کلمه جو
صفحه اصلی

characterize


معنی : مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن
معانی دیگر : (منش یا سیرت یا ویژگی های کسی یا چیزی را) شرح دادن، ترسیم کردن، سرشت نمودن، ویژگی کسی یا چیزی بودن، متمایز کردن، منقوش کردن

انگلیسی به فارسی

منش‌نمایی کردن، توصیف کردن، مشخص کردن، منقوش کردن


مشخصه، مشخص کردن، توصیف کردن، منش نمایی کردن، متصف کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: characterizes, characterizing, characterized
(1) تعریف: to describe (someone or something) in terms of what one considers to be the most distinguishing feature or features; ascribe certain characteristics to.
مشابه: define, dominate, label, qualify, represent, stamp, style, type

- The press characterized him as a criminal.
[ترجمه ترگمان] مطبوعات او را به عنوان یک مجرم شناخته بودند
[ترجمه گوگل] مطبوعات او را به عنوان یک جنایتکار توصیف کرد

(2) تعریف: to be a distinguishing attribute or quality of.
مشابه: feature, mark

- Depth of knowledge by its author characterizes this book.
[ترجمه ترگمان] عمق دانش توسط مولف این کتاب، این کتاب را مشخص می کند
[ترجمه گوگل] عمق دانش توسط نویسنده آن، این کتاب را توصیف می کند

• describe; be a characteristic of (also characterise)
to characterize someone or something means to be typical of them.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] سرشت نمودن، مشخص کردن، مشخص ساختن، توصیف کردن

مترادف و متضاد

مشخص کردن (فعل)
specify, determine, define, distinguish, characterize

توصیف کردن (فعل)
qualify, portray, characterize, describe

منش نمایی کردن (فعل)
characterize

متصف کردن (فعل)
define, characterize

typify, distinguish


Synonyms: belong to, brand, button down, constitute, define, delineate, describe, designate, differentiate, discriminate, feature, identify, indicate, individualize, individuate, inform, make up, mark, outline, peculiarize, peg, personalize, pigeonhole, portray, represent, signalize, singularize, stamp, style, symbolize, tab, typecast


جملات نمونه

1. they characterize anyone who disagrees with them as a traitor
آنان هرکس را که با آنها مخالف باشد خائن توصیف می کنند.

2. How would you characterize the mood of the 1990s?
[ترجمه ترگمان]حالت دهه ۱۹۹۰ را چگونه توصیف می کنید؟
[ترجمه گوگل]چگونه خلق و خوی دهه 1990 را توصیف می کنید؟

3. Bright colours and bold strokes characterize his early paintings.
[ترجمه ترگمان]رنگ های روشن و ضربه های پررنگ نقاشی های او را مشخص می کنند
[ترجمه گوگل]رنگ های روشن و سوت های جسورانه نقاشی های او را مشخص می کند

4. Both characterize connections in reality and both give an account of the character of our beliefs about them.
[ترجمه ترگمان]هر دوی آن ها ارتباطات را در واقعیت مشخص می کنند و هر دو به شخصیت باورهای ما در مورد آن ها توجه می کنند
[ترجمه گوگل]هر دو اتصالات را در واقعیت مشخص می کنند و هر دو به شخصیت باورهای ما درباره آنها می پردازند

5. Scientists characterize the humanities as uncertain, vague and irrelevant.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان علوم انسانی را به عنوان نامطمئن و نامربوط توصیف می کنند
[ترجمه گوگل]دانشمندان علوم انسانی را به عنوان نامطمئن، مبهم و بی ربط مشخص می کنند

6. In consequence, simple statistical techniques are used to characterize the grain size distribution data.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، از تکنیک های آماری ساده برای مشخص کردن داده های توزیع اندازه دانه استفاده می شود
[ترجمه گوگل]در نتیجه، تکنیک های آماری ساده برای توصیف داده های توزیع اندازه دانه استفاده می شود

7. The problem arose of how best to characterize the booklet for teachers.
[ترجمه ترگمان]این مشکل ناشی از این است که چگونه میتوان دفترچه را برای معلمان طبقه بندی کرد
[ترجمه گوگل]مشکل این است که چگونه بهترین توصیف کتابچه برای معلمان

8. His opponents have tried to characterize him as indifferent to the concerns of the working class.
[ترجمه ترگمان]مخالفان او سعی کرده اند تا او را نسبت به نگرانی های طبقه کارگر نشان دهند
[ترجمه گوگل]مخالفان او سعی کرده اند او را به نگرانی های طبقه کارگر بی تفاوت نشان دهند

9. In the pages that follow I will characterize some of the more obvious signs of a badly organized and motivated operation.
[ترجمه ترگمان]در صفحاتی که از من پیروی می کنند، برخی از نشانه های آشکار یک عمل بد سازمان یافته و با انگیزه را مشخص خواهم کرد
[ترجمه گوگل]در صفحاتی که دنبال میکنم، برخی از علائم واضحتری از عملیات بدرستی سازمان یافته و انگیزه را توصیف می کنند

10. Improve laboratory capabilities to identify and characterize emerging pathogens.
[ترجمه ترگمان]بهبود قابلیت های آزمایشگاهی برای شناسایی و شناسایی عوامل pathogens در حال ظهور
[ترجمه گوگل]بهبود توانایی های آزمایشگاهی برای شناسایی و شناسایی پاتوژن های در حال ظهور

11. Another way to characterize these deepening levels of concentration is by the amount of time the mind can remain undisturbed.
[ترجمه ترگمان]یک راه دیگر برای مشخص کردن این سطوح عمیق غلظت، مقدار زمانی است که ذهن می تواند دست نخورده باقی بماند
[ترجمه گوگل]راه دیگری برای توصیف این سطوح عمیق غلظت، از لحاظ زمانی است که ذهن می تواند درهم شکسته باقی بماند

12. Can you characterize your own political belief system?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید سیستم اعتقادی سیاسی خود را مشخص کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید سیستم اعتقادات سیاسی خود را مشخص کنید؟

13. A lot of people characterize romance as trashy books.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم داستان عاشقانه را به عنوان کتاب بی ارزش توصیف می کنند
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد عاشقانه را به عنوان کتابهای ناپسند توصیف می کنند

14. Some of them we would characterize as networks, others as staff support / staff development cooperatives.
[ترجمه ترگمان]برخی از آن ها ما را به عنوان شبکه ها، دیگران به عنوان حمایت از تعاونی توسعه کارکنان \/ کارکنان توصیف می کنیم
[ترجمه گوگل]بعضی از آنها ما را به عنوان شبکه ها، بعضی دیگر به عنوان پشتیبانی کارکنان / تعاونی های کارکنان تعریف می کنند

15. What concepts can be used to characterize those systems that are not democratic?
[ترجمه ترگمان]کدام مفاهیم می توانند برای مشخص کردن سیستم هایی که دموکراتیک نیستند مورد استفاده قرار گیرند؟
[ترجمه گوگل]چه مفاهیمی می تواند برای توصیف سیستم هایی که دموکراتیک نیستند استفاده شود؟

They characterize anyone who disagrees with them as a traitor.

آنان هرکس را که با آن‌ها مخالف باشد، خائن توصیف می‌کنند.


to charachterize a friend in a few words

یک نفر دوست را در چند کلمه توصیف کردن


Greed characterized all his deeds.

طمع، کلیه‌ی اعمال او را متمایز می‌کرد.


پیشنهاد کاربران

توصیف کردن مشخص کردن ( مثال مشخص کردن نوشته ی کسی )

مشخص کردن ویژگی ها

شناختن، شناساندن

ویژگی پردازی کردن

وصف بارز چیزی بودن

صفت، مشخصه و مُعرّف چیزی بودن مثلا رنگ روغن، صفت، مشخصه و معرف آثار این نقاش است/توصیف، معرفی و مشخص کردن با ویژگی های خاصی مثلا آن مورخ، آن دوره را به عنوان عصر خرد توصیف، معرفی و مشخص می کند.

مشخصه ی چیزی بودن

بیش از حد بزرگ جلوه دادن
اغراق در توصیف کردن

توصیف کردن ، متصف کردن ، وصف کردن، صلاحیت ، به نحوه احسن
You described calmness as a sign of the beauty of the event of your common names



شرح و توصیف از چیزی داشتن

این واژه برابر ( مشخصه سازی کردن ) می باشد.
( charact ) با ( سرشت ) از یک بُن و ریشه می باشد.
( er ) با ( آر ) از یک ریشه و بن می باشد. . . سرشتار
( ize ) با ( یختن، یزیدن ) از یک ریشه و بن می باشد. . . ( سرشتاریختن ) یا ( سرشتیختن )
characterize= واژه ( پیشنهادی ) سرشتیختن
characterized=سرشتیخته

ویژگی های کسی یا چیزی را شرح دادن


کلمات دیگر: