کلمه جو
صفحه اصلی

quizzical


معنی : مات، شوخ، عجیب و غریب
معانی دیگر : هاج و واج، شگفت زده، پرسان، پرسش آمیز، خنده دار، مضحک، مزاح آمیز، مبهوت

انگلیسی به فارسی

عجیب و غریب، شوخ، مبهوت، مات


quizzical، عجیب و غریب، شوخ، مات


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: quizzically (adv.), quizzicality (n.), quizzicalness (n.)
(1) تعریف: expressing doubt, confusion, or questioning; puzzled.
مترادف: perplexed, puzzled, questioning
مشابه: baffled, confused, curious, doubting, inquiring, skeptical, uncertain

- A quizzical frown came over his face as he tried to decipher the complicated directions.
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی می کرد راه های پیچیده ای را کشف کند اخمی حاکی از حیرت بر چهره اش ظاهر شد
[ترجمه گوگل] او سعی کرد تا مسیرهای پیچیده خود را رمزگشایی کند

(2) تعریف: strange; unusual; eccentric; odd.
مترادف: eccentric, odd, peculiar, strange, unusual
مشابه: curious, funny, incongruous, offbeat, outlandish, queer, whimsical

- The neighbors had begun to wonder about the old lady's quizzical behavior of late.
[ترجمه ترگمان] همسایگان از رفتار عجیب پیرزن که دیر کرده بودند تعجب کرده بودند
[ترجمه گوگل] همسایگان شروع به تعجب در مورد رفتار دشوار قدیمی بانوی دیرین کرده اند

(3) تعریف: expressing skepticism or derision; mocking.
مترادف: derisive, mocking, ridiculing
مشابه: contemptuous, doubting, sarcastic, sardonic, scornful, skeptical

- a quizzical sneer
[ترجمه ترگمان] پوزخند غریبی بر لب داشت
[ترجمه گوگل] یک سوء تفاهم مبهم

• strange, odd; humorous, comical; puzzled, bewildered; inquisitive; mocking, ridiculing
if you give someone a quizzical look, you look at them in a way that shows that you question their behaviour or that you are amused by it.

مترادف و متضاد

مات (صفت)
confounded, aghast, astonished, opaque, checkmated, quizzical, dumb-struck

شوخ (صفت)
quizzical, gay, blithesome, blithe, witty, facetious, jolly, jocular, frolicsome, sportful, jocose, waggish, lightsome

عجیب و غریب (صفت)
quizzical, exotic, odd, freakish, rum, peculiar, queer, outlandish, oddball, rococo, screwy, unearthly

appearing confused or curious


Synonyms: amusing, aporetic, arch, bantering, derisive, disbelieving, eccentric, incredulous, inquiring, inquisitive, mocking, odd, probing, quaint, queer, questioning, sardonic, searching, show-me, skeptical, supercilious, suspicious, teasing, unbelieving, unusual


Antonyms: certain, understanding


جملات نمونه

1. a quizzical look
نگاه پرسش آمیز

2. the quizzical expression on his face
حالت استفهام آمیز چهره ی او

3. He continued in a quizzical tone.
[ترجمه ترگمان]او با لحن quizzical ادامه داد:
[ترجمه گوگل]او در یک لحظه مبهم ادامه داد

4. He gave Robin a mildly quizzical glance.
[ترجمه ترگمان]نگاه mildly به رابین انداخت
[ترجمه گوگل]او به روبین نگاهی مبهوت زد

5. She gave me a quizzical look/glance/smile.
[ترجمه ترگمان]نگاه quizzical به من انداخت
[ترجمه گوگل]او یک نگاه / چشم انداز / لبخند را به من داد

6. He gave me a quizzical look when I ordered champagne.
[ترجمه ترگمان]وقتی شام پانی سفارش دادم نگاه quizzical به من کرد
[ترجمه گوگل]وقتی که من شامپاین را سفارش دادم، او به من نگاه کرد

7. He cocked a quizzical eyebrow at her.
[ترجمه ترگمان]او یکی از ابروهایش را بالا برد
[ترجمه گوگل]او بر روی یک ابرو مات و مبهوت زد

8. She realised from the quizzical looks that met this further information that she had made matters worse rather than better.
[ترجمه ترگمان]او از نگاه های quizzical ای که با این اطلاعات بیشتر آشنا شده بود پی برد که او به جای بهتر شدن اوضاع را بدتر کرده بود
[ترجمه گوگل]او از نظر ظاهری که متوجه این اطلاعات بیشتر شد، متوجه شد که او به جای اینکه بهتر کار کند، بدتر شده است

9. The team shot quizzical glances at their new addition but made no move to get rid of him.
[ترجمه ترگمان]بازیکنان تیم گریفندور نگاهی quizzical به گذشته انداختند، اما هیچ حرکتی نکردند تا از شر او خلاص شوند
[ترجمه گوگل]این تیم نگاه های گاه به گاه را در کنار افزودن جدید خود، اما هیچ حرکتی برای خلاص شدن از شر او انجام نداد

10. Jasper gave me a quizzical look.
[ترجمه ترگمان]جا سپر نگاهی quizzical به من کرد
[ترجمه گوگل]جاسپر به من نگاه کرد

11. He sat back watching her; a quizzical look on his face.
[ترجمه ترگمان]او بر جای خود نشسته بود و به او نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]او برگشت به تماشای او؛ یک نگاه فکری به چهره اش

12. Holly looked quizzical when she sat down again but she was too busy and too uncertain to explain.
[ترجمه ترگمان]هالی وقتی دوباره نشست quizzical به نظر می رسید اما او بیش از حد سرش شلوغ بود و نمی توانست توضیح دهد
[ترجمه گوگل]هالی هنگامی که دوباره نشسته بود نگاهی به او انداخت اما او بیش از حد مشغول بود و خیلی ناامیدانه توضیح می داد

13. Blanche looked at Lancaster with a quizzical smile and did not say anything for a full ten seconds.
[ترجمه ترگمان]بل انش لبخندی تمسخرآمیز زد و بیش از ده ثانیه چیزی نگفت
[ترجمه گوگل]بلانچ با لبخند وحشتناکی به لنکستر نگاه کرد و برای ده ثانیه کامل چیزی نگفت

14. The child gave him a quizzical look.
[ترجمه ترگمان]کودک نگاه quizzical به او انداخت
[ترجمه گوگل]کودک به او نگاهی بی نظیر داد

15. Tia Carmen exchanges a quizzical look with the other aunts.
[ترجمه ترگمان]کار کار بنجامین یک نگاه پرسشگر به عمه ها و خاله ها انداخت
[ترجمه گوگل]تیا کارمن با دیگران تقریبا نگاهی به او می اندازد

a quizzical look

نگاه پرسش‌آمیز


پیشنهاد کاربران

پرسشگر


کلمات دیگر: