کلمه جو
صفحه اصلی

reciprocate


معنی : جبران کردن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن
معانی دیگر : معامله به مثل کردن، متقابلا عمل کردن، برابر کنش کردن، بازکنش کردن، مبادله کردن، دو سویه بودن یا کردن، دارای حرکت متناوب (به پس و پیش یا بالا و پایین) کردن، پیستونی کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

دادن و گرفتن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، معامله بمثل کردن، جبران کردن


متقابل، معامله بمثل کردن، دادن و گرفتن، تلافی کردن، عمل متقابل کردن، جبران کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reciprocates, reciprocating, reciprocated
(1) تعریف: to give (feelings or things) in return.
مترادف: exchange, interchange, return, trade
مشابه: bandy, complement, repay, requite, swap

- She reciprocated his passion.
[ترجمه مریم] او ( مونث ) متقابلاً به او ( مذکر ) علاقه نشان داد .
[ترجمه ترگمان] او هم شور و شوق او را جبران کرد
[ترجمه گوگل] او شور و شوق خود را

(2) تعریف: to exchange.
مشابه: exchange, trade
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: reciprocative (adj.), reciprocatory (adj.), reciprocation (n.), reciprocator (n.)
(1) تعریف: to make an effort, gesture, or gift in return for something done for one.
مشابه: alternate, get even, repay, respond, retaliate, take turns

- They invited us to their party, and now I think we should reciprocate.
[ترجمه مریم] آنها ما را به مهمانیشان دعوت کردند و الان من فکر می کنم ما باید جبران کنیم . ( متقابلاً دعوتشون کنیم . )
[ترجمه ترگمان] ، اونا ما رو به مهمونی دعوت کردن و حالا فکر می کنم باید جبران کنیم
[ترجمه گوگل] آنها ما را به حزب خود دعوت کردند، و اکنون من فکر می کنم ما باید متقابل

(2) تعریف: to move forward and backward in alternation.
مشابه: alternate

• give back, return, requite; return a favor, make a reciprocal action
if you reciprocate someone's feelings or behaviour towards you, you share the same feelings or behave in the same way towards them; a formal word.

مترادف و متضاد

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

تلافی کردن (فعل)
revenge, counter, compensate, avenge, retaliate, reprise, pay, reciprocate, repay, recoup

عمل متقابل کردن (فعل)
counteract, reciprocate

معامله بمثل کردن (فعل)
reciprocate

دادن و گرفتن (فعل)
reciprocate

exchange, alternate; equal


Synonyms: barter, be equivalent, correspond, feel in return, interchange, make up for, match, pay one’s dues, recompense, render, repay, reply, requite, respond, retaliate, retort, return, return the compliment, scratch one’s back, serve out, share, square, swap, swing, tit for tat, trade, vacillate


Antonyms: deny, refuse


جملات نمونه

1. When he spoke I was expected to reciprocate with some remark of my own.
[ترجمه ترگمان]وقتی شروع به صحبت کرد، انتظار داشتم که آن را با چند جمله خودم جبران کنم
[ترجمه گوگل]انتظار داشتم که وقتی سخن میگفتم با برخی از سخنان خودم پاسخگو بودم

2. I wasn't sure whether to laugh or to reciprocate with a remark of my own.
[ترجمه ترگمان]مطمئن نبودم که خنده ام بگیرد یا تلافی کنم
[ترجمه گوگل]من مطمئن نبودم که آیا با یک سخنرانی از خودم می خندم و یا با هم مخالفم

3. Although she did not reciprocate his feelings, she did not discourage him.
[ترجمه ترگمان]با آن که او احساسات خود را عوض نمی کرد، او را دلسرد نمی کرد
[ترجمه گوگل]اگر چه او احساسات خود را متوقف نمی کرد، او از او دلسرد نشد

4. They wanted to reciprocate the kindness that had been shown to them.
[ترجمه ترگمان]می خواستند محبتی را که به آن ها نشان داده بودند جبران کنند
[ترجمه گوگل]آنها می خواستند مهربانی را که به آنها نشان داده شد، متوقف کنند

5. The Law Society could reciprocate with information on solicitors who had failed to renew their practising certificates.
[ترجمه ترگمان]جامعه قانون می تواند با اطلاعات حقوقی که نتوانسته اند گواهی کار خود را تجدید کنند، پاسخ دهد
[ترجمه گوگل]انجمن حقوقی می تواند اطلاعاتی درمورد وکیلانی که مجوز صدور گواهینامه های تجارتی خود را نداشته اند، پاسخگو باشد

6. I wanted to reciprocate in kind, but I had hardly any outlandish stories to tell about myself.
[ترجمه ترگمان]می خواستم تلافی کنم، اما به ندرت داستان های عجیب غریبی برای گفتن به خودم داشتم
[ترجمه گوگل]من می خواستم به نوعی متقاعد شوم، اما به سختی داستان های غریبی برای خودم داشتم

7. I reciprocate your good wishes.
[ترجمه ترگمان] من خواسته های good رو جبران می کنم
[ترجمه گوگل]من خواسته های خوبتان را بر عهده می گیرم

8. Although Miss Warton did not reciprocate John's feelings, she did nothing to discourage them.
[ترجمه ترگمان]اگر چه خانم Warton احساسات جان را نپذیرد، کاری نکرد که آن ها را دلسرد کند
[ترجمه گوگل]اگرچه خانم وارنون احساسات جانبازانه را نپذیرفت، او هیچ کاری نکرد تا آنها را از بین ببرد

9. Motherwell College hopes to secure funding to reciprocate the visit.
[ترجمه ترگمان]دانشکده Motherwell امیدوار است که به تامین بودجه برای انجام این دیدار کمک کند
[ترجمه گوگل]کالج Motherwell امیدوار است که برای دیدار با متقاضی تامین مالی انجام دهد

10. In the experiment, vertical steady load and horizontal reciprocate load were exerted to the joints.
[ترجمه ترگمان]در آزمایش، بار پایدار عمودی و بار reciprocate افقی روی مفاصل اعمال شدند
[ترجمه گوگل]در آزمایش، بار ثابت عمودی و بار متقابل افقی به مفاصل اعمال شد

11. We always invite the neighbors and they never reciprocate!
[ترجمه ترگمان]ما همیشه همسایه ها رو دعوت می کنیم و اونا هیچوقت نمیان
[ترجمه گوگل]ما همواره همسایگان را دعوت می کنیم و هرگز متقابلی ندارند!

12. If I can reciprocate at any time, please let me know.
[ترجمه ترگمان] اگه هر وقت بتونم جبران کنم، لطفا بهم خبر بدین
[ترجمه گوگل]اگر من بتوانم هر زمان که بخواهم، لطفا به من اطلاع دهید

13. It is impolite not to reciprocate ; One should give as good as one gets.
[ترجمه ترگمان]این کار به تلافی آن نیست که تلافی کنند؛ یکی باید به همان خوبی که دارد عمل کند
[ترجمه گوگل]این غیرمستقیم است که متقابل نباشد؛ باید به خوبی به عنوان یک می شود

14. Some day I will reciprocate your great kindness to me.
[ترجمه ترگمان] یه روزی من لطف بزرگی تو رو نسبت به خودم جبران می کنم
[ترجمه گوگل]چند روزه من مهربانی تو را به من عطا خواهم کرد

The two countries reciprocated pledges of friendship.

دو کشور به همدیگر قول دوستی دادند.


He is sad because his love for her is not reciprocated.

او محزون است چون عشق او نسبت به آن دختر دوطرفه نیست.


The sewing machine's needle was reciprocating up and down.

سوزن چرخ خیاطی به‌طور متناوب بالا و پایین می‌رفت.


پیشنهاد کاربران

رفت و برگشتی

عمل متقابل
تلافی
در جواب کاری اقدام کردن

دوطرفه - دوجانبه - متقابل

تلافی، جبران، مقابله به مثل
You reciprocate when you return a favor, return a compliment, or respond "the same to you" to the angry guy in the car you just passed. In short, you react to an action, statement, or emotion by mirroring it.


راستی آزمایی کردن

عمل به مثل کردن
احساس متقابل داشتن

تسویه حساب کردن
جبران مافات کردن

To do or give something in return or return the favor.


کلمات دیگر: