کلمه جو
صفحه اصلی

talkative


معنی : پر حرف، وراج، پرگو، پرچانه، بسگوی
معانی دیگر : پرگوی، دارای شهوت کلام

انگلیسی به فارسی

بسگوی، پرگو، پرحرف، وراج، پرچانه


سخاوتمندانه، پر حرف، پرگو، وراج، بسگوی، پرچانه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: talkatively (adv.), talkativeness (n.)
• : تعریف: tending to talk often and at length; fond of talking.
مترادف: chatty, gabby, garrulous, loquacious, talky, voluble
متضاد: mute, reticent, silent, taciturn, uncommunicative
مشابه: communicative, effusive, glib, long-winded, prolix, verbose, windy

• having a tendency to talk a lot, loquacious
someone who is talkative talks a lot.

مترادف و متضاد

پر حرف (صفت)
babbling, talkative, talky, chatty, loquacious, flippant, outspoken, mouthy, voluble

وراج (صفت)
talkative, chatty, loquacious, loud-mouthed

پرگو (صفت)
prolix, talkative, loquacious, verbose, long-winded

پرچانه (صفت)
talkative, pernickety, persnickety

بسگوی (صفت)
talkative

excessively communicative


Synonyms: articulate, big-mouthed, chattering, chatty, effusive, eloquent, fluent, full of hot air, gabby, garrulous, glib, gossipy, long-winded, loose-lipped, loquacious, loudmouthed, mouthy, multiloquent, prolix, rattling, slick, smooth, talky, verbal, verbose, vocal, voluble, windy, wordy


Antonyms: quiet, reserved, silent, uncommunicative


جملات نمونه

1. a talkative neighbor
یک همسایه ی وراج

2. tehran cabbies are very talkative
رانندگان تاکسی تهران خیلی پرحرف هستند.

3. He is talkative when he has a few drinks under his belt.
[ترجمه ترگمان]وقتی که چند نوشیدنی زیر کمربندش دارد پرحرفی می کند
[ترجمه گوگل]او صحبت می کند زمانی که او کمی نوشیدنی تحت کمربند خود است

4. He's a talkative guy, and I struck up a conversation with him.
[ترجمه ترگمان]او مرد پرگو است و من با او صحبت کردم
[ترجمه گوگل]او یک مرد سخاوتمند است و من با او صحبت کردم

5. People began forming into little talkative groups.
[ترجمه ترگمان]افراد شروع به تشکیل گروه های کوچک پرگو کردند
[ترجمه گوگل]مردم شروع به تشکیل گروه های کم حرفی کردند

6. Mary was sometimes overshadowed by the more talkative members of the family.
[ترجمه ترگمان]مری گاهی اوقات توسط اعضای more خانواده تحت الشعاع قرار می گرفت
[ترجمه گوگل]مریم گاهی اوقات تحت تأثیر اعضای بیشتری از خانواده بود

7. He suddenly became very talkative, his face slightly flushed, his eyes much brighter.
[ترجمه ترگمان]ناگهان پرحرف شد و صورتش اندکی سرخ شد و چشمانش برق می زد
[ترجمه گوگل]او ناگهان بسیار سخاوتمندانه، چهره اش کمی فشرده، چشم او بسیار روشن تر

8. She winked a warning to the talkative boy.
[ترجمه ترگمان]او چشمکی به پسر پرگو زد و گفت:
[ترجمه گوگل]او یک هشدار را به پسر پر سر و صدایی به یاد می آورد

9. He was accompanied by an ebullient, talkative blonde.
[ترجمه ترگمان]او با یک مو بلوند و وراج همراه بود
[ترجمه گوگل]او توسط یک پرستار بی ادب، ورزش صحبت می کرد

10. Don't be so talkative.
[ترجمه حامد نعلچی] پر حرف نباشبد
[ترجمه محمد امین رضایی] انقدر پر حرف نباشیم
[ترجمه ترگمان]انقدر پرحرف نباش
[ترجمه گوگل]نباشید

11. She's either really talkative and you can't shut her up or else she's silent.
[ترجمه ترگمان]او یا خیلی پرحرف است و شما نمی توانید او را خفه کنید وگرنه ساکت می شود
[ترجمه گوگل]او واقعا سخاوتمند است و شما نمیتوانید او را ببندید یا اینکه او خاموش است

12. A stupid fellow is talkative; a wise man is meditative.
[ترجمه ترگمان]آدم احمقی حرف می زند، آدم عاقل به فکر فرورفته است
[ترجمه گوگل]همکار احمقانه سخاوتمند است؛ یک انسان عاقل متدین است

13. He was not talkative, but once wound up he charmed them all with his stories of life in California.
[ترجمه ترگمان]او پرحرف نبود، اما یک بار با داستان های خود در کالیفرنیا، آن ها را شیفته خود کرده بود
[ترجمه گوگل]او سخاوتمندانه نبود، اما یک بار به پایان رسید و همه آنها را با داستان هایش در کالیفرنیا جذاب کرد

a talkative neighbor

همسایه‌ای وراج


پیشنهاد کاربران

کسی که بسیار وراجی می کند.

کسی که بسیار پر چانه است

پرحرف، وراج

وراج

پرگو ، بسگوی ، پر حرف ، پرچانه، وراج"^^"


زر زرو


از بس حرف میزنه کلتو میخوره

پر حرف

وراج، پرحرف

وراج
پرچانه

بسیار پر حرف

زیاد می زرره یعنی زیاد زر میزنه

کسی که نمی تونه دهنش رو ببنده = حراف

کسی که زیاد حرف میزند، پرحرف، وراج

Check


کلمات دیگر: