کلمه جو
صفحه اصلی

reconciliation


معنی : مصالحه، اصلاح، تلفیق، اشتی
معانی دیگر : آشتی، دوست واری

انگلیسی به فارسی

اصلاح، اشتی، مصالحه، تلفیق


اصلاح، مصالحه، تلفیق، اشتی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of reconciling, or the condition of being reconciled, esp. in a personal relationship.
مشابه: accommodation

(2) تعریف: the process of bringing into agreement or consistency.
مشابه: settlement

• settlement, act of restoring harmony, act of reconciling

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] تطبیق، تطبیق دادن

مترادف و متضاد

مصالحه (اسم)
accord, compromise, reconciliation, conciliation

اصلاح (اسم)
adjustment, reconciliation, modification, repair, correction, amendment, shaving, betterment, rectification, reparation, atonement, revision, reformation, regeneration, emendation, renovation

تلفیق (اسم)
reconciliation, synthesis, incorporation, compilation, collation, modulation, conflation, syncretism

اشتی (اسم)
peace, reconciliation, conciliation, placation, detente

جملات نمونه

1. she scorned offers of reconciliation from her former husband
پیشنهاد آشتی از سوی شوهر سابقش را با تحقیر رد کرد.

2. war belied any hope for reconciliation
جنگ هرگونه امید برای آشتی را از بین برد.

3. Can your self-esteem and my stubborn reconciliation?
[ترجمه ترگمان]آیا عزت نفس شما و آشتی my می تواند اعتماد به نفس داشته باشد؟
[ترجمه گوگل]آیا می توان اعتماد به نفس و مصالحه قریب الوقوع داشت؟

4. He sought reconciliation with those he had stolen from.
[ترجمه ترگمان]با کسانی که از آن دزدی کرده بودند آشتی کرده بود
[ترجمه گوگل]او به دنبال آشتی با کسانی بود که از آن ربودند

5. Her ex-husband had always hoped for a reconciliation.
[ترجمه ترگمان]شوهر سابقش همیشه امیدوار بود که آشتی کند
[ترجمه گوگل]همسر سابقش همیشه آرزو کرد که آشتی کند

6. She attempted reconciliation with her estranged brother.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با برادر estranged آشتی کند
[ترجمه گوگل]او با مصلحت برادرش تلاش کرد

7. They informed him that they wished reconciliation.
[ترجمه ترگمان]آن ها به او اطلاع دادند که می خواهند آشتی کنند
[ترجمه گوگل]آنها به او گفتند که آرزوی آشتی دارند

8. Their change of policy brought about a reconciliation with Britain.
[ترجمه ترگمان]تغییر سیاست آن ها باعث ایجاد صلح با بریتانیا شد
[ترجمه گوگل]تغییر سیاست آنها منجر به آشتی با انگلیس شد

9. They aimed to secure a lasting reconciliation between the two countries.
[ترجمه ترگمان]هدف آن ها تضمین صلح پایدار بین دو کشور بود
[ترجمه گوگل]آنها قصد داشتند آشتی پایدار بین دو کشور را تامین کنند

10. Reconciliation services can take the heat out of the dispute.
[ترجمه ترگمان]خدمات آشتی می توانند گرما را از بحث خارج کنند
[ترجمه گوگل]خدمات تطبیق می تواند گرما را از اختلاف بیاندازد

11. He was taken up with the reconciliation of husband and wife.
[ترجمه ترگمان]با آشتی همسر و همسرش درگیر شد
[ترجمه گوگل]او با مصالحه شوهر و همسرش درگیر شد

12. He made a misplaced attempt at reconciliation.
[ترجمه ترگمان]در آشتی کوششی نابجا به عمل آورد
[ترجمه گوگل]او تلاش نابجا برای مصالحه انجام داد

13. I have abandoned hope of any reconciliation.
[ترجمه ترگمان]به هیچ وجه امید آشتی ندارم
[ترجمه گوگل]امیدوارم هر گونه مصالحه از من رها شود

14. The rebel leader called for reconciliation with the armed forces.
[ترجمه ترگمان]رهبر شورشی خواستار آشتی با نیروهای مسلح شد
[ترجمه گوگل]رهبر شورشی خواستار آشتی با نیروهای مسلح شد

پیشنهاد کاربران

مغایرت گیری

صورت مغایرت

تلفیق
تطبیق
مصالحه

مغایرت

صلح و آشتی، پایان دادن به دعواها و شروع یک رابطه خوب از نو

اون زوج امیدوارانه برای آشتی تلاش میکنن
The pair are bravely attempting a reconciliation

As Mr. Biden’s point man for Iran, responsible for reining in its expanding nuclear program, those critics fear, Mr. Malley will press for a new deal with Tehran that will concede too much to its clerical rulers in the name of reconciliation
NEW YORK TIMES@

Reconciliation of Relationships
آشتی سازی روابط

Normalization of Relations
هنجارساز ی روابط ( عادی سازی روابط )


کلمات دیگر: