کلمه جو
صفحه اصلی

rationalize


معنی : عقلانی کردن، منطقی کردن، عقلا توجیه کردن
معانی دیگر : به صورت منطقی بیان کردن، توجیه کردن، دلیل تراشیدن، عقلانی جلوه دادن، خردی کردن، (ریاضی) گویا کردن، (روان شناسی) دلیل تراشی کردن

انگلیسی به فارسی

عقلا توجیه کردن


بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن، منطقی کردن


منطقی کردن، عقلانی کردن، عقلا توجیه کردن، بااستدلال عقلی توجیه یا تفسیر کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: rationalizes, rationalizing, rationalized
مشتقات: rationalization (n.), rationalizer (n.)
(1) تعریف: to account for (one's behavior, events, or the like) with apparently reasonable, but self-serving, explanations.
مترادف: excuse, justify
مشابه: account, defend, explain, gloss, intellectualize, palliate, vindicate

- She rationalized her shoplifting by telling herself that such a big company wouldn't be hurt by it.
[ترجمه هانی] اوباگفتن این حرف به خودش که چنین شرکت بزرگی بااین کارش ضربه نمیخوره ، دزدی اش را منطقی جلوه داد
[ترجمه ترگمان] با گفتن این حرف از مغازه ها دزدی می کرد و به خودش می گفت که این شرکت به این بزرگی لطمه نخواهد زد
[ترجمه گوگل] او اوج زد و خورد خود را تصدیق کرد و گفت که چنین شرکت بزرگی از آن صدمه نخواهد خورد

(2) تعریف: to revise by removing inconsistencies and illogical content.
مشابه: clarify, correct, elucidate, explain, explicate, illuminate, methodize, rectify, systematize

(3) تعریف: to provide an explanation for.
مترادف: account, explain
مشابه: clarify, delineate, demonstrate, elucidate, explicate

• invent possible reasons for an action which are not the true reasons; make something more logical, interpret something rationally; make a company more effective by joining or stopping certain activities (also rationalise)
if you rationalize something that you are unhappy or unsure about, you think of reasons to justify it or explain it.
when a company, system, or industry is rationalized, it is made more efficient, especially by getting rid of staff and equipment.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گویا کردن، منطق کردن

مترادف و متضاد

عقلانی کردن (فعل)
intellectualize, rationalize

منطقی کردن (فعل)
rationalize

عقلا توجیه کردن (فعل)
rationalize

make excuse; justify


Synonyms: account for, apply logic, cop a plea, cop out, deliberate, elucidate, excise, excuse, explain away, extenuate, give alibi, intellectualize, justify, make allowance, reason, reason out, reconcile, resolve, think, think through, vindicate


جملات نمونه

1. he is trying to rationalize his addiction
او می کوشد اعتیاد خود را توجیه کند.

2. They attempted to rationalize the new working method.
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش کردند روش کار جدید را توجیه کنند
[ترجمه گوگل]آنها تلاش کردند روش جدید کار را منطقی کنند

3. The first step is to rationalize the denominator of a fraction.
[ترجمه ترگمان]اولین گام منطقی کردن مخرج کسر یک کسر است
[ترجمه گوگل]گام اول این است که معنی دهنده کسری را منطقی سازیم

4. I can't rationalize my absurd fear of insects.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم ترس absurd از حشرات را توجیه کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم ترس پوچ من از حشرات را تصحیح کنم

5. The recession is forcing the company to rationalize.
[ترجمه ترگمان]رکود اقتصادی این شرکت را وادار به توجیه عقلانی کرده است
[ترجمه گوگل]رکود اقتصادی این شرکت را مجبور کرده است که منطقی باشد

6. Ideology, the ideas which rationalize a person's class interests, obfuscates scientific analysis.
[ترجمه ترگمان]ایدیولوژی، ایده هایی که علایق گروهی فرد را توجیه می کنند، تحلیل علمی obfuscates
[ترجمه گوگل]ایدئولوژی، ایده هایی که منافع طبقاتی شخص را منطقی می سازد، تحلیل علمی را مختل می کند

7. The company has done a lot to rationalize production.
[ترجمه ترگمان]شرکت کاره ای زیادی را برای توجیه تولید انجام داده است
[ترجمه گوگل]این شرکت برای تحقق بخشیدن به تولید، بسیار کار کرده است

8. You can try to rationalize your low weight loss.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید سعی کنید کاهش وزن کم را توجیه کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید سعی کنید وزن کم خود را کاهش دهید

9. Properly structured, hierarchy can release energy and creativity, rationalize productivity, and actually improve morale.
[ترجمه ترگمان]به طور کامل ساختار بندی شده، سلسله مراتب می تواند انرژی و خلاقیت را رها کند، بهره وری را توجیه کند، و واقعا روحیه را بهبود بخشد
[ترجمه گوگل]سلسله مراتب به درستی ساختار یافته می تواند انرژی و خلاقیت را آزاد کند، بهره وری را منطقی سازد و در واقع روحیه را بهبود بخشد

10. Glen tries to rationalize his drinking by saying he deserves a beer after a hard day.
[ترجمه ترگمان]گلن سعی می کند drinking را توجیه کند و گفت که پس از یک روز سخت مستحق یک آبجو است
[ترجمه گوگل]گلن تلاش می کند تا نوشیدنی خود را منطقی سازد و گفت: او پس از یک روز سخت، یک آبجو سزاوار است

11. So, we should readjust methodology is to rationalize, deepen and naturalize system of the people's supervisor.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، ما باید روش شناسی را با منطقی سازی، تعمیق و تثبیت سیستم ناظر مردم تطبیق دهیم
[ترجمه گوگل]بنابراین، ما باید روش متداول را اصلاح کنیم، سیستم نظارت بر مردم را منطقی تر، عمیق تر و طبیعی تر می کند

12. First, let us look at how some people rationalize their thoughts.
[ترجمه ترگمان]اول، بیایید نگاهی به این بیندازیم که چطور برخی از مردم افکار خود را توجیه می کنند
[ترجمه گوگل]اولا، بگذارید نگاه کنیم که چگونه برخی افکار خود را عقلانی می کنند

13. If you rationalize your fears, you can understand them better.
[ترجمه ترگمان]اگر fears را توجیه کنید، می توانید آن ها را بهتر درک کنید
[ترجمه گوگل]اگر ترس های خود را منطقی کنید، می توانید آنها را بهتر درک کنید

14. Moses pleaded a speech defect to rationalize his reluctance to deliver Jehovah's edicts to Pharaoh.
[ترجمه ترگمان]موزز (موسی)یک نقص کلامی را برای توجیه بی میلی خود برای دادن فرامین یهوه به فرعون، درخواست کرد
[ترجمه گوگل]موسی به ضعف سخن گفتن برای اصلاح بی میلی خود برای ارائه فرامین یهوه به فرعون گوش فرا داد

He is trying to rationalize his addiction.

او می‌کوشد اعتیاد خود را توجیه کند.


پیشنهاد کاربران

توجیه کردن

بهینه کردن ( کسب و کار و تجارت )

به صورت منطقی رفتار کردن

account for

با دلیل و منطق توجیه کردن، دلیل تراشیدن ،
منطقی جلوه دادن و. . . .

اوشنَریدَن.


کلمات دیگر: