کلمه جو
صفحه اصلی

because of


معنی : بواسطه، بسبب، بدین دلیل، بنا بر
معانی دیگر : به خاطر، به دلیل، به واسطه

انگلیسی به فارسی

بدین‌دلیل، به‌واسطه


انگلیسی به انگلیسی

حرف اضافه ( preposition )
• : تعریف: on account of; by reason of.
مشابه: by reason of, by virtue of, on account of, through

- She was chosen because of her vast knowledge.
[ترجمه مجید] او به خاطر دانش وسیع و گسترده اش انتخاب شده بود
[ترجمه ترگمان] او به خاطر دانش گسترده او انتخاب شده بود
[ترجمه گوگل] او به دلیل دانش گسترده او انتخاب شده بود

• due to, on account of, for

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بدین دلیل، بواسطه، اما به علت

مترادف و متضاد

بواسطه (حرف اضافه)
from, by, through, for, thru, because of, out of

بسبب (حرف اضافه)
due to, because of

بدین دلیل (حرف ربط)
because of

بنا بر (حرف ربط)
because of

جملات نمونه

1. Don’t throw away the apple because of the core.
[ترجمه ترگمان]سیب را به خاطر هسته دور نکنید
[ترجمه گوگل]به دلیل هسته، سیب را دور نیندازید

2. Have no doubts because of trouble nor be thou discomtited; for the water of life's fountain springeth from a gloom bed.
[ترجمه ترگمان]هیچ شکی نیست، به خاطر دردسر و هم بودن تو، چون آب چشمه زندگی در بس تر تاریکی است
[ترجمه گوگل]بدون تردید به علت مشکل، و نه بی رحم؛ برای آب چشمه زندگی از یک تخت گرسنه بهار می رود

3. Throw away the apple because of the core.
[ترجمه ترگمان]سیب را به خاطر هسته دور بیندازید
[ترجمه گوگل]به دلیل هسته، سیب را بردارید

4. Because of the fire, hundreds of houses went up in smoke.
[ترجمه ترگمان]به خاطر آتش سوزی صدها خانه ها با دود بالا رفتند
[ترجمه گوگل]به علت آتش سوزی، صدها خانه در دود می چرخیدند

5. love you not because of who you are, but because of who I am when I am with you.
[ترجمه ترگمان]دوستت دارم، نه به خاطر کسی که هستی، بلکه به خاطر کسی که با تو هستم
[ترجمه گوگل]دوستت ندارم به خاطر کسی که هستی، اما به خاطر کسی که هستم وقتی هستم با تو هستم

6. I can't see because of the person in front of me.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به خاطر کسی که جلویم است را ببینم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم به خاطر شخص مقابلم ببینم

7. She was forced to retire early from teaching because of ill health.
[ترجمه ترگمان]او مجبور شد زودتر از تدریس به خاطر سلامت بیمار بازنشسته شود
[ترجمه گوگل]او مجبور شد از تحصیل به خاطر سلامت زودهنگام بازنشسته شود

8. Howe was turning into an alcoholic because of the stress of his job.
[ترجمه ترگمان]او به دلیل استرس شغلی خود به الکلی تبدیل شده بود
[ترجمه گوگل]به دلیل استرس کار او، Howe تبدیل به یک الکلی شد

9. Inflation is considered to be undesirable because of its adverse effects on income distribution.
[ترجمه ترگمان]تورم به دلیل اثرات نامطلوب آن بر توزیع درآمد نامطلوب تلقی می شود
[ترجمه گوگل]با توجه به اثرات نامطلوب آن بر توزیع درآمد، تورم به عنوان نامطلوب در نظر گرفته می شود

10. He couldn't take that job at the zoo because of his epilepsy.
[ترجمه ترگمان]به خاطر صرع او نمی توانست آن شغل را در باغ وحش بگیرد
[ترجمه گوگل]او نمی توانست به خاطر صرع خود این کار را در باغ وحش انجام دهد

11. Because of injury, her playing career came to a premature end in 199
[ترجمه ترگمان]به دلیل جراحت، بازی حرفه ای او در سال ۱۹۹ به پایان رسید
[ترجمه گوگل]به علت آسیب، کار بازی او به پایان نابالغ در سال 199 رسید

12. Certain chemicals have been banned because of their damaging effect on the environment.
[ترجمه ترگمان]مواد شیمیایی ویژه ای به دلیل تاثیر مخرب آن ها بر محیط زیست ممنوع شده است
[ترجمه گوگل]بعضی از مواد شیمیایی به علت اثرات مضر آنها بر محیط زیست ممنوع است

13. If I know what love is, it is because of you.
[ترجمه ترگمان]اگر بدانم عشق چیست، به خاطر تو است
[ترجمه گوگل]اگر من می دانم که عشق چیست، به خاطر شماست

14. You're in here because of me.
[ترجمه ترگمان]تو به خاطر من اینجایی
[ترجمه گوگل]شما به خاطر من در اینجا هستی

15. The match was postponed to the next day because of bad weather.
[ترجمه ترگمان]مسابقه روز بعد به دلیل شرایط بد آب و هوا به تعویق افتاد
[ترجمه گوگل]مسابقه به دلیل آب و هوای بد به روز بعد تعطیل شد

پیشنهاد کاربران

بخاطر کسی یا چیزی

به این دلیل، بنا بر این

In order to
So that
So
برای اینکه، به خاطر اینکه

مثال:Because of earthquake
معنی:به دلیل زلزله

به تبعِ . . . . . . . . . . . . . . . . .

by virtue of ( something )


کلمات دیگر: