کلمه جو
صفحه اصلی

rapport


معنی : توافق، نسبت، ربط، مناسبت
معانی دیگر : حسن تفاهم، نیک آمیزی، سازگاری، رابطه ی دوستانه

انگلیسی به فارسی

نسبت، ربط، توافق، مناسبت، سازگاری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a sympathetic or agreeable relationship; mutual affinity.
مترادف: affinity
متضاد: antagonism
مشابه: concord, sympathy

- He has a wonderful rapport with his children.
[ترجمه ترگمان] او رابطه خوبی با بچه هایش دارد
[ترجمه گوگل] او با فرزندانش ارتباط خوبی دارد

• understanding, close relationship, camaraderie
rapport is a feeling of understanding and sympathy which two or more people share.

مترادف و متضاد

understanding between people


توافق (اسم)
analogy, accord, coincidence, accordance, adaptation, conformation, agreement, compromise, settlement, understanding, concurrence, conciliation, concord, adhesion, consistency, commensurability, keeping, consistence, rapport

نسبت (اسم)
format, connection, scale, proportion, relation, bearing, ratio, relationship, respect, blood, cognation, kinship, connexion, rapport

ربط (اسم)
connection, junction, juncture, conjunction, correlation, concern, tie, relevance, contiguity, relevancy, connexion, rapport

مناسبت (اسم)
connection, reason, motive, urge, relation, relationship, persuasive, rapport

Synonyms: affinity, agreement, bond, compatibility, concord, cotton, empathy, good vibes, good vibrations, groove, harmony, hitting it off, interrelationship, link, relationship, same wavelength, simpatico, soul, sympathy, the groove, togetherness, unity


Antonyms: coldness, unfriendliness


جملات نمونه

1. a teacher who has rapport with his students
معلمی که با شاگردانش خوب می سازد

2. He had an excellent rapport with his patients.
[ترجمه ترگمان]اون یه ملاقات عالی با patients داشت
[ترجمه گوگل]او با بیمارانش رابطه خوبی داشت

3. He is in rapport with his pupils.
[ترجمه ترگمان]او با شاگردانش رابطه خوبی دارد
[ترجمه گوگل]او با شاگردان خود در ارتباط است

4. She felt an instant rapport between them.
[ترجمه ترگمان]یک لحظه تفاهم میان آن ها برقرار شد
[ترجمه گوگل]او احساس یک روابط فوری میان آنها بود

5. He said he wanted "to establish a rapport with the Indian people".
[ترجمه ترگمان]او گفت که می خواهد \"یک رابطه دوستانه با مردم هند برقرار کند\"
[ترجمه گوگل]او گفت که می خواهد 'برقراری ارتباط با مردم هند' ایجاد کند

6. The actor developed a close rapport with his audience.
[ترجمه ترگمان]این بازیگر ارتباط نزدیکی با مخاطبین خود ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]این بازیگر ارتباط نزدیکی با مخاطبانش ایجاد کرد

7. He had enjoyed a personal rapport with the former president.
[ترجمه ترگمان]او از رابطه شخصی با رئیس جمهور سابق لذت برده بود
[ترجمه گوگل]او با رئیس جمهور سابق رابطه ای شخصی داشت

8. The success depends on good rapport between interviewer and interviewee.
[ترجمه ترگمان]موفقیت بستگی به ارتباط خوب بین مصاحبه کننده و interviewee دارد
[ترجمه گوگل]موفقیت بستگی به ارتباط خوب بین مصاحبه کننده و مصاحبه شونده است

9. Father and son have a great rapport.
[ترجمه ترگمان]پدر و پسر رابطه خوبی دارن
[ترجمه گوگل]پدر و پسر ارتباط خوبی با هم دارند

10. There was little rapport between the two women.
[ترجمه ترگمان]یک توافق کوچک بین دو زن وجود داشت
[ترجمه گوگل]میان این دو زن رابطه مثبت وجود داشت

11. She understood the importance of establishing a close rapport with clients.
[ترجمه ترگمان]او اهمیت ایجاد رابطه نزدیک با مشتریان را درک کرد
[ترجمه گوگل]او اهمیت ایجاد یک روابط نزدیک با مشتریان را درک کرد

12. They had been able to build a rapport with him, however.
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها قادر به ایجاد رابطه با او بودند
[ترجمه گوگل]با این حال آنها توانستند با او ارتباط برقرار کنند

13. I've always got plenty of instant coffee and rapport . . . Maybe he was shy.
[ترجمه ترگمان]من همیشه یک عالمه قهوه و یک مشاجره دارم شاید هم خجالتی بود
[ترجمه گوگل]من همیشه مقدار زیادی قهوه و نوشیدنی فوری داشتم شاید او خجالتی بود

14. Victoria and Kay were so impressed with her rapport with the children that they asked her to work in the morning as well.
[ترجمه ترگمان]ویکتوریا و کی چنان تحت تاثیر رابطه او با بچه ها قرار گرفتند که از او خواسته بودند در صبح کار کنند
[ترجمه گوگل]ویکتوریا و کی خیلی دوست داشتند با فرزندانشان همکاری کنند که از او خواسته بودند تا روز صبح هم کار کنند

15. Therefore he felt a rapport with Ramsey.
[ترجمه ترگمان]از این رو احساس می کرد که با رمزی رابطه برقرار می کند
[ترجمه گوگل]بنابراین او احساس آرامش با رامزی داشت

a teacher who has rapport with his students

معلمی که با شاگردانش خوب می‌سازد


پیشنهاد کاربران

در علم NLP یا برنامه ریزی عصبی - کلامی: به معنای برقراری تفاهم و سازگاری از طریق قرینه سازی همگام سازی با طرف مقابل به هدف ایجاد شباهت در نظر وی می باشد. زیرا انسانها هرچقدر به هم شبیه تر باشند بیشتر به یکدیگر اعتماد می کنند. در مذاکره و فروش، فرد تلاش می کند تا مثلاً با شبیه سازی زبان بدن طرف مقابل، اصطلاحاً با وی به مرحله ی Rapport برسد تا بتواند عقیده خود را به وی منتقل کرده و توافق او را کسب نماید. . .

در علوم نظامی قرون وسطی، معادل رژه ی امروزی نیروهای نظامی هست

همگام سازی. به توضیح آقای عسگری رجوع کنید

تفاهم . . رابطه دوستنانه

ارتباط، relationship

توافق و ارتباط موثر که منجر به حس اعتماد بین طرفین میشه .

رابطه ی همدلانه . رابطه ی دوستانه

هم فهمی

You're now on rapport with Professor Adibi
الان با پروفسور ادیبی در ارتباط هستید ( در اختیار ایشون هستید )

a close and harmonious relationship in which the people or groups concerned understand each other's feelings or ideas and communicate well

رابطه نزدیک و دوستانه همراه با درک و فهم متقابل و تفاهم دو سویه ( وقتی دو طرف همدیگر را کامل درک میکنند و با هم تفاهم دارند )

A: Why was her praise and encouragement for your work so pleasing
B: I don't know, but there was some kind of rapport I felt here that I thought was meaningful to me

جو دوستانه


کلمات دیگر: