کلمه جو
صفحه اصلی

changeable

معنی : متغیر، نا پایدار، تغییر پذیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر
معانی دیگر : (در اتومبیل) توی دنده ی سبک تر گذاشتن، دگرگونی پذیر، عوض شدنی، مبادله پذیر، معاوضه پذیر، متلون، دمدمی، تعوی­ پذیر

انگلیسی به فارسی

تعویض‌پذیر

دگرگون شدنی، دگرگون‌پذیر، متلون، تغییر‌پذیر، ناپایدار

تغییر پذیر، متغیر، تعویض پذیر، دگرگون شدنی، دگرگون پذیر، نا پایدار

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: changeably (adv.), changeability (n.), changeableness (n.)
• (1) تعریف: capable of changing; likely to change; variable; inconstant; fickle.
• مترادف: alterable, changeful, fickle, inconstant, mutable, skittish, uncertain, unstable, unsteady, variable
• متضاد: constant, invariable, saturnine, set, stable, unchangeable
• مشابه: capricious, erratic, fluctuating, inconsistent, mercurial, mobile, protean, temperamental, unpredictable, unreliable, varying, volatile
- The weather is difficult to predict due to the changeable winds in this area.
[ترجمه ترگمان] پیش بینی شرایط آب و هوا به دلیل وزش باد در این منطقه دشوار است
[ترجمه گوگل] آب و هوا دشوار است به دلیل باد تغییر پذیر در این منطقه پیش بینی
• (2) تعریف: changing in color or appearance, esp. when viewed from different angles, such as some silk; iridescent.
• مترادف: shot
• مشابه: iridescent, motley, nacreous, opalescent, parti-colored, prismatic, shimmering
• fickle, capricious; subject to change; interchangeable
if something is changeable, it is likely to change.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] قابل تغییر، ناپایدار، تغییر پذیر

مترادف و متضاد

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady
نا پایدار (صفت)
fugacious, changeable, astable, unstable, labile, ramshackle, evanescent, transitory, astatic, transient, mutable, impermanent, vacillatory
تغییر پذیر (صفت)
supple, variable, changeable, skittish, mutant, mutable, convertible, plastic, vacillatory
تعویض پذیر (صفت)
changeable
دگرگون شدنی (صفت)
changeable
دگرگون پذیر (صفت)
changeable

erratic

Synonyms: agitated, capricious, changeful, commutative, convertible, fickle, fitful, flighty, fluctuating, fluid, impulsive, inconstant, indecisive, irregular, irresolute, irresponsible, kaleidoscopic, mercurial, mobile, movable, mutable, permutable, protean, restless, reversible, revocable, shifting, skittish, spasmodic, transformable, transitional, uncertain, unpredictable, unreliable, unsettled, unstable, unsteady, vacillating, vagrant, variable, variant, varying, versatile, volatile, wavering, whimsical

Antonyms: certain, changeless, constant, fixed, lasting, reliable, stable, steady, sure, unchangeable, undeviating

جملات نمونه

1. in spring the weather is very changeable
در بهار هوا بسیار متغیر است.
2. The heavy rain might settle the changeable weather.
[ترجمه ترگمان]باران سنگین ممکن بود هوای دگرگون شدنی را برطرف کند
[ترجمه گوگل]باران سنگین ممکن است شرایط آب و هوایی متغیر را حل کند
3. The weather is very changeable at the moment.
[ترجمه ترگمان]هوا در آن لحظه بسیار قابل تغییر است
[ترجمه گوگل]آب و هوا در لحظه بسیار متغیر است
4. In the changeable life, time is the greatest thief.
[ترجمه ترگمان]در زندگی تغییرپذیر، زمان بزرگ ترین دزد است
[ترجمه گوگل]در زندگی متغیر، زمان بزرگترین دزد است
5. She experienced changeable moods and panic attacks.
[ترجمه ترگمان]او خلق و خوی متغیر و حملات عصبی را تجربه می کرد
[ترجمه گوگل]او احساسات متغیر و حملات وحشت را تجربه کرد
6. The weather is very changeable at this time of year.
[ترجمه ترگمان]آب و هوا در این زمان از سال بسیار متغیر است
[ترجمه گوگل]آب و هوا در این زمان سال بسیار تغییر می کند
7. The weather in Britain is notoriously changeable.
[ترجمه ترگمان]آب و هوا در بریتانیا بسیار متغیر است
[ترجمه گوگل]آب و هوا در بریتانیا بسیار مشهور است
8. His moods are very changeable.
[ترجمه ترگمان]حالات و حالات او بسیار قابل تغییر است
[ترجمه گوگل]خلق او بسیار تغییر پذیر است
9. His changeable features, his tones, gestures and expressions seemed to defy descriptions.
[ترجمه ترگمان]ویژگی های قابل تغییر، لحن و حالات و حالات او، به نظر می رسید که از توصیف آن ها طفره می رود
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد ویژگی های تغییرناپذیرش، صداها، حرکات و اصطلاحاتش به ندرت توصیف می شود
10. The changeable weather that November brings can lead to foggy conditions.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای قابل تغییر که ماه نوامبر به ارمغان می آورد می تواند منجر به شرایط مه آلود شود
[ترجمه گوگل]آب و هوای متغیر که نوامبر به ارمغان می آورد می تواند منجر به شرایط مهلک شود
11. Changeable conditions and the active nature of skiing make it essential that designs should not only look good but also be functional.
[ترجمه ترگمان]شرایط changeable و طبیعت فعال اسکی آن را ضروری می سازد که طراحی نه تنها باید خوب به نظر برسد، بلکه کاربردی نیز باشد
[ترجمه گوگل]شرایط تغییر یافته و ماهیت فعال اسکی، ضروری است که طرح ها نه تنها خوب عمل کنند، بلکه باید عملکردی نیز داشته باشند
12. I'm a changeable sort of person.
[ترجمه ترگمان]من آدم دمدمی مزاجی هستم
[ترجمه گوگل]من شخصیت متغیری هستم
13. Everybody was, as Oliver knew himself to be, changeable.
[ترجمه ترگمان]همه، همان طور که اولیور خود می دانست، دگرگون گشته بود
[ترجمه گوگل]همه، همانطور که اولیور می دانست خودش را تغییر داده بود، تغییر کرد
14. Our bones are as soft and changeable as those of the fetus we carried for nine months.
[ترجمه ترگمان]استخوان های ما به اندازه جنین در طول نه ماه نرم و ملایم هستند
[ترجمه گوگل]استخوانهای ما به همان اندازه جنین هایی است که ما نه ماه طول کشید، به همان اندازه نرم و قابل تغییر است
15. It is an inherently debatable and changeable idea.
[ترجمه ترگمان]این یک ایده ذاتا قابل بحث و قابل تغییر است
[ترجمه گوگل]این یک ایده ذاتا قابل بحث و قابل تغییر است

In spring the weather is very changeable.

در بهار هوا بسیار متغیر است.

پیشنهاد کاربران

changing a lot
متغییر
دستخوش تغییر قرار گرفتن
کلمات دیگر: