کلمه جو
صفحه اصلی

quiver


معنی : ارتعاش، ترکش، تیردان، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن
معانی دیگر : جنبیدن، مرتعش بودن، شیبیدن، لرزه، لرزش، تنبش، شگا، تیرکش

انگلیسی به فارسی

ترکش، تیردان، بهدف خوردن، درتیر دان قرار گرفتن،لرزیدن، ارتعاش


تیرانداز، ترکش، تیردان، ارتعاش، در تیردان قرار گرفتن، بهدف خوردن، لرزیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: quivers, quivering, quivered
• : تعریف: to shake or tremble slightly.
مترادف: pulsate, tremble, vibrate
مشابه: shake, shiver

- Her chin quivered as she wept and begged for mercy.
[ترجمه ترگمان] همچنان که اشک می ریخت، چانه اش می لرزید و التماس می کرد
[ترجمه گوگل] چانه اش چرت زد و گریه کرد و خواست که رحمت کند
اسم ( noun )
مشتقات: quivery (adj.), quiveringly (adv.), quiverer (n.)
• : تعریف: a slight shake or tremble.
مترادف: palpitation, shiver, tremor
مشابه: shake, thrill, trepidation

- I put my arm around the frightened child and felt the quiver of her shoulders.
[ترجمه ترگمان] دستم را دور بچه وحشت زده گذاشتم و لرزش شانه هایش را احساس کردم
[ترجمه گوگل] دستم را در اطراف کودک ترسناک قرار دادم و تیرانداز از شانه هایش را احساس کردم
- We could hear the quiver in his voice as he nervously addressed the audience.
[ترجمه ترگمان] ما می توانستیم صدای لرزش صدایش را وقتی که با حالتی عصبی مخاطب قرار می داد، بشنویم
[ترجمه گوگل] ما می توانستیم صدای تیزر را در صدای او بشنویم، به طوری که او به نگرانی مخاطب می گفت
اسم ( noun )
(1) تعریف: a case designed to hold and transport arrows, often strapped to the back or waist.

- He adjusted the position of his quiver so that his arrows were in easy reach.
[ترجمه ترگمان] او موقعیت quiver خود را تنظیم کرد تا تیره ای تیرها به آسانی به آن دسترسی پیدا کنند
[ترجمه گوگل] او موضع تیرانداز خود را تنظیم کرد به طوری که فلش هایش در دسترس بود

(2) تعریف: enough arrows to fill such a case.

• shiver, shudder; case for carrying arrows
shiver, quake, tremble, shudder
if something quivers, it shakes or trembles. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. her whole body gave a slight quiver.

مترادف و متضاد

ارتعاش (اسم)
shake, vibration, tremble, shudder, shiver, quaver, tremolo, libration, vibrancy, quiver, plangency, vibratility

ترکش (اسم)
quiver

تیردان (اسم)
quiver

در تیردان قرار گرفتن (فعل)
quiver

بهدف خوردن (فعل)
quiver

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

shaking, vibration


Synonyms: convulsion, flash, glimmer, glitter, oscillation, palpitation, pulsation, shake, shimmer, shiver, shudder, sparkle, spasm, throb, tic, tremble, tremor, twinkle


Antonyms: quiet, stillness


shake, vibrate


Synonyms: agitate, beat, convulse, dither, jitter, oscillate, palpitate, pulsate, pulse, quake, quaver, shiver, shudder, thrill, throb, tremble, tremor, twitter


Antonyms: be still


جملات نمونه

1. the quiver of leaves in the breeze
لرزش برگ ها در نسیم

2. The memory of that day made him quiver with anger.
[ترجمه ترگمان]خاطره آن روز او را از خشم تکان داد
[ترجمه گوگل]حافظه آن روز باعث شد تا او خشمگین شود

3. Jane couldn't help the quiver in her voice.
[ترجمه مسعود] جین نتوانست جلو لرزش صدایش را بگیرد
[ترجمه ترگمان]جین نمی توانست به لرزش صدایش کمک کند
[ترجمه گوگل]جین نمیتوانست صدای او را تکان دهد

4. Can you feel a quiver of her hands?
[ترجمه مسعود] میتوانی لرزش در دستانش را احساس کنی؟
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید یک لرزش دست او را احساس کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید یک تیر انداز از دست او را احساس کنید؟

5. I felt a quiver of excitement run through me.
[ترجمه ترگمان]احساس کردم لرزشی از هیجان وجودم را فرا می گیرد
[ترجمه گوگل]من احساس تیرگی از هیجان را از طریق من اجرا شد

6. A quiver of expectancy ran through the audience.
[ترجمه ترگمان]لرزشی از امید در میان حضار گذشت
[ترجمه گوگل]یک تیرانداز از امید به زندگی از بین مخاطبان

7. The opening bars of the music sent a quiver of excitement through the crowd.
[ترجمه ترگمان]صدای باز شدن صدای موسیقی لرزشی از میان جمعیت به گوش رسید
[ترجمه گوگل]میله های باز موسیقی موجب هیجان از طریق جمعیت شد

8. I felt a quiver of panic.
[ترجمه ترگمان]لرزشی از وحشت سراپای وجودم را فرا گرفت
[ترجمه گوگل]من احساس ترس از وحشت

9. He felt not a quiver of fear, not a doubt of his own powers.
[ترجمه ترگمان]او لرزشی از ترس نداشت، بدون شک به قدرت خودش
[ترجمه گوگل]او احساس ترس از ترس، و نه شک و تردید از قدرت خود را

10. An ivory quiver hung upon her left shoulder and in her hand was a bow.
[ترجمه ترگمان]لرزشی از عاج بر شانه چپش آویخته بود و در دستش کمان داشت
[ترجمه گوگل]یک راننده عاج را روی شانه چپ خود گذاشت و در دست او کمان بود

11. Its inhabitants quiver with curiosity whenever the desert train discharges a consignment of tourists.
[ترجمه ترگمان]هر وقت که قطار صحرا محموله ای از توریست ها را تخلیه می کند، ساکنانش از کنجکاوی می لرزند
[ترجمه گوگل]ساکنان آن هر زمان که قطار بیابان یک جزء گردشگران را تخلیه می کند، با کنجکاوی تکان می دهد

12. So with his trusty bow and a quiver full of arrows he set out to prove everyone else wrong.
[ترجمه ترگمان]پس با آن تعظیم و کمانش که پر از تیر بود، بیرون رفت تا همه را اشتباه نشان دهد
[ترجمه گوگل]بنابراین با تعظیم قابل اطمینان و تیرانداز پر از فلش او قصد داشت همه چیز را ثابت کند

13. Never a quiver or a moan.
[ترجمه ترگمان]هرگز یک لرزش یا ناله وجود ندارد
[ترجمه گوگل]هرگز یک تیر یا ناله نیست

14. However, their bottom lips still quiver when the ball is stolen from them.
[ترجمه ترگمان]با این حال، وقتی توپ از آن ها دزدیده شد، لب هایش هنوز تکان می خورند
[ترجمه گوگل]با این حال، لب پایین آنها هنوز هم تکان دهنده هنگامی که توپ از آنها به سرقت رفته است

15. He extended a hand: not a quiver.
[ترجمه ترگمان]دستش را دراز کرد؛ یک لرزش نبود
[ترجمه گوگل]او یک دست را تکان داد

the quivering branches of a tree in a spring breeze

شاخه‌های لرزان درخت در نسیم بهاری


Her voice quivered a bit.

صدایش کمی مرتعش شد.


the quiver of leaves in the breeze

لرزش برگ‌ها در نسیم


پیشنهاد کاربران

محل نگهداری تیرهای تیرکمان

هراسان شدن، نگران شدن، مضطرب شدن

ارتعاش
Quiver velocity سرعت ارتعاشات سرعت نوسانی

[1] لرزیدن، جنبیدن، تکاندن، ارتعاش، جنبش، اهتزاز
[2] تیردان، ترکش، جعبه

quiver ( ورزش )
واژه مصوب: تیردان
تعریف: محفظه ای برای نگهداری تیرها


کلمات دیگر: