کلمه جو
صفحه اصلی

queasy


معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق
معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

انگلیسی به فارسی

( queazy ) تهوع اور، لطیف مزاج، وسواسی، زیاد دقیق


آرامش، وسواسی، تهوع اور، لطیف مزاج، زیاد دقیق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: queasier, queasiest
مشتقات: queasily (adv.), queasiness (n.)
(1) تعریف: feeling nausea.
مترادف: nauseous, sick
مشابه: bilious, giddy, indisposed, out of sorts, sickish, upset, woozy

(2) تعریف: frequently nauseated; tending toward nausea.
مترادف: squeamish
مشابه: delicate, irritable, nervous, sensitive, temperamental

- a queasy stomach
[ترجمه ترگمان] حالت تهوع دارد،
[ترجمه گوگل] معده آرام

(3) تعریف: ill at ease; unsure; uneasy.
مترادف: ill at ease, uneasy, unsure
مشابه: anxious, nervous, uncertain, uncomfortable, upset

- I'm queasy about criticizing her.
[ترجمه ترگمان] من به انتقاد از او حالت تهوع دارم
[ترجمه گوگل] من در مورد انتقاد از او عصبانی هستم

• nauseating, sickening; nauseous, sickened; feeling regretful; finicky, picky, choosy; meticulous, strict
if you feel queasy, you feel rather sick.

مترادف و متضاد

تهوع اور (صفت)
fulsome, nauseous, nauseating, sickening, queasy

وسواسی (صفت)
morose, valetudinarian, whimsical, meticulous, queasy, scrupulous, pernickety, persnickety, overcautious, valetudinary

لطیف مزاج (صفت)
queasy

زیاد دقیق (صفت)
queasy

not feeling well; not comfortable


Synonyms: anxious, bilious, concerned, fidgety, green around gills, groggy, ill, ill at ease, indisposed, nauseated, pukish, qualmish, queer, restless, rocky, sick, sick as a dog, sickly, squeamish, troubled, uncertain, uncomfortable, under the weather, uneasy, unwell, upset, worried


Antonyms: comfortable, healthy, satisfied


جملات نمونه

1. a queasy stomach
شکم منقلب

2. how queasy we become when a mean person claims to be good
چقدر بیزار می شویم وقتی که آدم بدجنسی ادعای نیکی می کند.

3. the queasy motion of the waves
حرکت تهوع آور امواج

4. the jolts of the bus made me queasy
تکان های اتوبوس حال مرا به هم زد.

5. I started to feel queasy as soon as the boat left the harbour.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه قایق از لنگرگاه خارج شد، حالت تهوع پیدا کردم
[ترجمه گوگل]به محض اینکه قایق بندر را ترک کرد شروع به احساس آرامش کردم

6. Now she'd arrived she felt queasy inside.
[ترجمه ترگمان]حالا امده بود و حالت تهوع پیدا می کرد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر او وارد شده است او احساس queasy در داخل

7. I felt a little queasy on the ship.
[ترجمه ترگمان]من کمی حالت تهوع به کشتی داشتم
[ترجمه گوگل]احساس خستگی کمی در کشتی داشتم

8. Travelling on a bus makes me feel queasy.
[ترجمه ترگمان]مسافرت با اتوبوس باعث می شود که من حالت تهوع پیدا کنم
[ترجمه گوگل]سفر به اتوبوس باعث می شود احساس راحتی کنم

9. Yet the queasy feeling persists among Democrats and Republicans that the accident-prone challenger may still collapse before reaching that final hurdle.
[ترجمه ترگمان]با این حال حالت تهوع در میان دموکرات ها و جمهوری خواهان ادامه دارد مبنی بر اینکه یک رقیب در معرض حادثه هنوز ممکن است قبل از رسیدن به آخرین مانع سقوط کند
[ترجمه گوگل]با این حال، احساس آرامش در میان دموکرات ها و جمهوری خواهان وجود دارد که ممکن است پیش از رسیدن به این مانع نهایی، رقیب حادثه ای ممکن است سقوط کند

10. For his gut was still queasy with occasional pain: Rab hoped not to be up all through the night.
[ترجمه ترگمان]چون قلبش هنوز به درد می خورد: امیدوار بودم تمام شب را بیدار بمانم
[ترجمه گوگل]برای روده خود هنوز با درد ناگهانی مواجه بود راب امیدوار بود که تمام شب را نگذراند

11. In fact, she felt decidedly queasy.
[ترجمه ترگمان]در واقع، حالت تهوع داشت
[ترجمه گوگل]در حقیقت، او احساس قاطعانه کرد

12. The queasy stomach common to hangovers is often attributable to the increased acids secreted by the stomach in response to alcohol.
[ترجمه ترگمان]معده queasy که در hangovers معمول است اغلب به اسیده ای increased ترشح می شود که توسط معده در واکنش به الکل ترشح می شوند
[ترجمه گوگل]معده ملایم که برای غربالگری ها معمول است، اغلب به دلیل افزایش اسید های ترشح شده توسط معده در پاسخ به الکل است

13. I said I'd felt queasy suddenly.
[ترجمه ترگمان]ناگهان حالت تهوع پیدا کردم
[ترجمه گوگل]من گفتم ناگهان احساس آرامش کردم

14. Bit by bit, queasy with sorrow, a child must unravel the fabric of her parents' lives.
[ترجمه ترگمان]کودکی که کم کم حالت تهوع به خود می گیرد، باید بافت زندگی پدر و مادرش را از هم جدا کند
[ترجمه گوگل]بیت بیتی، دلتنگ با غم و اندوه، یک کودک باید پارچه زندگی پدر و مادرش را باز کند

the queasy motion of the waves

حرکت تهوع‌آور امواج


The jolts of the bus made me queasy.

تکان‌های اتوبوس حال مرا به هم زد.


a queasy stomach

شکم منقلب


How queasy we become when a mean person claims to be good.

چقدر بیزار می‌شویم وقتی که آدم بدجنسی ادعای نیکی می‌کند.


پیشنهاد کاربران

ببخشید اشتباه نوشتم، به معنی تهوع داشتن است، feeling queasy یعنی حالت تهوع داشتن


کلمات دیگر: