کلمه جو
صفحه اصلی

saying


معنی : ضرب المثل، اظهار، پند، مثال، گفته، حکمت، گفتار مشهور
معانی دیگر : گفتن، ادا کردن، ذکر

انگلیسی به فارسی

گفته، گفتار مشهور، پند، حکمت، اظهار


گفت:، ضرب المثل، گفته، اظهار، پند، حکمت، مثال، گفتار مشهور


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a well-known statement, esp. a proverb.
مترادف: dictum, expression, maxim, proverb, saw
مشابه: byword

• phrase, proverb, parable; something that is said
a saying is a traditional sentence that people often say and that gives advice or information about life.

مترادف و متضاد

ضرب المثل (اسم)
adage, saying, proverb, byword, gnome, saw

اظهار (اسم)
signification, statement, avouchment, declaration, saying, utterance, remark, say, adduction, adductor, testimony, allegation, proposal, showing, predication, say-so

پند (اسم)
exhortation, saying, maxim, precept, advice, rede, axiom, motto, aphorism, moral

مثال (اسم)
saying, proverb, saw, example, instance, exemplar, parable, exemplum, apologue, praxis

گفته (اسم)
dictum, statement, saying, sentence, parol, doctrine, ditty

حکمت (اسم)
philosophy, saying, motto, wisdom, doctrine

گفتار مشهور (اسم)
saying

maxim, proverb


Synonyms: adage, aphorism, apophthegm, axiom, byword, dictum, epigram, motto, precept, saw, statement, truism


جملات نمونه

1. a wise saying
گفته ی خردمندانه

2. akbar bristled, saying . . .
اکبر به خشم آمد و گفت . . .

3. instead of saying goodbye, she gave him a cuddle
به جای خداحافظی او را در سینه فشرد.

4. people were saying that the end of the world was near
مردم می گفتند آخرالزمان نزدیک است.

5. go without saying
اظهر من الشمس بودن،واضح بودن،نیاز به گفتن نداشتن

6. it goes without saying that you need a passport to go to france
البته برای سفر به فرانسه گذرنامه لازم است.

7. she is always saying silly things
او همیشه حرف های نابخردانه می زند.

8. to signify approval by saying "aye"
با گفتن "آری " موافقت خود را نشان دادن

9. all the time she talked, saying idiotic things
در تمام مدت چرندگویی کرد و حرف های احمقانه زد.

10. i overheard what they were saying
حرف های آنها را شنیدم.

11. he enjoys tricking his friends by saying he is dying
او از این لذت می برد که دوستان خود را گول بزند و بگوید که در شرف مرگ است.

12. all night we heard the monotone of monks saying their prayers
تمام شب صدای یک نواخت راهبان را که دعا می خواندند شنیدیم.

13. on its turret we saw a ringdove sitting / sadly saying cuckoo? cuckoo?
(خیام) دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای / بنشسته و می گفت که کوکو؟ کوکو؟

14. She identified the bag as hers by saying what it contained.
[ترجمه ترگمان]او کیف را با گفتن آنچه محتوی آن بود، شناسایی کرد
[ترجمه گوگل]او گفت که کیسه را با گفتن آنچه که در آن قرار دارد، شناسایی کرد

15. He was very scathing about the report, saying it was inaccurate.
[ترجمه ترگمان]او در مورد این گزارش بسیار ناراحت بود و گفت که این گزارش نادرست است
[ترجمه گوگل]او در مورد این گزارش بسیار نگران بود و گفته بود که نادرست است

16. Saying she's improved comes over as a backhanded compliment.
[ترجمه ترگمان]تعریف و تمجید هم داره بهتر می شه
[ترجمه گوگل]می گوید او بهبود یافته است به عنوان یک تعریف برگشت

17. He greeted her by saying 'Good morning'.
[ترجمه ترگمان]صبح به خیر با او خوش وبش کرد
[ترجمه گوگل]او با گفتن �صبح بخیر� او را خوش آمد گفت

18. I couldn't hear what he was saying over the thunder of the waterfall.
[ترجمه ترگمان]صدای غرش آبشار را نمی توانستم بشنوم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم آنچه را که در طول رعد و برق آبشار گفته بودم بشنوم

19. A guy who whispers in your ears, saying " It's alright, I'm here. " Holds you when you're sad, and treasures everything about you. That's the guy I want to give my heart to.
[ترجمه ترگمان]کسی که در گوش های شما نجوا می کند می گوید: \" بسیار خوب، من اینجا هستم \" این مردی است که می خواهم قلبم را به او بدهم
[ترجمه گوگل]مردی که در گوش شما زمزمه می کند و می گوید: 'این درست است، من اینجا هستم 'هنگامی که شما غمگین و گنجینه همه چیز در مورد شما را نگه می دارد این مردی است که می خواهم قلبم را به آن بدهم

پیشنهاد کاربران

ضرب المثل

( 'saying' )
در آخر جمله ای اگر به این شکل بیاد یعنی گفته میشه.
The word 'dictionary' comes from the latin 'dictio'. ( 'saying'

تیکه کلام

نقل قول

می گویم . .


کلمات دیگر: