کلمه جو
صفحه اصلی

tarry


معنی : درنگ، قیراندود، قیری، تاخیر کردن، درنگ کردن
معانی دیگر : وابسته به یا همانند قیر، قیرگون، قیرمانند، قیرسان، تاخیر داشتن، دیر کردن، پلکیدن، (به طور موقت) اقامت کردن، (در محلی) ماندن، توقف کردن، صبر کردن، انتظار کشیدن

انگلیسی به فارسی

قیری، قیراندود، درنگ، درنگ کردن، تاخیر کردن


ترساندن، درنگ، درنگ کردن، تاخیر کردن، قیری، قیراندود


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: tarries, tarrying, tarried
مشتقات: tarrier (n.)
(1) تعریف: to delay or postpone starting or acting; linger.
مترادف: delay, linger, loiter, pause, procrastinate
متضاد: hurry
مشابه: dawdle, defer, dilly-dally, hesitate, lag, shilly-shally, stall

- If you tarry much longer, you won't finish in time.
[ترجمه ترگمان] اگر مدت بیشتری معطل شدید، وقت را به پایان نخواهید رساند
[ترجمه گوگل] اگر شما خیلی طولانی تر می شوید، در زمان خود به پایان نخواهید رسید

(2) تعریف: to stay or remain for a while, esp. longer than intended.
مترادف: linger
مشابه: abide, bide, dawdle, hang around, loiter, pause, remain, stay

- I'd love to have a cup of coffee, but I'd better not tarry or I'll miss my bus.
[ترجمه ترگمان] خیلی دوست دارم یک فنجان قهوه بخورم، اما بهتر است درنگ نکنم وگرنه دلم برای اتوبوس تنگ می شود
[ترجمه گوگل] من دوست دارم یک فنجان قهوه داشته باشم، اما من بهتر نخواهم شد و یا اتوبوسم را از دست خواهم داد
صفت ( adjective )
حالات: tarrier, tarriest
مشتقات: tarriness (n.)
(1) تعریف: of or resembling tar.

(2) تعریف: smeared with tar.

• stay, sojourn, delay
stay, sojourn, delay, linger, wait
full of tar
if you tarry somewhere, you stay there longer than you meant to and delay leaving; an old-fashioned use.
something that is tarry is covered with tar or marked with tar.

مترادف و متضاد

درنگ (اسم)
pause, halt, hesitance, hesitancy, hesitation, haw, tarry, tarriance

قیراندود (صفت)
tarry, pitchy

قیری (صفت)
tarry

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

درنگ کردن (فعل)
let, hesitate, linger, demur, tarry, stick around, loiter

dawdle, delay


Synonyms: abide, bide, dally, drag, drag one’s feet, dwell, filibuster, get no place fast, goof around, hang around, hold the phone, lag, linger, lodge, loiter, lose time, pause, poke, procrastinate, put off, remain, rest, sojourn, stall, stay, stick around, stop, stop over, tail, take one’s time, temporize, tool, trail, visit, wait, warm a chair


Antonyms: carry on, complete, finish, go


جملات نمونه

1. don't tarry or the train will leave
تاخیر نکن والا ترن خواهد رفت.

2. we did not tarry long before the gate was opened
پیش از باز شدن دروازه زیاد انتظار نکشیدیم.

3. we had no reason to tarry in yazd
دلیلی نداشت که در یزد توقف کنیم.

4. Tarry awhile at this charming country inn.
[ترجمه ترگمان]مدتی در این مسافرخانه فریبنده کوچک درنگ کنید
[ترجمه گوگل]برای مدت زمان زیادی در این کشور جذاب کشور بمانید

5. He'll tarry in the town for a few days.
[ترجمه ترگمان]چند روزی در شهر می ماند
[ترجمه گوگل]او چند روز در شهر ساکن خواهد شد

6. The tourists will tarry at an inn.
[ترجمه ترگمان]The در مسافرخانه اقامت می کنند
[ترجمه گوگل]گردشگران در یک کاروانسرا ساکن خواهند شد

7. tarry stones from the garage roof.
[ترجمه ترگمان]سنگ های قدیمی از سقف گاراژ
[ترجمه گوگل]سنگ ها را از سقف گاراژ بردارید

8. They chase and frolic, tarry, turn loops; they make croaks, high cries, and rattling sounds.
[ترجمه ترگمان]سر و کول هم با صدای گرفته و بلند، در حالی که با صدای گرفته و فریادهای بلند خر خر می کنند، با صدای گرفته و خر خر خر خر می کنند
[ترجمه گوگل]آنها تعقیب و فریاد می زنند، دراز می کشند، حلقه ها را نوازش می کنند؛ آنها کوره ها، گریه های بلند و صدای گریه می کنند

9. Why then does the blessing so often tarry?
[ترجمه ترگمان]پس چرا این موهبت است که غالبا در آن درنگ می کند؟
[ترجمه گوگل]چرا پس از این، نعمتها اغلب باقی می مانند؟

10. Do not tarry on the way.
[ترجمه ترگمان]تو راه معطل نکن
[ترجمه گوگل]در راه نمانید

11. Would ye tarry for them till they were grown?
[ترجمه ترگمان]آیا شما آن قدر درنگ می کنید تا بزرگ شوند؟
[ترجمه گوگل]آیا تا زمانی که آنها رشد کرده اید، برای آنها بمانید؟

12. Tarry stones from the garage roof.
[ترجمه ترگمان]سنگ های گاراژ را معطل کنید
[ترجمه گوگل]سنگ را از سقف گاراژ بردارید

13. Then said Joab, I may not tarry thus with thee.
[ترجمه ترگمان]سپس گفت: پس من ممکن است در این خصوص با تو درنگ نکنم
[ترجمه گوگل]سپس جواد گفت: من این را با تو نپسندیده ام

14. Why do you tarry so long?
[ترجمه ترگمان]چرا این قدر طولش می دهی؟
[ترجمه گوگل]چرا شما خیلی طول می کشد؟

Don't tarry or the train will leave.

تأخیر نکن والا قطار خواهد رفت.


We had no reason to tarry in Yazd.

دلیلی نداشت که در یزد توقف کنیم.


We did not tarry long before the gate was opened.

پیش از باز شدن دروازه زیاد انتظار نکشیدیم.



کلمات دیگر: