کلمه جو
صفحه اصلی

tantrum


معنی : خشم، غیظ، کج خلقی، اوقات تلخی، قهر
معانی دیگر : غیظ (ناگهانی)، بد خلقی، اعراض، ونگ زدن، (به ویژه کودک) بهانه گیری و خشم، نحسی، گریه زاری

انگلیسی به فارسی

کج خلقی، اوقات تلخی، خشم، غیظ، قهر


اوقات تلخی، خشم، کج خلقی، قهر، غیظ


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a violent, noisy display of temper, esp. by a young child.
مترادف: conniption, fit
مشابه: blowup, eruption, explosion, flare-up, frenzy, outburst, rampage, scene, storm

- The screaming child was obviously having a tantrum.
[ترجمه مهسا] بچه جیغ جیغو پیدا بود که اوقاتش تلخه
[ترجمه ترگمان] بچه جیغ می زد که اوقات تلخی می کند
[ترجمه گوگل] کودک فریاد آشکارا دچار تندرو شد

• fit of ill-temper, outburst of rage
a tantrum is a noisy and childish outburst of bad temper.

مترادف و متضاد

خشم (اسم)
bate, resentment, irritation, temper, anger, rage, wrath, fury, indignation, ire, ramp, rampage, tantrum, choler, furiosity, furiousness, furore, teen, heebie-jeebies

غیظ (اسم)
resentment, anger, rage, wrath, fury, indignation, dudgeon, tantrum

کج خلقی (اسم)
tiff, funk, belligerence, irritability, distemper, tantrum, petulance, petulancy

اوقات تلخی (اسم)
dudgeon, tantrum

قهر (اسم)
wrath, tantrum, miff, grumps, sulks

fit


Synonyms: anger, animosity, conniption, dander, flare-up, hemorrhage, huff, hysterics, outburst, storm, temper, temper tantrum, wax


Antonyms: calm, contentment, peace


جملات نمونه

1. to throw a tantrum
بد خلقی کردن،گریه زاری کردن

2. he went home drunk and his wife threw a tantrum
مست به خانه رفت و زنش سخت آتشی شد.

3. Johnny had/threw a tantrum in the shop because I wouldn't buy him any sweets.
[ترجمه ترگمان]جانی در مغازه اوقات تلخی کرده بود، چون من هیچ شیرینی برایش نخواهم خرید
[ترجمه گوگل]جانی تا به حال در یک مغازه مشغول خوردن بود، چون من هیچ شیرینی ندیدم

4. He threw a tantrum on the school bus.
[ترجمه ترگمان]او در اتوبوس مدرسه اوقات تلخی کرد
[ترجمه گوگل]او بر روی اتوبوس مدرسه پرتاب کرد

5. She throws a tantrum when she can't have the toy she wants.
[ترجمه ترگمان]وقتی نمی تواند آن اسباب بازی را که می خواهد داشته باشد، اوقات تلخی می کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که او نمی تواند اسباب بازی را که می خواهد، پرتاب می کند

6. He immediately threw a tantrum, screaming and stomping up and down like a child.
[ترجمه ترگمان]او فورا اوقات تلخی کرد، جیغ کشید و مثل بچه ها بالا و پایین رفت
[ترجمه گوگل]او بلافاصله تندروم را تکان داد و فریاد کشید و مانند یک کودک به پا کرد

7. Every time he had a tantrum she put a tick in the appropriate square.
[ترجمه ترگمان]هر دفعه که اوقات تلخی می کرد، یک سوسک را در میدان مناسب می گذاشت
[ترجمه گوگل]هر بار که او تکان خورد، یک تیک در مربع مناسب قرار داد

8. After a tantrum, a child needs time to regroup.
[ترجمه ترگمان]پس از اوقات تلخی، کودک برای تجدید قوا نیاز به زمان دارد
[ترجمه گوگل]پس از یک تندرو، یک کودک نیاز به زمان برای گروه بندی دارد

9. The tantrum she throws on her own front lawn, after De Niro locks her out, is a stunner.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه \"دنیرو\" او را قفل کرد، یک گیج کننده است که او بر روی چمن جلو خودش می اندازد
[ترجمه گوگل]پس از آنکه دنیرو قفل آن را بیرون بکشد، تندرومی که بر روی چمن جلوی خود می اندازد، عصبانی است

10. On Tuesday he had a temper tantrum on the school bus and then kicked the school secretary.
[ترجمه ترگمان]روز سه شنبه او در اتوبوس مدرسه اوقات تلخی کرد و سپس به سمت دبیر مدرسه رفت
[ترجمه گوگل]روز سه شنبه او در اتوبوس مدرسه ترس و وحشت داشت و سپس دبیر مدرسه را لگد زد

11. He threw a tantrum when she complained he should have treated her earlier.
[ترجمه ترگمان]او زمانی که شکایت می کرد که او زودتر با او رفتار خواهد کرد، اوقات تلخی کرد
[ترجمه گوگل]هنگامی که او شکایت کرد او باید قبل از آن او را درمان کرده بود، او را تکان داد

12. Try to avoid surprises and avoid throwing a tantrum yourself.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید از سورپرایز اجتناب کنید و از پرتاب کردن خودتان اجتناب کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید از شگفتی ها اجتناب کنید و خودتان را از بین ببرید

13. He could throw a tantrum or a punch.
[ترجمه ترگمان]او می توانست یک پرخاش یا یک مشت پرتاب کند
[ترجمه گوگل]او می تواند یک تونوم یا پانچ پرتاب کند

14. He threw a temper tantrum at school when two of the newcomers took his soccer ball.
[ترجمه ترگمان]وقتی دو نفر از تازه واردان توپ فوتبال او را گرفتند، او در مدرسه اوقات تلخی کرد
[ترجمه گوگل]وقتی دو نفر از تازه واردان توپ فوتبال خود را گرفتند، او در مدرسه تکان خوردگی را پرتاب کرد

the child's repeated tantrums

گریه‌زاری‌های پی‌در‌پی کودک


to throw a tantrum

بدخلقی کردن، گریه‌زاری کردن


پیشنهاد کاربران

قشقرق

گریه و زاری. قهر. کج خلقی.


غلیان خشم ، حمله قشقرق

خشم ( ناگهانی ) همراه با داد و هوار،
قشقرق،
بد خلقی،
اوقات تلخی

1 ) She was famous for throwing tantrums on set
2 ) Children often throw tantrums at this age.

بهانه گیری و لج


کلمات دیگر: