کلمه جو
صفحه اصلی

adjusted


معنی : معدل
معانی دیگر : (verb transitive) تعدیل کردن، تنظیم کردن (verb transitive) میزان کردن، تسویه نمودن، مطابق کردن، وفق دادن، سازگار کردن

انگلیسی به فارسی

تنظیم شده، معدل


انگلیسی به انگلیسی

• suited, fitted; adapted, changed; regulated; settled (of an insurance claim)
a well adjusted person can control their behaviour and deal with the problems of life. a badly adjusted person cannot.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تطبیق شده، تراز، تراز شده

مترادف و متضاد

معدل (صفت)
equal, adjusted, coequal, corrected, equiponderant

جملات نمونه

1. he adjusted the differences
او اختلافات را برطرف کرد.

2. badly adjusted
ناسازگار،ناهماهنگ

3. well adjusted
سازگار،هماهنگ

4. an improperly adjusted tool chatters
ابزاری که درست تنظیم نشده باشد تق تق می کند.

5. she gradually adjusted to her husband's idiosyncrasies
او کم کم خود را با تک ویژگی های شوهرش وفق داد.

6. the speaker stood on the platform and adjusted the microphone
سخنران در جایگاه ایستاد و میکروفن را تنظیم کرد.

7. the tension of the bowstring can be adjusted
میزان کشیدگی زه کمان را می توان تنظیم کرد.

8. The brakes need to be adjusted.
[ترجمه ترگمان]ترمزها باید تنظیم شوند
[ترجمه گوگل]ترمز باید تنظیم شود

9. She carefully adjusted her clothes and her hair before going out.
[ترجمه ترگمان]با احتیاط لباس هایش را مرتب کرد و قبل از بیرون رفتن موهایش را مرتب کرد
[ترجمه گوگل]او دقت لباس ها و موهای خود را قبل از خروج تنظیم کرد

10. A crew of assistants oiled and adjusted the release mechanism until it worked perfectly.
[ترجمه ترگمان]یک گروه از دستیاران که روغن کاری شده و مکانیزم انتشار را تنظیم کرده بودند تا زمانی که به طور کامل کار کند
[ترجمه گوگل]یک خدمه دستیاران روغن زد و مکانیزم آزاد را تنظیم کرد تا کاملا کار کند

11. I adjusted to my husband's many idiosyncrasies.
[ترجمه ترگمان]خودم را با many و idiosyncrasies وفق دادم
[ترجمه گوگل]من به بسیاری از خصوصیات شوهرم احتیاج داشتم

12. My hat was askew so I adjusted it in the mirror.
[ترجمه ترگمان]کلاهم کج شده بود و من آن را در آینه تنظیم کردم
[ترجمه گوگل]کلاه من کج بود، بنابراین آن را در آینه تنظیم کردم

13. The seasonally adjusted unemployment figures show a rise of twelve-hundred.
[ترجمه ترگمان]ارقام نرخ بیکاری فصلی فصلی افزایش دوازده هزار نفر را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]آمار آمار بیکاری فصلی نشان دهنده افزایش دوازده صد است

14. She adjusted the angle of the legs to make the table stand more firmly.
[ترجمه ترگمان]او زاویه پاها را مرتب کرد تا میز را محکم تر کند
[ترجمه گوگل]او زاویه پاها را تنظیم کرد تا میز را پایدارتر کند

15. We adjusted our watch to local time.
[ترجمه ترگمان] برنامه هامون رو به زمان محلی تنظیم کردیم
[ترجمه گوگل]ساعت ما را به زمان محلی تنظیم کردیم

16. He raised his binoculars and adjusted the focus.
[ترجمه ترگمان]دوربین را بالا برد و تمرکز را تنظیم کرد
[ترجمه گوگل]او دوربین های دوچشمی خود را بلند کرد و تمرکز را تنظیم کرد

پیشنهاد کاربران

تنظیم شده


تعدیل شده


تطبیق یافته، مطابقت یافته، منطبق شده

در آمار : تعدیل شده

چیزی که بسیار بسیار در ساخت یا . . . اش بسیار دقت و ظرافت بکار رفته، متعادل، مناسب، تنظیم شده، تعدیل شده، منطبق شده، شرایط برای انجام کاری عالی باشد.


کلمات دیگر: