کلمه جو
صفحه اصلی

recollection


معنی : بخاطر آوردن، خون سردی، تفکر، خاطر، خاطره، تجدید خاطره
معانی دیگر : به یاد آوری، یاد داری، حافظه، به خاطر آوری، بخاطر اوردن

انگلیسی به فارسی

تجدید خاطره، تفکر، بخاطر آوردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or power of recalling or remembering.
مشابه: memory, mind, recall, remembrance

(2) تعریف: something that is remembered; memory.
مشابه: memory, remembrance

- his earliest recollections
[ترجمه ترگمان] نخستین خاطرات او
[ترجمه گوگل] اولین خاطرات او

• memory, remembrance
if you have a recollection of something, you remember it.

مترادف و متضاد

بخاطر آوردن (اسم)
recollection

خون سردی (اسم)
equanimity, composure, possession, cool, calmness, coolness, sangfroid, self-possession, recollection, unflappability

تفکر (اسم)
reflection, contemplation, thought, meditation, thinking, cerebration, reflexion, considering, recollection, self-contemplation

خاطر (اسم)
impression, thought, remembrance, idea, notion, mind, mood, humor, memory, recollection

خاطره (اسم)
impression, thought, reminiscence, idea, memoir, notion, memory, recollection

تجدید خاطره (اسم)
recollection

جملات نمونه

1. recollection of a past long since perished
خاطرات گذشته ای که مدت ها قبل از بین رفته است

2. if my recollection is right . . .
اگر درست به خاطر داشته باشیم . . .

3. Overcooked greens are my most vivid recollection of school dinners.
[ترجمه ترگمان]greens به خاطره غذاهای مدرسه به یاد دارند
[ترجمه گوگل]سبزی های سرشار از نوشیدنی ترین خاطره ترین شامۀ مدرسه من هستند

4. Recollection picture is piecing together, reminds my you to recede.
[ترجمه ترگمان]تصویر recollection کنار هم جمع میشن و یاد من میندازه که
[ترجمه گوگل]تصویر خاطره با هم همخوانی دارد، یادآوری می کند که شما به عقب می افتید

5. I have no recollection of meeting her before.
[ترجمه ترگمان]قبلا هیچ خاطره ای از ملاقاتش با او نداشتم
[ترجمه گوگل]من قبل از ملاقات با او احتیاجی ندارم

6. To the best of my recollection I was not present at that meeting.
[ترجمه ترگمان]به یاد می آورم که در آن جلسه حضور نداشتم
[ترجمه گوگل]برای بهترین خاطراتم من در آن جلسه حضور نداشتم

7. My recollection of events differs from his.
[ترجمه ترگمان]خاطره وقایع با او فرق دارد
[ترجمه گوگل]خاطرات من از وقایع متفاوت است

8. I have a dim recollection of it.
[ترجمه ترگمان]من یک خاطره مبهم از آن دارم
[ترجمه گوگل]من خاطره ای کم از آن دارم

9. The recollection adverse current becomes the river, submerged your me.
[ترجمه ترگمان]این جریان مخالف به رودخانه تبدیل می شود و من را زیر آب فرو می برد
[ترجمه گوگل]جریان ناسالم خاطره شدن رودخانه است، من غرق شدم

10. To the best of my recollection I have never seen her before.
[ترجمه ترگمان]به یاد می آورم که قبلا هرگز او را ندیده بودم
[ترجمه گوگل]برای بهترین خاطرات من هرگز او را دیده ام

11. He had no recollection of the crash.
[ترجمه ترگمان]هیچ خاطره ای از این حادثه به یاد نداشت
[ترجمه گوگل]او خاطره ای از تصادف نداشت

12. Noone, to my recollection, gave a second thought to the risks involved.
[ترجمه ترگمان]به خاطر دارم، به خاطر دارم، یک لحظه فکر کردم که خطر درگیر است
[ترجمه گوگل]هیچ کس به خاطر یادآوری من، فکر دوم را به خطرات مربوط نمی کرد

13. To the best of my recollection, she drives a Mercedes.
[ترجمه ترگمان]، به بهترین خاطره من اون یه مرسدس میرونه
[ترجمه گوگل]برای بهترین خاطرات من، او مرسدس را می چرخاند

14. I have a vivid recollection of that old house.
[ترجمه ترگمان]خاطره آن خانه قدیمی را به یاد دارم
[ترجمه گوگل]من خاطره زنده ای از آن خانه قدیمی دارم

if my recollection is right ...

اگر درست به خاطر داشته باشیم ...


recollections of youth

خاطرات جوانی


پیشنهاد کاربران

ذهنیت، افکار


کلمات دیگر: