(تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده
hardened
(تداعی منفی) سرسخت، خوگرفته، اصلاح ناپذیر، سخت شده (رجوع شود به: harden)، سفت شده
انگلیسی به فارسی
سخت شده ،سفت شده
سخت است، سخت شدن، سخت کردن، سفت شدن، سفت کردن، ماسیدن، تبدیل به جسم جامد کردن
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: made or become hard or harder.
• مشابه: callous
• مشابه: callous
- We can walk on the hardened cement now.
[ترجمه ترگمان] حالا می توانیم روی سیمان سخت شده راه برویم
[ترجمه گوگل] در حال حاضر می توانیم روی سیمان سخت شده راه برویم
[ترجمه گوگل] در حال حاضر می توانیم روی سیمان سخت شده راه برویم
• (2) تعریف: unchangeable, as regards behavior.
- There had been some hope for him in his youth, but now he was a hardened criminal.
[ترجمه ترگمان] در جوانی امیدی به او وجود داشت، اما حالا او یک مجرم سرسخت بود
[ترجمه گوگل] او در جوانگی امیدوار بود، اما در حال حاضر او یک جنایتکار شدید است
[ترجمه گوگل] او در جوانگی امیدوار بود، اما در حال حاضر او یک جنایتکار شدید است
- Can a hardened sinner be forgiven?
[ترجمه ترگمان] آیا یک گناهکار سنگدل می تواند بخشیده شود؟
[ترجمه گوگل] آیا یک گناهکار سخت می تواند ببخشد؟
[ترجمه گوگل] آیا یک گناهکار سخت می تواند ببخشد؟
• (3) تعریف: made tough by experience.
• مشابه: jaded
• مشابه: jaded
- The hardened soldiers no longer felt horror at the sight of the dead and wounded.
[ترجمه ترگمان] سربازان سنگدل دیگر از دیدن مردگان و مجروحین وحشت نمی کردند
[ترجمه گوگل] سربازان سخت گیر دیگر در معرض مرده ها و زخمی ها احساس ترسناکی نکردند
[ترجمه گوگل] سربازان سخت گیر دیگر در معرض مرده ها و زخمی ها احساس ترسناکی نکردند
( verb )
• : تعریف: past participle of harden.
• made hard; strengthened; reinforced; secured as to survive a nuclear weapons attack; made tough; experienced an emotional manner as to have become apathetic about something that most people would find difficult or disagreeable
hardened means having so much experience of something that you are no longer affected by it in the way that other people would be.
hardened means having so much experience of something that you are no longer affected by it in the way that other people would be.
دیکشنری تخصصی
[عمران و معماری] سخت شده
مترادف و متضاد
unfeeling
Synonyms: accustomed, benumbed, callous, case-hardened, coldhearted, contemptuous, cruel, disdainful, habituated, hard-as-nails, hard-bitten, hard-boiled, hardhearted, heartless, impenetrable, impious, inaccessible, indurated, inured, irreverent, obdurate, obtuse, prepared, resistant, seasoned, steeled, toughened, unashamed, unbending, uncaring, uncompassionate, unemotional, unrepenting, unsubmissive
Antonyms: compassionate, feeling, kind, nice, sympathetic
جملات نمونه
1. a hardened criminal
جنایتکار اصلاح ناپذیر
2. soldiers hardened by exposure to the harsh alaskan winters
سربازانی که زمستان های شدیدآلاسکا آنها را پر استقامت کرده بود.
3. crime had hardened his heart
جنایت او را سنگدل کرده بود.
4. that event hardened him in his determination to leave at once
آن رویداد اراده ی او را نسبت به عزیمت هر چه زودتر قوی تر کرد.
5. torture only hardened his convictions
شکنجه فقط و فقط اعتقادات او را راسخ تر کرد.
6. a lake of hardened lava
دریاچه ای از گدازه ی سفت شده
7. gradually the water hardened and became as hard as stone
کم کم آب ماسید و همچون سنگ سخت شد.
8. horse hooves had compacted and hardened the farm's soil
سم اسبان خاک مزرعه را به هم کوفته و سخت کرده بود.
9. Your bread has hardened, how long?
[ترجمه ترگمان]نان تو چقدر سفت شده، چقدر طول می کشد؟
[ترجمه گوگل]نان شما چقدر سخت است؟
[ترجمه گوگل]نان شما چقدر سخت است؟
10. Her face hardened into an expression of hatred.
[ترجمه ترگمان]چهره اش حاکی از کینه و نفرت بود
[ترجمه گوگل]چهره اش به بیان تنفر تبدیل شده است
[ترجمه گوگل]چهره اش به بیان تنفر تبدیل شده است
11. The viewpoints of the two parties hardened.
[ترجمه ترگمان]نقطه نظرات این دو حزب سخت شد
[ترجمه گوگل]دیدگاه های دو طرف سخت شد
[ترجمه گوگل]دیدگاه های دو طرف سخت شد
12. Their suspicions hardened into certainty.
[ترجمه ترگمان]سوظن آن ها به یقین مبدل شد
[ترجمه گوگل]سوء ظن آنها به اطمینان سخت می شود
[ترجمه گوگل]سوء ظن آنها به اطمینان سخت می شود
13. His eyes hardened as he remembered how they had laughed at him.
[ترجمه ترگمان]همچنان که به یاد می آورد که چگونه به او خندیده بودند، چشمانش سخت شد
[ترجمه گوگل]چشمانش سخت تر شد، به یاد می آورد که چگونه به او خندیدند
[ترجمه گوگل]چشمانش سخت تر شد، به یاد می آورد که چگونه به او خندیدند
14. His face hardened momentarily, then he looked away.
[ترجمه ترگمان]چهره اش لحظه ای سخت شد و بعد سرش را برگرداند
[ترجمه گوگل]چهره او لحظه ای سخت شد، سپس او نگاه دور
[ترجمه گوگل]چهره او لحظه ای سخت شد، سپس او نگاه دور
15. They had been hardened to the horrors of war.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای وحشت های جنگ سخت شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها برای وحشت جنگ سخت شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها برای وحشت جنگ سخت شده بودند
16. Doctors are hardened to the sight of blood.
[ترجمه ترگمان]پزشکان از دیدن خون سخت شده اند
[ترجمه گوگل]پزشکان به دیدن خون سخت می گیرند
[ترجمه گوگل]پزشکان به دیدن خون سخت می گیرند
a hardened criminal
جنایتکار اصلاحناپذیر
پیشنهاد کاربران
hardened criminal =مجرم سابقه دار
dry lake beds of hardened clay
بستر دریاچه خشک شده از خاک رس سخت.
بستر دریاچه خشک شده از خاک رس سخت.
کارکشته
که معادل معنای زیر هست:
very experienced in a particular job or activity and therefore not easily upset by its more unpleasant aspects
که معادل معنای زیر هست:
very experienced in a particular job or activity and therefore not easily upset by its more unpleasant aspects
کلمات دیگر: