کلمه جو
صفحه اصلی

patriarch


معنی : سالار، شیخ، رئیسه خانواده، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، پدرشاه، رئیس خانواده
معانی دیگر : (به ویژه مذهب یا شرکت بازرگانی یا کوچ نشین و غیره) بنیانگذار، پی افکن، موسس، پیش کسوت، بانی، مرد مسن و باوقار، ریش سفید، بزرگ محله، کدیور، کهن ترین، (سابقا - کلیسا) مطران، سرمطران، سرقبیله، سردودمان، (انجیل) پطر پارخ، (کلیسای ارتدکس) سرمطران، رهبر روحانی، اسقف

انگلیسی به فارسی

پدرشاه، رئیس خانواده، ریش سفید قوم، ایلخانی، شیخ،بزرگ خاندان، پدرسالار


وطن پرست، ایلخانی، بزرگ خاندان، پدرسالار، ریش سفید قوم، شیخ، سالار، پدرشاه، رئيس خانواده، رئيسه خانواده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: patriarchal (adj.), patriarchally (adv.)
(1) تعریف: a usu. elderly male leader of a family or tribe. (Cf. matriarch.)
مشابه: elder

- The tribe sought the advice of the patriarch in all important matters.
[ترجمه ترگمان] قبیله به دنبال توصیه کشیش در همه مسائل مهم بود
[ترجمه گوگل] قبیله در تمام مسائل مهم مشاوره وطن پرستان را جستجو کرد

(2) تعریف: in the Old Testament, one of the fathers of humankind or of the Hebrews.

(3) تعریف: an elderly and revered man, or some analogous living thing such as a very large tree or large old herd animal.
مشابه: father

(4) تعریف: in some churches, a high-ranking bishop or other official.
مشابه: father

• male head of a church; male head of a family
a patriarch is the male head of a family, group, or tribe.
a patriarch is also the head of one of a number of eastern christian churches.

مترادف و متضاد

سالار (اسم)
principal, head, chief, leader, headman, chieftain, don, sheik, sheikh, goodman, patriarch

شیخ (اسم)
sheik, sheikh, hierarch, patriarch

رئیسه خانواده (اسم)
patriarch, matriarch

ایلخانی (اسم)
patriarch

بزرگ خاندان (اسم)
patriarch

پدرسالار (اسم)
patriarch

ریش سفید قوم (اسم)
patriarch

پدرشاه (اسم)
patriarch

رئیس خانواده (اسم)
sheik, sheikh, patriarch

male head


Synonyms: ancestor, architect, author, chief, creator, elder, father, founder, gaffer, generator, grandfather, graybeard, head, inventor, maker, master, old man, originator, paterfamilias, ruler, senior, sire


Antonyms: matriarch


جملات نمونه

1. dehkhoda, the patriarch of iranian lexicographers and my inspiration
دهخدا پیش کسوت فرهنگ نویسان ایران و الهام بخش من

2. the paramount patriarch of that group
ریش سفید ارشد آن گروه

3. this cypress is the patriarch of native trees, going back to the time of the dinosaurs
این سرو از کهن ترین درختان بومی اینجاست و قدمت آن به دوره ی دایناسورها برمی گردد.

4. I thought of myself as a patriarch, dispensing words of wisdom to all my children.
[ترجمه ترگمان]به خودم به عنوان رئیس patriarch، کلمات عقل و حکمت را به همه بچه های من عرضه می کند
[ترجمه گوگل]من خودم را بعنوان یک وطن پرستی در نظر گرفتم که کلمات تمام عیار را برای همه بچه هایم گذاشت

5. The patriarch of the house, Mr Jawad, rules it with a ferocity renowned throughout the neighbourhood.
[ترجمه ترگمان]آقای جواد، رئیس این خانه، آن را با درنده خویی در سراسر همسایگی اجرا می کند
[ترجمه گوگل]پدرسالار خانه، آقای جواد، آن را با قحطی در سراسر محله مشهور می کند

6. Tobie, who regarded the Patriarch with undiluted horror, felt thankful.
[ترجمه ترگمان]Tobie که با ترس و وحشت به اسقف نگاه می کرد، احساس قدردانی کرد
[ترجمه گوگل]توبی، که پدرسالار را با ترس و وحشت نادیده گرفت، سپاسگزار بود

7. He should try the Latin Patriarch next: that's Bessarion, godfather to one of his sons.
[ترجمه ترگمان]بعدا باید پدر روحانی لاتین را امتحان کند: این Bessarion، پدرخوانده یکی از پسران خودش است
[ترجمه گوگل]او باید پسری لاتین را امتحان کند که بساریون، پدرخوانده به یکی از پسرانش است

8. WEAPONS/ARMOUR: The Supreme Patriarch carries a sword but wears no armour as this would compromise his magic.
[ترجمه ترگمان]سلاح \/ armour: اسقف اعظم شمشیر خود را حمل می کند اما زره ندارد زیرا این امر جادوی او را به خطر می اندازد
[ترجمه گوگل]SAPONS / ARMOR Patriarch Supreme یک شمشیر حمل می کند اما زره پوش ندارد، زیرا این جادو را به خطر می اندازد

9. In 1905 he was made the first patriarch templar.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۰۵ او اولین patriarch را تشکیل داد
[ترجمه گوگل]در سال 1905 او نخستین پادشاه پرستار ساخته شد

10. As late as the succession crisis of 1682 patriarch Joachim played a critical role and even briefly acted as Regent.
[ترجمه ترگمان]Joachim، patriarch، در اواخر بحران سال ۱۶۸۲ نقش مهمی ایفا کرد و حتی مدت کوتاهی به عنوان نایب السلطنه عمل کرد
[ترجمه گوگل]همانطور که در اوایل بحران پیروزی 1682 وطن پرست جواهیم نقش مهمی ایفا کرد و حتی به طور خلاصه به عنوان ریگنت عمل کرد

11. No one, knowing the Patriarch, could doubt that, after a day of his voice, Zacco was sick of him.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس، بدون اینکه شیخ را بشناسد، شک داشت که پس از یک روز صدای او، Zacco از او بیزار بود
[ترجمه گوگل]هیچ کس، دانستن پاتریارک، می توانست شک داشته باشد، پس از یک روز از صدای او، زاکو از او بیمار بود

12. So far there was no word from the Patriarch, or from Abyssinia.
[ترجمه ترگمان]تا کنون هیچ کلمه ای از جانب اسقف یا حبشه شنیده نشده بود
[ترجمه گوگل]تا کنون هیچ کلمه ای از پدرسالار یا از ابنیسیا وجود نداشت

13. Back in the village he is the patriarch, since his father and elder brother are dead.
[ترجمه ترگمان]از وقتی که پدر و برادر بزرگ تر از پدر و برادر بزرگ تر هستند، رئیس the است
[ترجمه گوگل]پشت در روستای او وطن پرست است، زیرا پدر و برادر بزرگتر او مرده اند

14. Perversely, Tess adores this faintly sinister patriarch, and hopes to wheedle her way into his affections.
[ترجمه ترگمان]Perversely، تس این patriarch faintly را دوست دارد، و امید دارد به affections دست بزند
[ترجمه گوگل]به تدریج، تس از این پدرسالار بد اخلاق عافیت می ورزد و امیدوار است که راه خود را به نفع او برساند

one of the patriarchs of oil industry in America

یکی از بنیانگذاران صنعت نفت در امریکا


Dehkhoda, the patriarch of Iranian lexicographers and my inspiration

دهخدا پیشکسوت فرهنگ‌نویسان ایران و الهام‌بخش من


They asked for the patriarch's opinion in all important undertakings.

در همه‌ی امور مهم از بزرگ خاندان نظرخواهی می‌کردند.


This cypress is the patriarch of native trees, going back to the time of the dinosaurs.

این سرو از کهن‌ترین درختان بومی اینجاست و قدمت آن به دوره‌ی دایناسورها برمی‌گردد.


the Patriarch of the West

سرمطران غرب (پاپ اعظم)


پیشنهاد کاربران

مرد سرپرست خانواده - رئیس خانواده - بزرگ خاندان

رئیس خانواده، ریش سفید قوم، ایلخانی شیخ، بزرگ خاندان،
( sheikh عربی ) شیخ، رئیس قبیله، رئیس خانواده
whit honorable family to bring happiness to friendship
خانواده شریف را برای خوشحالی به دوستی آوردن
With the family bringing happiness
to the love environment
با خانواده محترم ، شادی آوردن به محیط دوستی

به نقل از هزاره:
1 - رئیس قبیله، پدر [قبیله] رئیس، سرکرده، بزرگ؛ [حیوان] رئیس نر
2 - ریش سفید، بزرگ
3 - ( در کلیسای شرق، با حرف بزرگ ) بطریق، سراسقف

پدرسالار

بزرگ خاندان


کلمات دیگر: