کلمه جو
صفحه اصلی

recluse


معنی : گوشه نشین، خلوت نشین، منزوی، تنها، دور افتاده
معانی دیگر : گوشه نشینانه، تنگ بار، چله نشین، کهبد

انگلیسی به فارسی

دور افتاده، تنها، منزوی، گوشه نشین


فراموشی، خلوت نشین، منزوی، گوشه نشین، دور افتاده، تنها


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a person who lives in voluntary isolation from others.
مترادف: hermit, loner, solitary
مشابه: anchorite, ascetic, eremite, lone wolf, monastic, monk, nun, stylite, troglodyte

- The billionaire Howard Hughes spent the last years of his life as an ailing and eccentric recluse.
[ترجمه ترگمان] بیلیونر، هوارد هیوز، آخرین سال های عمرش را به عنوان شخصی بیمار و عجیب و غریب می گذراند
[ترجمه گوگل] هیلارد میلیاردر هاوارد طی سالهای آخر عمر خود را به عنوان فراموشی بیمار و غیر عادی گذراند
صفت ( adjective )
مشتقات: reclusive (adj.)
• : تعریف: separate from society; in seclusion.
مترادف: cloistered, secluded, sequestered
مشابه: alone, antisocial, isolated, lonely, monastic, separate, solitary

• take oneself out of a particular situation or position; set oneself apart, seclude oneself
hermit, loner, one who lives in seclusion
living in seclusion, set apart from society
a recluse is a person who lives alone and deliberately avoids other people.

مترادف و متضاد

گوشه نشین (اسم)
solitary, anchoret, hermit, recluse, anchorite, solitudinarian

خلوت نشین (اسم)
recluse, anchorite

منزوی (اسم)
hermit, recluse, solitudinarian

تنها (صفت)
lonely, single, solitary, alone, only, lone, sole, recluse, exclusive, unaccompanied

دور افتاده (صفت)
away, recluse, outlying, faraway, outland, straggly, far-off, unfrequented

person who does not want social contact


Synonyms: anchorite, ascetic, cenobite, eremite, hermit, monk, nun, solitaire, solitary, troglodyte


Antonyms: extrovert


hermitlike, unsociable


Synonyms: antisocial, ascetic, cloistered, eremetic, hermetic, isolated, misanthropic, monastic, reserved, retiring, secluded, secluse, seclusive, sequestered, solitary, standoffish, withdrawn


Antonyms: extroverted, friendly, sociable


جملات نمونه

1. a recluse life
زندگی خلوت نشینانه

2. a barren and recluse region
سرزمین لم یزرع و دورافتاده

3. He is a millionaire recluse who refuses to give interviews.
[ترجمه ترگمان]او a است که از دادن مصاحبه خودداری می کند
[ترجمه گوگل]او یک فرقه ی میلیونر است که از مصاحبه ها اجتناب می کند

4. She now leads the life of a recluse.
[ترجمه ترگمان] اون الان زندگی یه آدم منزوی رو هدایت می کنه
[ترجمه گوگل]او اکنون زندگی منحرفی را دنبال می کند

5. His widow became a virtual recluse for the remainder of her life.
[ترجمه ترگمان]بیوه او برای بقیه عمرش به طور مجازی recluse شد
[ترجمه گوگل]بیوه او برای بقیه عمر خود یک مجذوب مجازی بود

6. She became a recluse after her two sons were murdered.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه دو پسرش به قتل رسیدند، او منزوی شد
[ترجمه گوگل]پس از آنکه دو فرزندش به قتل رسیدند، او به عقب میرفت

7. I became more and more of a recluse, avoiding our old haunts for fear of running into him.
[ترجمه ترگمان]بیشتر و بیشتر در گوشه و کنار خانه پرسه می زدم و از پرسه زدن و فرار کردن و فرار کردن به او پرهیز می کردم
[ترجمه گوگل]من بیشتر و بیشتر از یک فراموشی گرفتم، از اجتناب از حوادث قدیمی ما برای ترس از رفتن به او تبدیل شده است

8. He was known to be a bad-tempered recluse, avoided by everyone in the area.
[ترجمه ترگمان]او عادت داشت که a ملایم و tempered باشد، و در این منطقه همه از آن اجتناب می کردند
[ترجمه گوگل]او شناخته شده بود به عنوان فراموشی بد، که توسط همه در منطقه اجتناب شود

9. Old Mr Grimes was a bad-tempered recluse, rarely seen in the town.
[ترجمه ترگمان]آقای Grimes پیر a بود و بندرت در شهر دیده می شد
[ترجمه گوگل]آقای آقای گریمز قدیمی خلع سلاح بود که به ندرت در شهر دیده می شد

10. From being a painfully shy, diffident recluse, he suddenly metamorphosed into a garrulous and sometimes painfully overbearing extrovert.
[ترجمه ترگمان]با این همه، از این که یک گوشه به طرز دردناکی خجالتی و گوشه گیر بود، ناگهان به صورت یکی از پرحرف و پرحرف خویش تبدیل شد
[ترجمه گوگل]از لحاظ ظاهری خجالتی و غم انگیز، او به طور ناگهانی دچار عجله شدید و گاه گاه غرورآفرینی شد

11. He was a natural recluse who found all human relationships difficult.
[ترجمه ترگمان]او recluse بود که تمام روابط انسانی را دشوار می یافت
[ترجمه گوگل]او یک فراموشی طبیعی بود که همه روابط انسانی را دشوار یافت

12. Hudson became a recluse after her husband's death.
[ترجمه ترگمان]هادسون بعد از مرگ شوهرش منزوی شد
[ترجمه گوگل]هادسون پس از مرگ شوهرش، به عقب رفت

13. She turned into a recluse or something?
[ترجمه ترگمان]اون به گوشه گوشه یا همچین چیزی تبدیل شد؟
[ترجمه گوگل]او تبدیل به یک فراموشی یا چیزی؟

14. Worse still is an evil recluse who is repulsively loathsome to gods and men alike.
[ترجمه ترگمان]بدتر از همه کسانی هستند که به نحو غریبی نسبت به خدایان و مردان یک سان نفرت دارند
[ترجمه گوگل]بدتر از آن، یک فراموشی بد است که از نظر خدایان و مردان به طور یکسان خجالت آور است

a recluse life

زندگی خلوت‌نشینانه


a barren and recluse region

سرزمین لم‌یزرع و دورافتاده


پیشنهاد کاربران

منزوی. گوشه نشین



کلمات دیگر: