کلمه جو
صفحه اصلی

recline


معنی : خم شدن، تکیه کردن، لمیدن، برپشت خم شدن یا خوابیدن
معانی دیگر : (روی چیزی ) تکیه دادن، لم دادن، برآسودن، یله دادن، دراز کشیدن، (صندلی و غیره) خواباندن، (پشتی را) عقب یا جلو کشیدن، سرازیر کردن

انگلیسی به فارسی

برپشت خم شدن یا خوابیدن، سرازیر کردن، خم شدن، تکیه کردن، لمیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: reclines, reclining, reclined
(1) تعریف: to move into a comfortable lying position.
مترادف: lean back, lie back
مشابه: couch, lie, loll, lounge, relax, sprawl, stretch

- He had been sitting up reading, but now he reclined and closed his eyes.
[ترجمه امین] او در حالت نشسته میخواند اما الآن لم داده و چمانش را بسته است.
[ترجمه ترگمان] او نشسته بود و کتاب می خواند، اما حالا روی کاناپه لم داده بود و چشمانش را می بست
[ترجمه گوگل] او نشسته بود خواندن، اما در حال حاضر او reclines و چشم خود را بسته

(2) تعریف: to tip back into any of several resting positions.
مترادف: tilt
متضاد: arise
مشابه: adjust, angle, lie, tip

- These chairs recline and are very comfortable.
[ترجمه ترگمان] این صندلی ها لم می دهند و خیلی راحت هستند
[ترجمه گوگل] این صندلی عقب و بسیار راحت است
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: reclinable (adj.)
• : تعریف: to cause to move into an angled position.
مشابه: adjust, angle, incline, lean, slant, tilt, tip

• lie in a horizontal position, lie back; lie down and rest; place in a horizontal position; lean back
if you recline, you sit or lie with the upper part of your body supported at an angle; a formal word.

مترادف و متضاد

خم شدن (فعل)
decline, bow, lean, bend, be inclined, stoop, sag, recline, leant, buckle, wilt

تکیه کردن (فعل)
lean, recline

لمیدن (فعل)
loll, lounge, recline

برپشت خم شدن یا خوابیدن (فعل)
recline

lie down


Synonyms: be recumbent, cant, heel, lay down, lean, lie, list, loll, lounge, repose, rest, slant, slope, sprawl, stretch, stretch out, tilt, tip


Antonyms: sit up, straighten


جملات نمونه

1. Richard likes to recline in front of the television set.
ریچارد دوست دارد جلوی تلویزیون دراز بکشد

2. After reclining on her right arm for an hour, Maxine found that it had become numb.
بعد از اینکه ماکسیم یک ساعت روی بازوی راستش لم داد، متوجه شد بازویش به خواب رفته است

3. My dog's greatest pleasure is to recline by the warm fireplace.
بزرگترین دلخوشی سگم، دراز کشیدن جلوی شومینه گرم است

4. the doctor asked the patient to recline on the bed
دکتر از بیمار خواست که روی تخت دراز بکشد.

5. She proceeded to recline on a chaise longue.
[ترجمه امیر صادقی] lounge صحیح است. به اشتباه longue نوشته شده
[ترجمه ترگمان]آنگاه روی نیمکت دراز کشید
[ترجمه گوگل]او به سمت چپ دراز کشید

6. You may recline your seat a little when you want to have a quick nap.
[ترجمه Setayesh-Arya] شما میتوانید{ پشتی عقب}صندلی خود را کمی بخوابانید زمانی که میخواهید یک چرت کوتاه بزنید
[ترجمه ترگمان]می توانی کمی استراحت کنی وقتی می خواهی یک چرت کوتاه بزنی
[ترجمه گوگل]شما می توانید صندلی خود را کمی زمانی که شما می خواهید به نوک تیز سریع

7. Air France first-class seats recline almost like beds.
[ترجمه زهرا] درازکشیدن روی صندلی فرست کلس پرواز فرانسه تقریبا شبیه تخت خواب است
[ترجمه نجمین] صندلی های فرست کلس پرواز فرانسه تقریبا مثل تخت خوابیده میشوند.
[ترجمه ترگمان]صندلی های درجه یک فرانسه، لم دادن تقریبا شبیه تخت خواب است
[ترجمه گوگل]صندلی های کلاس اول فرانسه هواپیما تقریبا شبیه تخت هستند

8. We shouldn't recline too much upon book learning.
[ترجمه ترگمان]نباید بیش از این روی کتاب مطالعه کنیم
[ترجمه گوگل]ما نباید بیش از حد بر یادگیری کتاب تمرکز کنیم

9. Seder participants recline on pillows, for example, because they had no such luxury as slaves, the children said.
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال، شرکت کنندگان Seder بر روی بالش تکیه می کنند، چون آن ها چنین luxury را به عنوان برده نداشتند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، شرکت کنندگان Seder بر روی بالش ها تأکید دارند، چرا که آنها مانند لوبیای لوکس مانند بردگان نبودند

10. Well, it also features recline seats, a tilt steering wheel, and plenty of headroom.
[ترجمه ترگمان]خوب، همچنین بر روی صندلی لم داده، یک فرمان فرمان خم، و مقدار زیادی of نیز وجود دارد
[ترجمه گوگل]خوب، این ویژگی همچنین دارای صندلی های عقب، یک فرمان شیب و مقدار زیادی سحر و جادو است

11. For added passenger comfort, rear seats recline 12 degrees.
[ترجمه ترگمان]برای راحتی مسافران صندلی عقب، صندلی عقب لم ۱۲ درجه است
[ترجمه گوگل]برای راحتی مسافر اضافه، صندلی های عقب 12 درجه رانندگی می کنند

12. Some guests recline in lounge chairs on the sea-facing terrace.
[ترجمه ترگمان]بعضی از میهمانان روی صندلی های راحتی لم می دهند و رو به ایوان قرار دارند
[ترجمه گوگل]برخی از مهمانان در صندلی های آرام در کنار تراس دریا قرار دارند

13. The front seatbacks recline fully flat for relaxing.
[ترجمه ترگمان]The جلویی به طور کامل برای استراحت صاف است
[ترجمه گوگل]صندلی های جلو برای آرامش بخش کاملا صاف است

14. My cousin would recline on a couch, and I would seize some opportunity of edging up to him.
[ترجمه ترگمان]پسر خاله ام روی یک کاناپه لم می داد و من فرصتی را غنیمت شمردم که به او نزدیک شوم
[ترجمه گوگل]پسر عموی من بر روی یک نیمکت نشسته است و من بعضی از فرصت ها را به سمت او می اندازم

15. Woniu fire while taking Chunniu - recline, with the charm.
[ترجمه ترگمان]در حالی که با افسون سپر -، پشت سر هم شلیک می کنند، آتش می گیرد
[ترجمه گوگل]هنگام غسل دادن Chunniu، آتش Woniu را به آتش می کشد

16. You may recline your seat a little when you to have a quick nap.
[ترجمه ترگمان]می توانید در صندلی خود لم بدهید، کمی چرت بزنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید صندلی خود را کمی زمانی که شما یک فرسوده سریع است

17. And they did so and made them all recline.
[ترجمه ترگمان]و این کار را کردند و همه recline را پشت سر گذاشتند
[ترجمه گوگل]و آنها این کار را انجام دادند و همه ی آنها را تکیه داد

18. Recline comfortably on a lounge or bed.
[ترجمه ترگمان]به راحتی روی یک اتاق استراحت یا تخت خوابیده بود
[ترجمه گوگل]به آرامی روی یک سالن یا تخت خواب ببافید

He was reclining on a pillow and reading a book.

روی بالش لم داده بود و کتاب می‌خواند.


The child reclined her head on her father's shoulder and fell asleep.

کودک سر خود را روی شانه‌ی پدرش تکیه داد و به خواب رفت.


The doctor asked the patient to recline on the bed.

دکتر از بیمار خواست که روی تخت دراز بکشد.


a reclining chair

صندلی دارای پشتی متحرک، صندلی لمیدنی


پیشنهاد کاربران

Lie down

خوابیدن. . درازکشیدن. . لم دادن

مترادف:
Stretch out:لم دادن
Lean back:تکیه دادن


کلمات دیگر: