کلمه جو
صفحه اصلی

salty


معنی : شور، نمکین، نمکی
معانی دیگر : نمک دار، (از نظر بو و شوری) دریامانند، دریاوار، دریایی، (مجازی) بامزه، دارای لطافت طبع، بذله گو، بانمک، تند و تیز، سوزان، شدید

انگلیسی به فارسی

نمکین، شور


شور، نمکی، نمکین


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: saltier, saltiest
مشتقات: saltiness (n.)
(1) تعریف: containing salt as a flavor.
متضاد: saltless, unsalted

(2) تعریف: sharp, witty, or sexually suggestive, as a joke or story.

• (slang) hostile and tough sailor
having the taste of salt; having salt added; sharp, shrewd; pertaining to the sea or life at sea
salty things contain salt or taste of salt.

مترادف و متضاد

شور (صفت)
briny, saline, salty

نمکین (صفت)
briny, saline, salty

نمکی (صفت)
salty

flavored with sodium chloride


Synonyms: acrid, alkaline, brackish, briny, highly flavored, oversalted, pungent, saliferous, saline, salt, salted, saltish, sour


Antonyms: bland, unsalted, unsalty


spicy, colorful


Synonyms: humorous, lively, piquant, pungent, racy, sharp, snappy, tangy, tart, witty, zestful


Antonyms: blah, bland, dull


جملات نمونه

1. the salty air of chamkhalleh beach
هوای دریایی کرانه ی چمخاله

2. sweat tastes salty
عرق شورمزه است.

3. the new teacher's salty humour
شوخ طبعی بامزه ی معلم جدید

4. this food is too salty
این خوراک خیلی شور است.

5. she became a bit too salty in her criticisms
در انتقادات خود قدری تندی به خرج داد.

6. you seem to have been a bit too lavish with the salt, it's too salty
مثل این که قدری در نمک زیاده روی کرده ای،خیلی شور شده.

7. The very salty water buoyed him up as he swam.
[ترجمه امیر] آب خیلی شور او را شناور نگه داشته بود که توانست شنا کند
[ترجمه ترگمان]همان طور که شنا می کرد، آب شور او را در آب شناور کرده بود
[ترجمه گوگل]آب بسیار شور آن را به عنوان شنا کرد

8. The very salty water buoyed her as she swam.
[ترجمه ترگمان]وقتی شنا می کرد، آب شور دریا او را در آب انداخته بود
[ترجمه گوگل]آب بسیار شور آن را شنا کرد

9. They gave her salty water to make her vomit.
[ترجمه ترگمان]به او آب شور دادند تا استفراغ کند
[ترجمه گوگل]آنها آب شور خود را برای استفراغ به او دادند

10. Steel tends to corrode faster in a salty atmosphere, such as by the sea.
[ترجمه ترگمان]فولاد تمایل به خورده شدن سریع تر در یک جو نمکی مانند دریا دارد
[ترجمه گوگل]فولاد تمایل به خوردن سریع تر در یک فضای شور، مانند دریا

11. Go easy on salty foods such as bacon.
[ترجمه ترگمان]غذاهای salty مثل چربی خوک را آسان کنید
[ترجمه گوگل]بر روی غذاهای شور مانند بیکن آسان بروید

12. The resulting salty water will be discharged at sea.
[ترجمه ترگمان]آب شور حاصل در دریا تخلیه خواهد شد
[ترجمه گوگل]آب نمکی حاصل از آن در دریا تخلیه خواهد شد

13. The soup had a very salty taste.
[ترجمه ترگمان]این سوپ طعم شور فراوان داشت
[ترجمه گوگل]سوپ دارای طعم بسیار شور است

14. She has a salty sense of humour.
[ترجمه ترگمان]او حس شوخ طبعی فراوان دارد
[ترجمه گوگل]او حس شوری طنز دارد

15. The fire flared up with salty blue flames and the driftwood crackled and spat.
[ترجمه ترگمان]آتش با شعله های آبی آتشین زبانه کشید و چوب آب آورده از آب بیرون آمد و تف کرد
[ترجمه گوگل]آتش سوزی با شعله های آبی شور و ریزش مواجه شد و شکسته شد

16. Salty water Negi says the 1819 earthquake created a 100-kilometre-long fissure that diverted the river.
[ترجمه ترگمان]به گفته Negi آب شور، زلزله سال ۱۸۱۹ یک شکاف ۱۰۰ کیلومتری ایجاد کرد که رودخانه را منحرف کرد
[ترجمه گوگل]آب شور نهگی می گوید که زلزله 1819 یک شکاف 100 کیلومتری را ایجاد کرد که رودخانه را منحرف کرد

This food is too salty.

این خوراک خیلی شور است.


the salty air of Chamkhalleh beach

هوای دریایی کرانه‌ی چمخاله


the new teacher's salty humour

شوخ‌طبعی بامزه‌ی معلم جدید


She became a bit too salty in her criticisms.

در انتقادات خود قدری تندی به‌خرج داد.


پیشنهاد کاربران

نمکی ، بانمک
شخصی که زیادی مزه میریزد و دلقک بازی میکند و یا جوک میگوید
مثال:
She is so salty

ناراحت , عصبانی ( عامیانه _slang )

تو دل برو

شوخ طبع
ناراحت
عصبانی
کینه گرفتن
بد شدن

Are you salty bro ?
اینجا معنی mad میده

شور


کلمات دیگر: