کلمه جو
صفحه اصلی

recollect


معنی : بخاطر آوردن، مستغرق شدن در، دوباره جمع کردن، در بحر تفکر غوطهور شدن
معانی دیگر : به یاد آوردن، به خاطر آوردن، تجدید خاطر کردن، به یاد داشتن، بخاطر اوردن، تمرکز قوا دادن،فکر را متمرکز کردن، خود را آرام کردن،بر خود مسلط شدن، دوباره گردآوری کردن،دوباره جمع کردن

انگلیسی به فارسی

دوباره جمع کردن، بخاطر آوردن، در بحر تفکر غوطه ورشدن، مستغرق شدن در


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recollects, recollecting, recollected
• : تعریف: to retrieve or be able to retrieve from memory; recall; remember.
مترادف: recall, remember
متضاد: forget
مشابه: evoke, summon, think

- I recollect some scenes from the movie very well.
[ترجمه A.A] من بعضی از صحنه های فیلم را خیلی خوب به خاطر میارم
[ترجمه ترگمان] چند تا صحنه از فیلم را خوب به یاد دارم
[ترجمه گوگل] من برخی از صحنه های فیلم را به خوبی یاد می گیرم
- Do you recollect seeing them at the festival last spring?
[ترجمه A.A] یادت میاد آنها را در جشنواره بهار پارسال دیدیم
[ترجمه ترگمان] آیا به خاطر دارید که بهار گذشته ایشان را در جشن دیده بودید؟
[ترجمه گوگل] آیا به یاد آوردن دیدن آنها در بهار سال گذشته است؟
- I don't recollect meeting his wife before.
[ترجمه A.A] من به خاطر نمیارم همسرش را قبلا ملاقات کرده باشم
[ترجمه ترگمان] به خاطر ندارم که قبلا با همسرش ملاقات کرده باشم
[ترجمه گوگل] من قبل از اینکه جلسه با همسرش را به یاد نمی آورم
- She can't recollect their visiting her while she was in the hospital.
[ترجمه ترگمان] وقتی در بیمارستان بود، نمی توانست به خاطر بیاورد که او را ملاقات کرده بودند
[ترجمه گوگل] او در حالی که در بیمارستان بود، نمی توانست از او بازدید کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: recollective (adj.), recollectively (adv.)
• : تعریف: to recall past events or things; remember.
مترادف: remember, reminisce
متضاد: forget
مشابه: contemplate, hark back, think

- Sometimes I look at the albums and just try to recollect.
[ترجمه ترگمان] گاهی به آلبوم های خود نگاه می کنم و سعی می کنم به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل] گاهی اوقات من به آلبوم ها نگاه می کنم و فقط سعی می کنم به خاطر داشته باشم
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-collects, re-collecting, re-collected
مشتقات: re-collection (n.)
(1) تعریف: to collect or gather once more.

(2) تعریف: to calm, compose, or rally (oneself).

• remember, bring back into memory, recall
if you recollect something, you remember it; a formal word.

مترادف و متضاد

بخاطر آوردن (فعل)
call up, mind, recall, remember, recollect, reminisce

مستغرق شدن در (فعل)
recollect

دوباره جمع کردن (فعل)
recollect

در بحر تفکر غوطه ور شدن (فعل)
recollect

remember


Synonyms: arouse, awaken, bethink, bring to mind, call to mind, cite, come to one, flash, flash on, look back on, mind, place, recall, recognize, remind, reminisce, retain, retrospect, revive, rouse, stir, summon, waken


Antonyms: forget


جملات نمونه

1. i can't recollect his name
نمی توانم نام او را به خاطر بیاورم.

2. All I recollect is a grey sky.
[ترجمه ترگمان]فقط به خاطر دارم که آسمان خاکستری است
[ترجمه گوگل]همه چیز را به یاد می آورم آسمان خاکستری است

3. I can't recollect the exact words.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم کلمات دقیق را به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم کلمات دقیق را به یاد آورم

4. As far as I recollect, you came late.
[ترجمه ترگمان]تا آنجا که یادم می آید، دیر آمدید
[ترجمه گوگل]تا آنجا که من به یاد می آورم، شما دیر آمدید

5. I cannot recollect where we met.
[ترجمه ترگمان]یادم نمی آید که کجا همدیگر را دیدیم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم جایی که ملاقات کرده ایم را به یاد آوریم

6. I can't seem to recollect where we met.
[ترجمه ترگمان]به نظرم یادم نمی اید کجا همدیگر را دیدیم
[ترجمه گوگل]به نظر نمیرسد که جایی که ملاقات کردیم، به یاد داشته باشیم

7. She could not recollect being there.
[ترجمه ترگمان]نمی توانست به یاد بیاورد که در آنجا حضور دارد
[ترجمه گوگل]او نمیتواند در آنجا حضور داشته باشد

8. As far as I can recollect, his father was a surgeon at that time.
[ترجمه ترگمان]تا آنجا که یادم می آید پدرش در آن زمان یک جراح بود
[ترجمه گوگل]تا آنجا که من می توانم به یاد داشته باشم، پدرش در آن زمان جراح بود

9. Can you recollect his name?
[ترجمه ترگمان]اسم او را به خاطر دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید نام او را به یاد آورید؟

10. As far as I can recollect, she wasn't there on that occasion.
[ترجمه ترگمان]تا اونجایی که یادم میاد، اون موقع اونجا نبود
[ترجمه گوگل]تا آنجا که من می توانم به یاد داشته باشم، او در آن مناسبت نبود

11. As far as I can recollect, his name is Edward.
[ترجمه ترگمان]تا جایی که یادم می آید اسمش ادوارد است
[ترجمه گوگل]تا جایی که من می توانم به یاد می آورم، نام او ادوارد است

12. No one can recollect her leaving.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس یادش نمی آید که او از اینجا برود
[ترجمه گوگل]هیچ کس نمی تواند او را ترک کند

13. I recollect that you denied it.
[ترجمه ترگمان]به خاطر دارم که انکار کردید
[ترجمه گوگل]من به یاد می آورم که شما آن را انکار کردید

14. I don't recollect what he said.
[ترجمه ترگمان]یادم نمی اید چه گفت
[ترجمه گوگل]من او را نمی فهمم

15. She can recollect meeting the king.
[ترجمه ترگمان] اون میتونه به خاطر داشته باشه که با پادشاه ملاقات کرده
[ترجمه گوگل]او می تواند جلوی پادشاه را بگیرد

I can't recollect his name.

نمی‌توانم نام او را به‌ خاطر بیاورم.


I recall that during the days of my youth, as often happens and you know ...

به یاد دارم که در ایام جوانی چنانکه افتد و دانی ...


پیشنهاد کاربران

به یاد آوردن
به خاطر آوردن


کلمات دیگر: