کلمه جو
صفحه اصلی

globe


معنی : گوی، حباب، قطره، کره، کره خاک، زمین، گرد کردن، کروی کردن
معانی دیگر : به صورت توپ درآوردن، گوی مانند شدن یا کردن، گندله کردن یا شدن، کروی شدن یا کردن، هر چیز کروی شکل (مثل قدح شیشه ای یا حباب لامپ و غیره)، کره ی بلورین، توپچه، توپی، هر چیز گرد، نقشه ی زمین (به شکل کره)، کره ی جغرافیایی، مدل کروی ماه و سایر اجرام سماوی

انگلیسی به فارسی

کره، گوی، حباب، زمین، کره خاک، کروی کردن، گرد کردن


جهان، کره، گوی، زمین، حباب، کره خاک، قطره، کروی کردن، گرد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the earth (usu. prec. by the).
مترادف: earth, world
مشابه: biosphere, planet

- Magellen's ship sailed around the globe.
[ترجمه ترگمان] کشتی Magellen دور کره زمین حرکت می کرد
[ترجمه گوگل] کشتی مژلن در سرتاسر جهان پرواز کرد

(2) تعریف: a planet or other celestial body.
مترادف: orb, sphere, world
مشابه: moon, planet, star

- Rings composed mainly of ice particles and dust encircle the globe.
[ترجمه امیر] حلقه ها که بیشتر ( عمدتا ) از ذرات یخ و گرد و غبار تشکیل شده اند زمین را محاصره کرده اند
[ترجمه ترگمان] حلقه ها بیشتر از ذرات یخی و گرد و غبار کره زمین تشکیل شده اند
[ترجمه گوگل] حلقه ها عمدتا از ذرات یخ و گرد و غبار محاصره شده است

(3) تعریف: a round or spherical object, esp. a ball on which there is a map of the earth.
مشابه: sphere

- We looked for Albania on the globe in the school library.
[ترجمه ترگمان] در کتابخانه مدرسه به دنبال آلبانی گشتیم
[ترجمه گوگل] ما آلبانی را در سراسر جهان در کتابخانه مدرسه جستجو کردیم

(4) تعریف: a more or less spherical object, such as a round fishbowl or the glass of a light bulb.
مترادف: ball, sphere
مشابه: bubble, globoid, orb, round
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: globes, globing, globed
• : تعریف: to shape into a globe.
مترادف: ball
مشابه: round
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to take the shape of a globe.
مترادف: ball
مشابه: round

• ball, sphere; planet earth; small sphere which represents the planet earth
you can refer to the earth as the globe.
a globe is a spherical object with a map of the world on it.
any object shaped like a ball can be referred to as a globe.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] گلوله
[ریاضیات] کره، گوی

مترادف و متضاد

گوی (اسم)
globe, sphere, ball, orb, clue, clew, rundle

حباب (اسم)
globe, foam, blubber, blob, bubble

قطره (اسم)
drop, globe, gobbet, minim, goblet, blob, drops, gutta, driblet

کره (اسم)
butter, globe, sphere, butterfat

کره خاک (اسم)
globe

زمین (اسم)
ground, acre, land, earth, field, soil, vale, globe, domain, zone, terrain, territory, glebe, terrene

گرد کردن (فعل)
gather, agglomerate, round, round off, conglobate, globe, roll

کروی کردن (فعل)
globe

Earth, sphere


Synonyms: apple, ball, balloon, big blue marble, map, orb, planet, rondure, round, spheroid, terrene, world


جملات نمونه

1. globe valve
شیر فلکه ی کره ای (لوله کشی)،شیر کاسه ای

2. the globe of the eye
کره ی چشم

3. His greatest ambition is to sail round the globe.
[ترجمه ترگمان]بزرگ ترین آرزویش این است که دور کره زمین حرکت کند
[ترجمه گوگل]بزرگترین جاه طلبی او این است که به دور دنیا سفر کند

4. The globe is rolling round all the time.
[ترجمه ترگمان]کره زمین همیشه در حال چرخش است
[ترجمه گوگل]جهان همه زمانها رول است

5. The silvery globe of the moon hung in the sky.
[ترجمه ترگمان]کره ماه در آسمان آویخته بود
[ترجمه گوگل]ستاره سیلور ماه ماه در آسمان آویزان شد

6. He still wheels and deals around the globe.
[ترجمه ترگمان]او هنوز چرخ می زند و به دور دنیا سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]او هنوز چرخ ها و معاملات در سراسر جهان است

7. She travelled the globe in search of good writers of children's stories.
[ترجمه ترگمان]او در جستجوی نویسندگان خوب داستان های کودکان به دنیا سفر کرد
[ترجمه گوگل]او در جستجوی نویسندگان خوب داستان های کودکان سفر کرد

8. America's media companies bestride the globe.
[ترجمه ترگمان]شرکت های رسانه ای آمریکا در سراسر دنیا تبلیغ می کنند
[ترجمه گوگل]شرکت های رسانه ای آمریکا جهان را سرزنش می کنند

9. Chess fans around the globe watched the match with breathless interest.
[ترجمه ترگمان]طرفداران شطرنج در سراسر دنیا با علاقه شدید به مسابقه نگاه می کردند
[ترجمه گوگل]طرفداران شطرنج در سراسر جهان تماشا را با علاقه با نفس نفس نفس زدن

10. The silvery globe of the moon sank towards the horizon.
[ترجمه ترگمان]نور نقره ای ماه به سمت افق پرت شد
[ترجمه گوگل]ستاره سیلور ماه ماه به سمت افق فرو رفت

11. The sun is an immense globe.
[ترجمه ترگمان]خورشید کره زمین پهناوری است
[ترجمه گوگل]خورشید یک جهان عظیم است

12. We use a globe in our geography class.
[ترجمه ترگمان]ما از یک کره زمین در کلاس جغرافی خود استفاده می کنیم
[ترجمه گوگل]ما از کلاس جهانی جغرافیای ما استفاده می کنیم

13. Athletes from every corner of the globe competed in the Games.
[ترجمه ترگمان]ورزش کاران هر گوشه جهان در این بازی ها به رقابت پرداختند
[ترجمه گوگل]ورزشکاران از هر گوشه ای از جهان در بازی ها رقابت می کنند

14. Motor vehicles are found all over the globe.
[ترجمه ترگمان]وسایل نقلیه موتوری در سراسر جهان یافت می شوند
[ترجمه گوگل]وسایل نقلیه موتور در سراسر جهان یافت می شود

15. The Earth is a globe.
[ترجمه ترگمان]زمین کره زمین است
[ترجمه گوگل]زمین زمین است

He globed the snow and hurled it at us.

او برف‌ها را گرد کرد و به طرف ما پراند.


the globe of the eye

کره‌ی چشم


globe valve

شیرفلکه‌ی کره‌ای (لوله‌کشی)، شیرکاسه‌ای


پیشنهاد کاربران

سیاره هر چیز کردی شکلی

لامپ

کره جغرافیایی
. . .

کُره

تندیس

گوی حباب

جهان
Global:جهانی

drop = قطره

جهان

چونکه هر 2 زبان هندواُروپایی هستن چم این واژه، گوی، اَست در زبانهای محلیِ کشور - گُلو - گویند و تیله بازی و فوتبال را - گُلوبازی - گویند

گوی ال = گویال ( مانند چنگ ال )
گویال = globe
گویالی= global
گویالیدن= globalize
گویالِش = globalization
گویالگر/گویالنده = globalizer
گویالیده = globalized
گویالگِروَی = globalism
گویالگِرو = globalist
گویالگِرَویک = globalistic

برای اِشارِهیدَن به مفهوم گردینگی و گرد بودگی.
گویال.
گردال.
گُوال ( از گُلو ) .
گِردیس ( گرد دیس )
گویدیس.
گلودیس.
گلودیز
گلودیزه. ( شکلِ دیگر دیس )
گردیز.
گردیزه.
گلویز.
گلویزه.
گردینه.
گوینه .
گلوینه.
گِردواره.
گویواره.
گُلواره.
گوینا.
گردنا.
گلونا.
گویک.
گلوک.
گردک.
گویچه.
گویژه.
گردچه.
گردژه.
گلوچه.
گلوژه.
گردگون.
گلوگون.
گویگون.
گویوش ( پسوند وش )
گردوش.
گلوش.
گویفش ( پسوند فش )
گردفش.
گلوفَش.
گویو ( پسوند "او" )
گلویو.
گردو.
گلوسان ( پسوند سان )
گردسان.
گویسان.
*مکان گرد.
گردستان.
گویستان.
گلوستان.
گویکده.
گلوکده.
گردکده.
گویسرا.
گلوسرا.
گردسرا.
. . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .


کلمات دیگر: