کلمه جو
صفحه اصلی

quietly


معنی : ملایم
معانی دیگر : اهسته، بیصدا، به ارامی، باشکیب

انگلیسی به فارسی

آرام، به آرامی، با ملایمت، به نرمی


بی‌سر و صدا، خاموش، آهسته


با وقار، با متانت


محرمانه، پنهانی، یواشکی، در خفا


یه طور خصوصی، بدون تشریفات


بی سر و صدا، ملایم


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: with little or no sound.

- We talked quietly so as not to disturb the others.
[ترجمه ترگمان] به آرامی با هم صحبت کردیم تا مزاحم دیگران نشوند
[ترجمه گوگل] ما بی سر و صدا صحبت کردیم تا دیگران را ناراحت نکنیم

• silently, noiselessly; peacefully, tranquilly, restfully

مترادف و متضاد

ملایم (قید)
gently, softly, moderately, mildly, leniently, meekly, lentamente, peacefully, quietly

silently


Synonyms: faintly, in a low voice, inaudibly, in a whisper, in low tones, in silence, murmuring, noiselessly, softly, sotto voce, soundlessly, tacitly, under one’s breath, weakly


Antonyms: audibly, loudly


discreetly


Synonyms: confidentially, conservatively, off the record, privately, secretly, unobtrusively, unofficially


Antonyms: loudly, publicly


calmly


Synonyms: patiently, placidly, serenely, unassumingly


جملات نمونه

1. he nestled quietly into the cushions
او به آرامی در میان متکاها لمید.

2. the window closes quietly
پنجره به آرامی بسته می شود.

3. the ship's engines were trobbing quietly
موتورهای کشتی به آرامی تپ تپ می کردند.

4. the bulk of his days are spent quietly
اکثر روزهای خود را به آرامی می گذراند.

5. He would sit quietly and watch what was happening.
[ترجمه ترگمان]آرام می نشست و تماشا می کرد که چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا نشست و تماشای آنچه اتفاق می افتد

6. She spoke so quietly I could hardly hear her.
[ترجمه ترگمان]ان قدر آهسته حرف می زد که به سختی می توانستم صدای او را بشنوم
[ترجمه گوگل]او به آرامی صحبت کرد و من می توانستم به سختی او را بشنود

7. I quietly walked away,I gently rippling heart will become calm.
[ترجمه ترگمان]آهسته به راه خود ادامه دادم و آهسته قلبم آرام گرفت
[ترجمه گوگل]من بی سر و صدا راه می رفتم، من به آرامی دلتنگ دلم آرام می شود

8. My love can only pass by quietly,love,became lost,you,become the past.
[ترجمه ترگمان]عشق من فقط می تواند به آرامی بگذرد، عشق، گم شد، تو، تو، مثل گذشته
[ترجمه گوگل]عشق من فقط می تواند با آرامش، عشق، از دست رفته، شما، تبدیل به گذشته است

9. Quietly gone, just time, and our youth.
[ترجمه ترگمان] آروم رفته، فقط زمان، و جوون ما
[ترجمه گوگل]آرام رفته، فقط زمان، و جوانان ما

10. She sat quietly, meditating on the day's events.
[ترجمه ترگمان]او آرام نشسته بود و به وقایع روز فکر می کرد
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا نشسته بود، در حال تعمق در حوادث روز است

11. The lecturer spoke so quietly that he was scarcely audible at the back of the hall.
[ترجمه ترگمان]سخنران چنان آهسته صحبت می کرد که به زحمت از پشت سرسرا به زحمت شنیده می شد
[ترجمه گوگل]سخنران سخنرانی چنان بی سر و صدایی کرد که در پشت سالن به ندرت قابل شنیدن بود

12. Herbert sat quietly through the telling of this saga.
[ترجمه ترگمان]هربرت با گفتن این حماسه به آرامی نشسته بود
[ترجمه گوگل]هربرت بی سر و صدا از طریق گفتن این حماسه نشسته بود

13. She was still quietly simmering from her row with Nathan.
[ترجمه ترگمان]او هنوز به آرامی از پشت سر او با ناتان حرکت می کرد
[ترجمه گوگل]او هنوز هم بی سر و صدا از ردیف خود را با ناتان شیرین

14. He is a quietly spoken, thoughtful man.
[ترجمه ترگمان]او مردی آرام و متفکر است
[ترجمه گوگل]او یک مرد بی سر و صدا و متفکر است

15. Benson signaled the auctioneer quietly and kicked the bid up another thousand dollars.
[ترجمه ترگمان]آن ها را به حراج دعوت کرد و هزار دلار دیگر را با لگد به زمین کوفت
[ترجمه گوگل]بنسون بی نظیر را به حراج گذاشت و هزار دلار دیگر را به او پیشنهاد کرد

پیشنهاد کاربران

کم کم

compeletly

quietly :به آرامی، آهسته
quite=completely :کاملاً، تماماً

به نرمی

به آرامی
Quietly =Calmly =in a quiet way

در خفا، پنهانی، بی سرو صدا

ساکت

بی سر و صدا


کلمات دیگر: