کلمه جو
صفحه اصلی

rash


معنی : دانه، جوش، محل خارش یا تحریک روی پوست، تند، بی پروا، عجول، بی احتیاط
معانی دیگر : (حرف یا عمل) شتابزده، نسنجیده، عجولانه، بی ملاحظه، کهیر، بثور پوستی، جوش (skin rash هم می گویند)، اگزما، (ناگهانی) وفور، زیادتی، سیل، موج

انگلیسی به فارسی

تند، عجول، بی پروا، بی احتیاط، محل خارش یا تحریک روی پوست، جوش، دانه


راش، جوش، دانه، محل خارش یا تحریک روی پوست، بی پروا، تند، عجول، بی احتیاط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: rasher, rashest
مشتقات: rashly (adv.), rashness (n.)
(1) تعریف: reckless, ill-considered, or hasty.
مترادف: hasty, heedless, ill-considered, reckless
متضاد: considered, prudent
مشابه: careless, helter-skelter, ill-advised, impetuous, imprudent, pell-mell, precipitate, thoughtless

- She warned him not to make any rash decisions that he might regret later.
[ترجمه ترگمان] او به او هشدار داد که نباید هیچ تصمیم عجولانه ای بگیرد که بعدا پشیمان خواهد شد
[ترجمه گوگل] او به او هشدار داد که هیچ تصمیمی نگیرد که او بعدا پشیمان شود

(2) تعریف: tending to behave in a hasty or ill-considered manner; impetuous.
مترادف: brash, impetuous, imprudent, incautious, precipitate, reckless
متضاد: cautious, prudent
مشابه: careless, foolhardy, hasty, heedless, impulsive, thoughtless

- He was a good kid, but he was rash and often got himself into trouble.
[ترجمه Gunner] او بچه خوبی بود، اما بی پروا بودو اغلب خودش را توی دردسر می انداخت
[ترجمه ترگمان] او بچه خوبی بود، اما he بود و اغلب دچار دردسر می شد
[ترجمه گوگل] او یک بچه خوب بود، اما او خارش داشت و اغلب خود را در معرض مشکل بود
اسم ( noun )
مشتقات: rashlike (adj.)
(1) تعریف: an eruption of the skin, often accompanied by inflammation or blisters.
مترادف: efflorescence, eruption, inflammation

- A rash broke out all over my legs after walking in the woods.
[ترجمه ترگمان] بعد از راه رفتن توی جنگل، یه جوش روی پاهام شکسته بود
[ترجمه گوگل] پس از پیاده روی در جنگل، رحم در سراسر پاها من شکسته شد

(2) تعریف: a sudden outbreak of many similar occurrences in a short period; flurry.
مترادف: flurry, spate

- There has been a rash of burglaries in the neighborhood recently.
[ترجمه ترگمان] اخیرا یه سرقت از این محله صورت گرفته
[ترجمه گوگل] به تازگی، در مناطق محصور شده است

• inflammation or eruption on the skin; large number of unexpected events
reckless, hasty, impetuous
if someone's behaviour is rash, they do foolish things because they act without thinking carefully first.
a rash is an area of red spots on your skin which appear when you are ill or have an allergy.
a rash of events is a large number of them that all happen within a short period of time.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] یک زغال بسیار ناخالص که آنقدر با مواد غیرزغالی (رس، شیل یا سایر مواد آرژیلی از راس یا قاعده رگه زغال) مخلوط شده که فروختنی نمی باشد. یک ماده تیره حدواسط بین زغال و شیل را گویند. یک زغال کثیف یا ناخالص. نباید با rashing اشتباه شود.

مترادف و متضاد

دانه (اسم)
grain, kernel, bait, seed, granulation, bean, piece, granule, berry, pill, birdseed, furuncle, rash, whelk, knurl, currant, semen

جوش (اسم)
boil, ferment, burble, spout, effervescence, effervescency, furuncle, pimple, eruption, simmer, weld, rash, solder, whelk, gush

محل خارش یا تحریک روی پوست (اسم)
rash

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

بی پروا (صفت)
adventurous, reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, brave, bold, confident, foolhardy, fearless, dashing, rash, heedless, daredevilish, insouciant, hare-brained, inconsiderate, impetuous, incautious, irregardless, unadvised, slapdash, temerarious

عجول (صفت)
fast, speedy, rash, hurried, precipitous, hasty, hasteful

بی احتیاط (صفت)
rash, imprudent, improvident, injudicious, indiscreet, incautious, unadvised

careless, impulsive


Synonyms: adventurous, audacious, bold, brash, daring, determined, devil-may-care, fiery, foolhardy, frenzied, furious, harebrained, hasty, headlong, headstrong, heedless, hotheaded, ill-advised, ill-considered, immature, impetuous, imprudent, incautious, indiscreet, injudicious, insuppressible, irrational, jumping to conclusions, madcap, overhasty, passionate, precipitant, precipitate, premature, reckless, thoughtless, unguarded, unthinking, unwary, venturesome, venturous, wild


Antonyms: careful, cautious, planned, thoughtful


outbreak of disease or condition


Synonyms: breakout, epidemic, eruption, flood, hives, pandemic, plague, series, spate, succession, wave


جملات نمونه

1. The report of a rash of burglaries in the neighborhood was exaggerated.
در مورد گزارش موجی از دزدی ها در محله اغراق شد

2. Poison ivy causes a rash.
پیچک سمّی باعث کهیر می شود

3. It is rash to threaten an action you cannot carry out.
به عهده گرفتن عملی که نمی توانید انجام دهید، کاری نسنجیده است

4. a rash act
کار عجولانه

5. a rash generalization on the basis of inadequate data
حکم کلی و شتابزده بر مبنای داده های ناکافی

6. a rash of complaints
سیلی از شکایات

7. a rash of public protests
موج اعتراضات همگانی

8. his rash statements
گفته های نسنجیده ی او

9. The sun brought her out in an itchy rash.
[ترجمه ترگمان]خورشید او را با جوش و جوش بیرون آورد
[ترجمه گوگل]خورشید او را در یک خارش خارش بیرون آورد

10. Whatever you do, just don't make any rash decisions.
[ترجمه ترگمان]هر کاری می کنی، فقط تصمیم عجولانه نگیر
[ترجمه گوگل]هر کاری که انجام می دهید، فقط تصمیم گیری های بیهوشی را انجام ندهید

11. I woke up covered in a rash.
[ترجمه ترگمان] من با یه جوش از خواب بیدار شدم
[ترجمه گوگل]من بیدار شدم در آغوش

12. It would be rash to rely on such evidence.
[ترجمه Amir jcat] بی احتیاطی است اگر به این گونه مدارک تکیه کنیم
[ترجمه ترگمان]به این مدارک اعتماد کنیم
[ترجمه گوگل]این راش به این شواهد تکیه می کند

13. He made a rash decision and now he is suffering for it.
[ترجمه ترگمان]او تصمیم عجولانه گرفت و حالا به خاطر آن رنج می برد
[ترجمه گوگل]او یک تصمیم بثورات ایجاد کرد و اکنون او برای آن رنج می برد

14. When I'm stressed I break out in a rash.
[ترجمه ترگمان]وقتی استرس دارم از جوش بیرون می ایم
[ترجمه گوگل]هنگامی که من تحت تأثیر قرار گرفتم، در یک بثورات شکستم

15. Please Jessie, don't do anything rash.
[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم جسی، هیچ کار نسنجیده ای انجام ندهید
[ترجمه گوگل]لطفا جسی، هرج و مرج را انجام ندهید

16. That was a rash decision - you didn't think about the costs involved.
[ترجمه ترگمان]این یک تصمیم عجولانه بود - شما به هزینه های مربوط به آن فکر نکردید
[ترجمه گوگل]این تصمیم بثور بود - شما در مورد هزینه های درگیر فکر نمی کردید

17. I come out in a rash if I eat chocolate.
[ترجمه ترگمان] اگه شکلات بخورم، جوش می زنم
[ترجمه گوگل]اگر شکلات بخورم، در یک راش میمیرم

18. She broke out in a rash after eating some strawberries.
[ترجمه ترگمان]بعد از خوردن چند تا توت فرنگی قاطی کرد
[ترجمه گوگل]پس از غذا خوردن برخی از توت فرنگی، آن را در یک راش رخ داد

19. Scratching the rash will make it worse.
[ترجمه ترگمان] و جوش رو هم بدتر می کنه
[ترجمه گوگل]خارش راش آن را بدتر می کند

20. There has been a rash of burglaries in the area over the last month.
[ترجمه ترگمان]در عرض یک ماه گذشته، یک سرقت به وجود آمده بود
[ترجمه گوگل]در ماه گذشته، در این ناحیه رخ داده است

his rash statements

گفته‌های نسنجیده‌ی او


a rash act

کار عجولانه


a rash generalization on the basis of inadequate data

حکم کلی و شتاب‌زده بر مبنای داده‌های ناکافی


The boy's face was covered by rashes.

صورت پسر پر از جوش بود.


a rash of complaints

سیلی از شکایات


a rash of public protests

موج اعتراضات همگانی


پیشنهاد کاربران

دانه و جوش


سرخک

جوش، محل خارش

موجی از . . .

عجله کردن

عجول
بی احتیاط

ابله مرغان ، جوش ، سرخک

■ R A S H :

( Adj )
۱. عجول / عجولانه / شتابزده - همون hasty
۲. بی احتیاط

( Noun )
۳. جوش ( لکه های قرمز پوستی ) ( noun )
۴. موج عظیمی از اتقاقات منفی و سریالی که در دوره کوتاهی اتفاق میفتن ( noun )
حالات دیگه : rashness / rashly


■ R U S H :

( Verb )
۱. کاری را عجله ای انجام دادن
۲. هول کردن - کسی را مجبور به انجام دادن کردن کاری اونم به شکل سریع
۳. عجولانه و شتابزده کاری را انجام دادن ( بدون تفکر قبلی و اهمیت دادن بهش )
۴. با فشار و سرعت خیلی زیاد به سمتی حرکت کردن
۵. آوردن یا فرستادن فردی به جایی بطور سریع
۶. عجولانه کاری را انجام دادن

( Noun )
۱. یک حرکت سریع
۲. عجله
۳. هجمه ی عظیم مردم به جایی� - � ازدحام مردم
۴. خواسته ی فوری مردم
۵. شوک و هیجان
۶. نی بوریا ( که برای حصیربافی بکار میره )

Rash یعنی آبله مورغون

rash
واژه ای ایرانی - اروپایی که هنوز در زبان های ایرانی از جمله : سمنانی ، سنگسری به جای مانده به سورت :
رِکه یا ریکه ، در جمله :
رِکه با = زود باش ، عجله کن ، یالا ، بجنب
هَدس ( حدس ) و گُمان :
اَسبریس = اَسب ریس در واژه نامه ها به مینه ی میدان اسب دوانی آمده ولی شاید این مینه دُوُم باشد و مینه ی یکم اَسب دوانی تند و سریع ( سَریگ ) یا هَماوَردی ( مسابقه ) اسب دوانی که ریس شاید همین rash باشد ، یا شاید با رِس از رِسیدن یا رَسیدن هم ریشه باشد!!!

rash یعنی جوش روی صورت - عجولانه
مسابقه اسب سواری که فارسی بهش بگن ریس
همون race مشه race یعنی مسابقه دو
race horse مسابقه اسب سواری

Just don't do anything rash
فقط کار عجولانه ای انجام نده

Get a rash
جوش زدن
If I eat this sweet, I will get a rash


التهاب پوستی

a lot of distance that take an area in a short time.

rash ( پزشکی )
واژه مصوب: جوش 1
تعریف: بثورات موقتی بر روی پوست که معمولاً با سرخی یا خارش همراه باشد|||متـ . دانه 3


کلمات دیگر: