the workers.
[ترجمه ترگمان]بی قراری، بیقراری، در بین کارگران وجود دارد
[ترجمه گوگل]در میان کارگران یک بی سر و صدایی وجود دارد

11. Eventually I resolved to overcome my restlessness and settle myself for the night.
[ترجمه ترگمان]بالاخره تصمیم گرفتم که بر بی قراری غلبه کنم و خودم را برای شب آماده کنم
[ترجمه گوگل]در نهایت من تصمیم گرفتم غلبه بر بیثباتی خودم را انجام دهم و خودم را برای شبانه آماده کنم

12. They are announced by atmospheric restlessness: papers in the street below suddenly dance and the trees on the mountain ripple.
[ترجمه ترگمان]آن ها با بیقراری جوی اعلام می شوند: مقالات در خیابان زیر به طور ناگهانی برقصند و درختان بر امواج کوهستانی موج می زنند
[ترجمه گوگل]آنها توسط مقادیر بی رحمی اتمسفر در خیابان های زیر ناگهان رقص و درختان در رشته کوه اعلام می شود

13. One can be more idealistic by valuing the restlessness that can be found in certain dedicated scholars.
[ترجمه ترگمان]فرد می تواند با ارزش گذاری the که می تواند در برخی از محققان اختصاصی خاص پیدا شود، ایده آل تر باشد
[ترجمه گوگل]با ارزیابی بیقراری که می تواند در محققان خاصی پیدا شود، می تواند بیشتر آرمانی باشد

14. It is a restlessness, a refusal to longterm relationships, that has typified both his public and private life.
[ترجمه ترگمان]این یک بیقراری است، امتناع از روابط بلند مدت، که هر دو زندگی خصوصی و خصوصی او را مشخص کرده است
[ترجمه گوگل]این بی ثباتی، امتناع از روابط بلندمدت است که زندگی عمومی و خصوصی اش را نشان داده است

15. More frequent change would have produced a counterproductive restlessness.
[ترجمه ترگمان]تغییرات مکرر منجر به ناآرامی معکوس خواهد شد
[ترجمه گوگل]تغییرات مکرر موجب بیثباتی غیرمتمرکز خواهد شد

پیشنهاد کاربران

بیقراری

My friend is unhappy about you
The infantile man finds the uneasiness of my restlessness
دوستم هم بیمورد نگرانت شده
طفلکی طاقت بیقراری های مرا ، ناعادلانه میداند

عملیاتی

ناآرامی

restlessness ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: بی قراری
تعریف: حالتی که در آن فرد در زمانی محدود فعالیت هایی ظاهراً بی هدف انجام می دهد


کلمات دیگر: